#ارسالی_اعضا
چند تا تکنیک:
1-تو خونه و جمع های خودی بعد از اسم همسر "جان" بزاریم و در جمع های رسمی تر "آقا" مثلا احسان جان، آقا احسان
2- چیزی که بیش از هرچیز ظرافت زن رو خراب میکنه داد زدن و جیغ جیغو بودنه
3-کسایی که عادت به حرفهای صدتا یه غاز دارن اصلا به نظر من ظریف نمیان هرچقدر هم که کش دار و با ناز حرف بزنن!
4-انجام کارهای خونه رو مثل یه کدبانو انجام بدیم نه مثل یک کلفت
5-شوخیهای پسرونه نکنیم که توش هیچی حیا نیست!
2 تا نکته ی مهمه دیگه:
با لباسی که آشپزی کردیم به استقبال شوهر نریم!
هرگز وقتی مسواک نزدین رژ نزنین!
```````````````````````````````
ارسالِ پیشنهادات برای اصلاح سبک زندگی مشترک با آقایی
ارسالِ پیشنهادات عالی برای جذب آقایی
ارسالِ سوژه های جذاب از خاطرات با آقایی 👇
@jasbinia
'' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '' '
سبک زندگی شیک،🛍 سبک و لذت بخش😋👌
@shohardarim
#ارسالی_اعضا
#تجربه
راهی برای پول گرفتن از شوهر
سلام
پستتون رو خوندم که خانومی ایده برای گرفتن پول میخواستن. 😂☺️
من یه شیوه دارم که به چن تا از دوستامم گفتم و به خواستشون رسیدن😃 شما هم انجام بدین، میرسین💋😊
همسر من مردیه که تصورش اینه زن نمیتونه پول جمع کنه و تا پول دستش برسه، خرج لباس و ارایشگاه میکنه!😒
✴️ منم تصمیم گرفتم که به همسرم ثابت کنم که چنین آدمی نیستم. وقتی میرفتیم بیرون، #قیمت مناسب برمیداشتم یا میگفتم: نه عزیزم! خرجای واجب ترم هست. لباس و طلا میاد و میره! مهم آبرو مونه که بخاطر قسط، پیش کسی نره. 😜
خانوما! این شیوه خیلی موثره.
چون همسرم همون موقع میگفتن: نه! تو هرچی میخای بگو برات بخرم. تو به قسط فکر نکن.
بعد یه مدت دیدم خیلی نرم شده و فهمید که من ولخرج نیستم. بعد گفتم:
عزیزم منم دوست دارم بهت کمک کنم که پول جمع کنی😢 گفت چه جوری؟
✴️ گفتم من یه پیشنهاد میدم، میتونی قبول نکنی. من رو حرف تو حرف نمیزنم ولی کاش میشد یه حساب برام باز کنی. هرماه یه مقدار از حقوقت رو بریزی توش، برای آینده جمع کنم.
همسرم خیلیییی خوشش اومد و چن روز بعد کارت عابربانک رو بهم داد. 😊😜
✴️ ولی من به پول اصلا دست نزدم که گف چرا از پول خرج نمیکنی؟ گفتم اون واسه آیندس! گف من که پول رو واسه دکور نمیدم بهت.
هرچی دوسداری بخر و در کنارش پس اندازم داشته باش. 😌
*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*"*
@shohardarim
🧿💙🧿
#ارسالی_اعضا💕🍃
ببینین خانوما چی آوردم براتون 😂😂
✳️ داستان واقعی ، همه بخوانند 👇
یه زنی میگفت :
فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن ، دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.
شوهرم تو فیسبوک اسم خودشو گذاشته(پسر دنیا دیده)
یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم ، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودمو گذاشتم (ابو القعقاع)
تو پروفایلم کلی متن و فیلم های ترسناک درباره قتل و آتش زدن آدمها و گردن زدن گذاشتم و بعد یه متن برای شوهرم فرستادم نوشتم :
این دختر که اسمش پروانه طلایی هست ، زن منه و من از دار و دسته داعش هستم و از تو همه چی میدونم ، اسمش و اسم مادرش و اسم همه خواهر برادراش و کجا ساکنه کجا کار میکنه رو بهش گفتم و بهش گفتم به خدا قسم اگر تو رو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنتو در جا میزنم...
خلاصه روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده و از خونه اصلا بیرون نمیرفت ، فیس بوک ، واتساپ ، اینستاگرام و بقیه برنامه های چت رو حذف کرد و یه گوشی ساده خرید !
هر چند لحظه میره و میاد تو حال خونمون و میگه اذان عصر کی میگن !
خدا شاهده هدایتش کردم 😆😂😂
میگن شیطان دو ترم برای تمرین پیشش ثبت نام کرد😂
#تجربه
#خاطره
#مشاوره
💛🧡❤
هدایت شده از ⭐️ خانه هنرمندان⭐️
#ارسالی_اعضا 🔻
مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد.
اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت..
یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن.
یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه....
وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
هدایت شده از ⭐️ خانه هنرمندان⭐️
#ارسالی_اعضا 🔻
مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد.
اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت..
یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن.
یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه....
وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a