#رمان_دختر_شینا
#قسمت_49
#فصل_هشتم
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را ڪنار می زدم. اگر لوله ای ڪه بعد از روشن شدن تنور روی دودڪش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودڪش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
فصل هشتم
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. ڪوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود ڪه با خاڪ و خاڪسترهای آتش منقل های ڪرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تڪانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می ڪردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
ادامه دارد...✒️
نویسنده: بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang