🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#دلنوشته
من از شما یه سوال دارم .
برای چی رفتید جنگ که #شهید بشین ، مگر ما از شما خواسته بودیم ؟
می دونم :
#شما رفتید که #ناموس من راحت باشه
#شما رفتید که من راحت شب سر به زمین بزارم ....
#شما رفتید که من راحت درس بخونم ...
#شما رفتید که من راحت هیئت بگیرم ...
#شما رفتید که اصلا من باشم ...
#شما رفتید که #اسلام (شیعه) پا برجا باشه ...
ولی :
بیاید ببینید :
که چجوری داریم خودمون #ناموسمونو به حراج می زاریم .
چجوری داریم با #کارامون دل شما و آقا مونو می شکنیم .
ای #خدا دارم می میرم، دارم #دق می کنم از این همه #نامردی مردم #نامرد .
ای #شهدا بیاید ببینید چجوری #فرزندان شما مورد تمسخر بعضیا قرار می گیرند که میگن میخاست #نره ...
آی اونی که این حرفو می زنی اگر #نمی_رفت که الان یه خواب خوش نداشتی ...
اگر #نمی_رفت که تو الان نمی تونستی با ماشین مدل بالات تو خیابونا راحت ویراج بدی و #گناه کنی ...
بیاید ببینید چجوری #دخترا با لباسای آنچنانی دارن #خون شما رو زیر پا می زارن ...
بیاید ببینید چجوری با مجلسای شبانه ، دل #امام_زمان_عج رو #خون می کنند ...
بیاید ببینید چجوری داریم با کارامون #دین_فروشی می کنیم ...
حرف آخر :
#شهدا شرمند ه ایم ...
#حلالمون کنید ...
می دونم در حق شماها #نامردی کردیم ولی بازم #دعامون کنید .
🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو نباشی نفسم بند و دلم تنگ و جهانم سرد است..
#به_وقت_دلتنگی
📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره انگیز #شهدای_کهریزسنگ
شهید
#محمدعلی_قاسمی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند آیه #قرآن بخونیم و ثوابش را هدیه کنیم به شهدا
#همراه_شهدا
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ #رمان_دختر_شینا #قسمت_107 #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_109
#فصل_یازدهم
اما وقتی دید ترسیده ام، ڪُلت ڪمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشڪلی پیش آمد، از این استفاده ڪن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود ڪه با صدایی از خواب پریدم. یڪ نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «ڪیه؟» ڪسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق ڪه در زدند. مانده بودم چه ڪار ڪنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «ڪیه؟!» این بار هم ڪسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تڪرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در ڪسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یڪ نفر می خواهد ما را اذیت ڪند. از ترس تمام چراغ ها را روشن ڪردم. بار آخری ڪه صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور ڪه صمد یادم داده بود اسلحه را آماده ڪردم. دو مرد وسط ڪوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان ڪه یڪ دفعه متوجه شدم یڪی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است ڪه خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم ڪه از همان بالای پشت بام صدایش ڪردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز ڪردم.
ادامه دارد...✒️
#قسمت_110
#فصل_یازدهم
آقای عسگری، ڪه مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار ڪه پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من ڪمڪ بگیرد. خانمش داشت زایمان می ڪرد.
#فصل_دوازدهم
ڪمی بعد، از آن خانه اسباب ڪشی ڪردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره ڪردیم. موقع اسباب ڪشی معصومه مریض شد. روز دومی ڪه در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، ڪه مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مڪافات بود با دو تا بچه ڪوچڪ از این طرف به آن طرف برویم. نزدیڪ ظهر بود ڪه از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون ڪار داشت دوباره تاڪسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش ڪنم. با یڪ دست معصومه و ڪیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می ڪشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محڪم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی ڪلید را از توی ڪیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره ڪلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یڪ نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در ڪوبیدم.
ادامه دارد.....
نویسنده:بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊
#شهیدانه
آمدم بگویم
نیستید ڪه ببینیـد قایق نَفس ما
چطور به گِل نشسته
اما یادم آمد هستید و مے بینید
این در گِل ماندنِ مان را
پس به رسم خلوص و مردانگی تان
نجاتمـان دهیداز دنیازدگی
#سلام_برشهدا
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه راوی بود میگفت:
شهدایِ ما
با قد و قامتِ علی اکبری میرفتن خط،
اما با قد و قامتِ علی اصغری برمیگشتن...
#به_وقت_دلتنگی
📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره انگیز #شهدای_کهریزسنگ
شهید
#اسماعیل_صالحی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند آیه #قرآن بخونیم و ثوابش را هدیه کنیم به شهدا
#همراه_شهدا
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوسه میـزند...!
آن خـاک نشسـته ،
بر روی همـچون ماهـتون
سالروز شهادت شهیدان
#رمضان_امینی
#عباسعلی_قربانی
#نعمت_اله_قربانی
گرامی باد روحشان شاد یادشان گرامی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang