نماز و روزههاتون قبول، 🌱الهے آمین🌱
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_رمضان
🌧شمـالِایتـا'🌱
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتبیستوپنجم - برمندعاکنیدبمیرم،ببینمش! 📜"
-علی اکبر جانم؟ خوابی داداشم؟
با شنیدنِ صداش، بغضِ چهار روزهی گلوم، قصدِ شکستن کرد.
دلم برایِ آرامشِ صداش تنگ شده بود.
برای حرف زدندش، برای صدا زدنم...
اما دلخور بودم! خیلی دلخور بودم.
بغضمو ساکت کردم و به دلی که از شوق، بی نظم میتپید تشر زدم و درخواستِ جواب دادن به صدایی که میشنید رو رد کردم!
-خوابی یا نمیخوای جوابمو بدی؟
چهار روز با نیومدنش، از تنها دلخوشیم بعد از از دست دادنِ چشمام که شنیدنِ صداش بود، محرومم کرد؛ حالا نوبتِ منه!
سکوت کردم و جوابی ندادم.
نفسِ عمیقی کشید و صدایِ کشیده شدنِ پایهی صندلی رویِ زمین، بلند و نزدیک به من، قطع شد.
بویِ عطرِ همیشگیش رو به خوبی حس میکردم.
دلم نفسِ عمیق میخواست.
نفسی که عطرشو تو تموم وجودم پر کنه و برای چشمایِ بستهم، بودنش رو تعریف کنه.
اما پا رو دلم گذاشتم و کاری نکردم که بفهمه بیدارم.
-من که میدونم بیداری! چرا جوابمو نمیدی؟
تو دلم با دلخوری گفتم:
یعنی تو نمیدونی؟
نباید بخاطر چهار روز، حتی حالم رو نپرسیدن، دلخور باشم؟
یا نکنه توقع داری وقتی دلیل دلخوریم، نشنیدنِ صداته، بذارم صدامو بشنوی؟
-حق داری! حق داری ازم دلخور باشی! ولی خب... به من حق نمیدی؟
خندید و جوابِ خودش رو داد: نه خب طبیعیه حق ندی!
من و منی کرد و گفت:
قبول! اشتباه از من بود!
ببخش علی جانم!
باور کن خودمم حال خودم رو نمیفهمیدم!
از همه چی و همه کس فراری بودم...
حرف هاش به دردِ دردایِ دلِ تنگِ من نمیخورد!
چون اون از حالِ خراب من خبر داشت!
میدونست من از دنیا دلخورم و تنها دلخوشیم، حرفاشه!
میدونست نا امیدِ نا امیدم و تنها کورسوی امیدم، دلگرمی دادنشه!
میدونست بند بندِ تنم زخم خورده و درد داره!
میدونست مسکن ها موثر نیست و دوایِ من صوتِ قرآن خوندشه!
میدونست کسی که یه هفته درداش با صدایِ قرآن خوندش آروم شد و تونست بخوابه، اگر نباشه، خواب بهش حروم میشه!
میدونست و چهار روز تنهام گذاشت...
با لحن بامزهای گفت: مشکل اینجاست که منت کشیدن هم بلد نیستم!
جوابی که نگرفت، نفسِ سنگینی کشید و گفت:
آخه اگه تو ازم ناراحت باشی که کارِ من زاره، عزیزِ اربابم!
بغضم شکست و باندِ چشمام، اشکام رو پنهان کرد.
- بمیرم که دلِ پاکتو شکستم! حلالم کن!
دلخور بودم اما هنوزم مثلِ برادرِ نداشتهم دوسش داشتم!
حرف از مردن که میزد، وجودم طعمِ تلخِ مرگ میگرفت!
لبای خشکم رو از هم باز کردم و با بغض گفتم:
نه! اونی که باید بمیره منم! نه تو...
نوچی کرد و گفت: قربون صدات بشم ازین حرفا نزن!
چشمام، هر لحظه بیشتر از اشک، داغ میشد. گرهی بقچهی دردِ دلم شل شده بود و دستِ دلم از ضعفِ وجودم، توان سفت کردنش رو نداشت.
باز شد! باز شد و حالِ دلم رو بین هق هق هام جا و لو داد:
چرا نگم؟ چرا سعید؟
من این زنده بودن رو نمیخوام!
من این بیداریِ تلخ تر از مرگو نمیخوام سعید!
نمیخوام!
اینجا رو این تخت افتادم که چی؟
اصلا اسم این زنده موندنه؟
اسم اینکه هر لحظه یه جور عذاب میکشم زنده بودنه؟
تا تو کنارم بودی، تمومِ شکایتم دردام بود!
وضع چشمام و پایِ لنگم بود!
اما این چهار روز که رفتی و پشت سرتم نگاه نکردی تازه فهمیدم دردِ جسمم، کوچیک ترین عذابیه که دارم میکشم!
چهار روز نبودی، جز ایمان و مامان و بابا یه نفر، حتی یه نفر هم نیومد بپرسه علی اکبر زنده ای؟
چت شده؟
کجان اون خونواده ای که تو خوشی ها اولین نفر حاضر میشدن؟
چرا حالا که به این روز افتادم نمیان؟
این همه دوست و آشنا... کجان؟ چرا نمیان؟
چون رو تخت افتادم؟
چون اگه بیان زحمتشون میشم؟ یا به همون گناهی که منو رو این تخت انداخت نمیان؟
سعید، مشکوک شد و پرسید: گناه؟ چی داری میگی؟
همه چیم به هم ریخته بود و مهارِ بغض و صدایِ بلندِ گریه هام، سخت که نه، محال شده بود:
آره گناه! اون تصادف عمدی بود سعید!
من تقاصِ مذهبی شدنم رو دادن!
تقاصِ راهی که انتخاب کردم...
تقاصِ عاشق شدنم!
میدونی اونی که بهم زد چی گفت؟
گفت اگر زنده موندم بدونم که هیئتی شدنم منو به این روز انداخت!
سعید! این حقِ من نیست!
به همون خدایی که یادش رفته منی هم وجود داره حقم این نیست!
دلم به شکایت و گله، اون هم از کسی که تازگی عجیب عاشقش شده بودم، عادت نداشت!
پتکِ سرزنش دست گرفت و خطام رو تو سرم کوبید!
حالا به ناله هام، دردِ عذابِ وجدان هم اضافه شده بود!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتبیستوپنجم - برمندعاکنیدبمیرم،ببینمش! 📜"
-چرا زنده موندم سعید؟ چرا باید برگردم که این زبون لال شده رو به شکایت باز کنم؟
مظلومانه و از عجز، ناله زدم:
چرا دعا کردی برگردم سعید؟ چرا؟
من که جام خوب بود!
پیش امام حسین (ع) بودم!
دعایِ تو منو برگردوند!
چرا؟ چرا دعا کردی؟
دست و پاش رو گم کرده بود.
نمیدونست جوابِ کدوم نالهمو بده و کدوم دردِ دلمو آروم کنه.
چیزهایی رو زیر لب زمزمه کرد و بعد شمرده شمرده گفت:
الا بذکر الله، تطمئن القلوب!
آروم باش دورت بگردم!
غصه هیچی رو نخور! تو خدا رو داری!
و هو سمیع البصیر! هو معکم این ما کنتم...
هیچکسم نبود، نبود! مگه نمیگی خدا عشقته؟
عشقت کنار هست! بس نیست؟
حرفاش اینبار آرومم نمیکرد!
بهم ریخته تر از اون بودم که به همین راحتی آروم شم. انگار که چیزی نشنیده باشم، زمزمه کردم: دعا کردی برگردم، برگشتم!
حالام دعا کن بمیرم! خیلی خستهم سعید!
اگه برات مهمم دعا کن بمیرم!
بمیرم به همون عشقی که ازش حرف میزنی برسم! فقط خودش میتونه آرومم کنه!
-اما خدا همین الان هم کنارته!
+امام حسین چی؟ آقام که پیشم نیست!
باز بغضم شکست:
سعید دلم تنگه! میخوام ببینمشون!
دعایِ تو آقامو ازم گرفت!
حالا هم دعا کن بمیرم، باز به آقام برسم!
مظلومانه گفت: میخوای منو تنها بذاری؟
لبخند تلخی روی لبم نشست: مگه تو نذاشتی؟
-بخدا حالم خوب نبود... ولی حق با توئه!
اما این تنها گذاشتن کجا و اون کجا؟
من الان کنارتم! اما تو چی؟ بعد چهار روز برمیگردی؟
جوابی ندادم. گفت: اصلا از کجا مطمئنی که اگر دوباره بمیری میری پیش آقا؟
بینِ اینهمه تلخی احوال، یادِ جملهی آقام، کامم رو شیرین کرد: - برمیگردی پیش خودمون!
نفسِ عمیقی از حالِ خوب کشیدم و گفتم:
وعدهی دیدار را بعد از وفات داد!
برمن دعا کنید، بمیرم، ببینمش!
سکوت، اتاق رو گرفته بود.
سکوتی که شبیه به سکوتِ اون روزی بود که قلبِ سعید گرفت. نگران شدم: سعید؟ خوبی؟
با بغض، آروم گفت: نزن این حرفا رو! نزن!
-بخدا خستهم سعید!
با این وضعِ جسمیم، زنده موندنم جز زحمت برای تو و بقیه هیچی نداره! دعات میگیره دعا کن بمیـ...
حرفم رو قطع کرد و با صدایِ ضعیفی گفت:
بسه دیگه! بسه! دیگه هیچی نگو!
-اما...
+هیـــس! هیچی نگو!
بینیش رو بالا کشید و گفت:
اشتباه از من بود!
حالم بد بود اما نباید تنهات میذاشتم!
حالا هم میگم ببخشید! شرمندم!
اصلا غلط کردم! هر چی که راضیت میکنه!
فقط دیگه حرف از مردنت نزن!
چشمم کور، دندم نرم خودم تا روزی که دوباره سرپاشی نوکریتو میکنم!
وظیفمه! باید لطف امام حسین (ع) رو جبران کنم!
بغضشو قورت داد اما صداش میلرزید:
فقط تو رو به هر چی که برات عزیزه، دیگه ازین حرفا نزن!
مکثی کرد و با تردید گفت: داغِ محسن هنوز رو دلمه!
هر جا میرم یادش میوفتم آتیش میگیرم! دنیا سرم خراب میشه...
آرومتر گفت: تو دیگه نکن! تو تنهام نذار...
نفسِ عمیقی کشید و رو خودش مسلط شد. گفت: خب؟ قول بده!
خواستم از غوغایِ دلم براش بگم!
همراهِ دردی که رو دلش بود و کم از دردای من نداشت بشم و آرومش کنم اما تا فهمید قصدِ انشا خوندن دارم گفت: نه هیچی نگو! فقط بگو : قول!
لبخندی زدم با بغضِ داشتنِ برادری مثلِ سعید، زمزمه کردم: قول!
-قربونت بشم من! حالا دیگه بخواب... دیر وقته!
+ بی لالایی؟
صدایِ خندهی آرومش رو شنیدم و بعد صدایِ ورق خوردنِ قرآن بلند شد.
هوا، بویِ گلِ خشک شدهی لایِ قرآن رو گرفته بود...
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
هدایت شده از |⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
رفقایِ جان☺️
اهالی شمال ایتا😎✋🏻
حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬
- https://harfeto.timefriend.net/16486328318546
🔴هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است!
مثل وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد...
✅وعده دیدار ما :
#فردا_جمعه
⤶راهپیمایی باشکوه روز جهانی #قدس
👊↫مرگ بر اسرائیل
⭕↫مرگ بر آمریکا
•
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
🔴هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است! مثل وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد... ✅وعده دی
بر هیبت قاسم قسم...
ای قدس می آییم همه
.