بُزی در توالت
برای تبلیغ به یکی از روستاهای فیروزآباد فارس رفتم. برای ما که در شهر بزرگ شده بودیم حضور در روستایی که گاز نداشت و جادهها و کوچهها آسفالت نبود و در برف و باران های زمستان گل و شل و لغزنده شده بودند، سخت بود، به خصوص این که در محل سکونتم آب گرم هم نداشتم و باید گاهی با یک کتری آب گرم، غَسل و یا غُسل میکردم. منزلی که بودم حیاتش چیزی از دشت کمتر نبود، ته ته حیات دستشویی داشت بس بزرگ. شبها داخل دستشویی یک بز میبستند. راستش هم شرم میکردم و هم میترسیدم بنشینم و بز جاهل، ناغافل، شاخی به من بزند و از «حَیّز انتفاع» ساقطم کند. از بخت بد ما بز را هم پشت سر بسته بودند آیینه بغل هم نداشتم که پشت سرم را ببینم. با مکافاتی آفتابهای پیدا کردم تا لااقل رو به دشمن باشم که اگر خواست حمله کند، یا دفاع کنم یا فرار. از نگاه حیوان هم شرم میکردم و مجبور بودم خودم را به قول طلبهها «استتار واجب» کنم.
منبع: محمد حسین قدیری، شوخ طبعی های طلبگی، ص138.
برای دانلود کتاب شوخ طبعی طلبگی ر.ک: 👇👇
www.ghbook.ir/
میلاد امام علی (ع) و روز مرد و پدر مبارک
#مردانگی کنیم و زودتر به ارحام، مرد و زن، تماس بگیریم و تبریک بگیم
منتظر نمانیم
🙏🌸🕌🌼🌺❤️