eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
223 دنبال‌کننده
902 عکس
616 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 من از شما یه سوال دارم . برای چی رفتید جنگ که بشین ، مگر ما از شما خواسته بودیم ؟ می دونم : رفتید که من راحت باشه رفتید که من راحت شب سر به زمین بزارم .... رفتید که من راحت درس بخونم ... رفتید که من راحت هیئت بگیرم ... رفتید که اصلا من باشم ... رفتید که (شیعه) پا برجا باشه ... ولی : بیاید ببینید : که چجوری داریم خودمون به حراج می زاریم . چجوری داریم با دل شما و آقا مونو می شکنیم . ای دارم می میرم، دارم می کنم از این همه مردم . ای بیاید ببینید چجوری شما مورد تمسخر بعضیا قرار می گیرند که میگن میخاست ... آی اونی که این حرفو می زنی اگر که الان یه خواب خوش نداشتی ... اگر که تو الان نمی تونستی با ماشین مدل بالات تو خیابونا راحت ویراج بدی و کنی ... بیاید ببینید چجوری با لباسای آنچنانی دارن شما رو زیر پا می زارن ... بیاید ببینید چجوری با مجلسای شبانه ، دل رو می کنند ... بیاید ببینید چجوری داریم با کارامون می کنیم ... حرف آخر : شرمند ه ایم ... کنید ... می دونم در حق شماها کردیم ولی بازم کنید . 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو نباشی نفسم بند و دلم تنگ و جهانم سرد است.. 📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره انگیز شهید ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدای شهر کهریزسنگ
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ #رمان_دختر_شینا #قسمت_107 #فصل_یازدهم
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ اما وقتی دید ترسیده ام، ڪُلت ڪمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشڪلی پیش آمد، از این استفاده ڪن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود ڪه با صدایی از خواب پریدم. یڪ نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «ڪیه؟» ڪسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق ڪه در زدند. مانده بودم چه ڪار ڪنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «ڪیه؟!» این بار هم ڪسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تڪرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در ڪسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یڪ نفر می خواهد ما را اذیت ڪند. از ترس تمام چراغ ها را روشن ڪردم. بار آخری ڪه صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور ڪه صمد یادم داده بود اسلحه را آماده ڪردم. دو مرد وسط ڪوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان ڪه یڪ دفعه متوجه شدم یڪی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است ڪه خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم ڪه از همان بالای پشت بام صدایش ڪردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز ڪردم. ادامه دارد...✒️ آقای عسگری، ڪه مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار ڪه پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من ڪمڪ بگیرد. خانمش داشت زایمان می ڪرد. ڪمی بعد، از آن خانه اسباب ڪشی ڪردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره ڪردیم. موقع اسباب ڪشی معصومه مریض شد. روز دومی ڪه در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، ڪه مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مڪافات بود با دو تا بچه ڪوچڪ از این طرف به آن طرف برویم. نزدیڪ ظهر بود ڪه از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون ڪار داشت دوباره تاڪسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش ڪنم. با یڪ دست معصومه و ڪیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می ڪشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محڪم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی ڪلید را از توی ڪیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره ڪلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یڪ نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در ڪوبیدم. ادامه دارد..... نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊 آمدم بگویم نیستید ڪه ببینیـد قایق نَفس ما چطور به گِل نشسته اما یادم آمد هستید و مے بینید این در گِل ماندنِ مان را پس به رسم خلوص و مردانگی تان نجاتمـان دهیداز دنیازدگی ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه راوی بود می‌گفت‌: شهدایِ ما با قد و قامتِ علی اکبری می‌رفتن خط، اما با قد و قامتِ علی اصغری برمی‌گشتن... 📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره انگیز شهید ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوسه میـزند...! آن خـاک نشسـته ، بر روی همـچون ماهـتون سالروز شهادت شهیدان گرامی باد روحشان شاد یادشان گرامی ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang