🌼هر شب به رسم قرار عاشقی🌼
🔸دعای فرج #امام_زمان«عج» 🔸
⏰هرشب ساعت ۲۰الــــــــــی ۲۲
🌹به نیابت از شهید مهد باکـ❤️ــری🌹
#قرار_عاشقی
خورشید سرک میکشد و میداند
از دست #تـو چـایِ صبـــح ،
خوردن دارد ...:)☕️
سلام ، صبـحتون شهـدایـی🙃✋🏻
#پنجشنبه_ویاد_شهدا🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفٺ:
منزشتم...
حتےاگرشهیـــدبشمڪسے
برامڪارےنمیڪنه؛ حتےڪسےپیدانمیشہبراےمن
پوسترےچیزے
طراحےڪنه...|💔🌱|
••{حالادلدادگانٺرامےبینےاےشهید؟!}••
#شهیدهادےذوالفقارے
#بشیم_مثل_شهدا
موضوع انشاء
دوران ریاست جمهوری آقای روحانی را چطور گذراندید و در آینده میخواهید چکاره شوید؟
" به نام خدا "
آقای روحانی هفت سال پیش رئیسجمهور کشور ایران شد.
هفت سال پیش آقایروحانی آمد. آن مرد با کلید آمد اما نمیدانم چرا دیگر کلیدش را به همراه ندارد.
برادرم میگوید: حتما کلیدش را گم کرده یا کلیدش اشتباهی بوده است. شاید برای همین است که به هر جا میرویم به در بسته میخوریم.
من رئیسجمهور را دوست دارم. زیرا او آدم مهربانی است و هر موقع او را با پیرمردهای دولت در تلویزیون میبینم، به مردم میخندد. اما نمیدانم مردم چرا از دست او گریه میکنند آخر؟ خنده که گریه ندارد!
من رئیسجمهور را دوست دارم زیرا او آدم راستگویی است مثلا آقایروحانی موقع انتخابات اولش قول داد کاری کند تا مردم نیازی به یارانه نداشته باشند.
مادرم میگوید: او راست گفت الان دیگر به یارانه نیاز نداریم چون دیگر پولش ارزشی ندارد.
آقای روحانی آدم استکبار ستیزی است و آمریکا را خیلی تنبیه کرد و هر روز پول آمریکا را گرانتر میکند چون گرانی بد است و این کار آمریکا را منزوی میکند.
من رئیسجمهور را دوست دارم زیرا هر روز، پول ما را ارزانتر میکند، و ارزانی خوب است. اما نمیدانم چرا هرچه پول ما ارزانتر میشود همه چیز گرانتر میشود.
من رئیسجمهور را دوست دارم زیرا او هم مثل من و دوستانم جمعهها وقت بیشتری را برای انجام کارها و فکر کردن دارد، مثلا در یک جمعه پس از کلی فکر کردن فهمید قیمت بنزین گران شده است.
رئیسجمهور آدم متفاوتی است و برای همین وقتی مادرم برای خرید غذا و میوه به بازار میرود هر مغازهداری قیمت متفاوتی را میگوید.
ما در زمان رئیسجمهوری آقای روحانی به خاطر گران شدن چیزها مجبور شدیم ماشینمان را بفروشیم. از وقتی که ماشین نداریم مجبوریم زیاد راه برویم.
معلم ورزش میگوید: پیاده روی برای سلامتی خیلی خوب و دود ماشین برای سلامتی خیلی بد است.
در زمان رئیس جمهوری آقای روحانی، خیلیها مانند همسایههای ما دیگر نمیتوانند خانه بخرند یا اجاره کنند.
داییام میگوید: قیمت خانه میلیاردی شده! از دایی پرسیدم میلیارد چند تا میشه؟ او گفت خیلی زیاد، آخر او آدم با سوادی است چون دیپلم دارد.
احمد آقا همسایه ما میگوید: اگر اینجوری باشد سال بعد نمیتواند کرایه خانه بدهد و مجبور است با خانواده در کوه و دشت چادر بزند.
من فکر میکنم این کار خوبی است زیرا طبیعت خوب است و هوای آن سالم تر است و اگر زلزله هم بیاید دیگر خانهای ندارند تا روی سرشان خراب شود.
مردم میگویند: از زمانی که آقای روحانی، رئیس جمهور شده دیگر نمیتوانند گوشت، میوه و حتی عدس و تخم مرغ بخورند من فکر میکنم این کار خوبی است زیرا پرخوری برای سلامتی بد است.
مادرم با ناراحتی میگوید: در زمان آقای روحانی خیلی از اقوام و همسایههای ما بیکار شدند. به او گفتم ناراحت نباش زیرا کار کردن زیاد، برای سلامتی بد است.
مادرم میگوید: نه پسرم کار خوب است و اگر مردم شغل نداشته باشند گرسنه میمانند. به مادرم گفتم: پس چه خوب است پدرم در این دنیا نیست و گرنه او هم بیکار میشد.
برادرم میخواست ازدواج کند اما میگوید: با این گرانیهای زیاد دیگر حتی نمیتواند مانند همه جوانها فکر ازدواج را بکند. به او گفتم: غصه نخور، اینکه خوب است چون ازدواج باعث طلاق میشود.
عمویم میگفت: او هم مثل خیلی از مردم با اصرار آقای روحانی پولش را که با عرقریزی زیاد درآورده در بورس گذاشته، اما از وقتی رئیسجمهور گفت: اقتصاد را گشایش میدهد بیشتر پولش از بین رفته.
به عمو میگویم: ناراحت نباش حتما آقای روحانی پولت را برده تا با آن دوباره کلید بسازد و اقتصاد را بگشاید.
دیروز خواهرم میگفت: این سالها سفره ما و بیشتر مردم بیچاره کوچک شده و این برای سلامت آنان خطر دارد، من خندیدم و گفتم سفره ما که کوچک نیست و از این سر تا آن سر اتاق است فقط غذاهای وسط آن کم شده است. به خواهرم گفتم نگران سلامت مردم نباش چون آقای روحانی دکتر است.
خواهرم پرسید بزرگ شدی دوست داری رئیس جمهور شوی؟ گفتم نه، دوست دارم کلیدساز خوبی شوم تا برای دیگران کلید اشتباهی نسازم.
آقا اجازه ؛ انشای من تمام شد.
معلم بعد از چند لحظه سکوت گفت:
خوش بحالت، که خیلی خوش خیالی.
دانش آموز: آقا خوش خیالی یعنی چه؟
معلم، با لبخند تلخی گفت:
یعنی، آفرین به این انشاء زیبایت، چه خوب حرف دل مردم را زدی.
🌾🌾🌾🌾🌾
🌹پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) :
کسی که نگاه به نامحرم را از خوف خداوند ترک کند، خداوند به او ایمانی عطا میکند که شیرینی آن را در قلبش می یابد.
(الحکم الزهرا ج۱ ص۳۰۱)
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
❤️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
برترين عمل، با دوام ترينِ آنهاست، هر چند اندک باشد💎
📚تنبيه الخواطر جلد1 صفحه63
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
🌷 امام صادق (علیه السلام) :
🌿 طَلَبْتُ رِضَى اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ فِي بِرِّ الْوَالِدَيْن؛
☘ خوشنودى خدای تعالى را جستجو نمودم و آن را در نيكى به پدر و مادر يافتم.
📚 مستدرك ، ج12، ص174
آیت الله مجتهدی
اگر دیدی نمازتان به شما لذت نمیدهد
قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید :
"صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)"
آن نماز دیگر عالی میشود...
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
Panahian-Clip-AmirBoodan.mp3
2.56M
🔻مفهوم « امیر بودن » کودک در ۷ سال اول که در روایات به آن تاکید شده به چه معناست؟
#تربیت_فرزند
هدایت شده از ❤️شهداییها❤️
اعضای محترم کانال:
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
🙏🏻لطفا در این نظرسنجی شرکت کنید 🙏🏻
🌹و در این امر مارو یاری کنید🌹
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
EitaaBot.ir/poll/ieydr?eitaafly
نظر، پیشنهاد،انتقادو..... ایدی زیر👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@alilhani1384
🌹طنز جبهه!😜 (11)
🌷خواهـرای غواص👈 گردان حضرت "زینب"
💥وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به 👈گردان حضرت زینب (س) بروی.🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است😄 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد... 😰 هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید😁، من را به گردان علیاصغر (ع) علیاکبر (ع) گردان امام حسین (ع) بفرستید, این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟😇 اما دستور فرمانده لازم الاجرا بود.شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران💔 بگویم؟اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست🙈 و شروع به استغفار کرد.🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت:👇
👤 حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
💕شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این"خواهرای💘 غواص"…😂😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر💘 حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصرکاوه
🚩راوی : سردار علی فضلی