در این گرماگرم ِ ایام ،
جرعهای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️
در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (:
ــــــــــــــــــــ ــ
نوش ِ جانتان ؛✨
یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامه #قسمت_سی_و_دوم ؛ اشتباه عاشق شدم ! " 📜
با دستاش اشکاش کنار زد و گفت: «آره .. فاطمهم رو جلو چشمام کشتن!»
درست نمیدونستم بین حرفاش هق هق میکرد یا بین هق هق هاش حرف میزد.
- «فاطمهم رو تو خونهم کشتن! فاطمهم تو دستای خودم پر پر شد! خودم رد خونش رو از زمین پاک کردم! ولی .. علی اکبر دست کسی رو فاطمهم بلند نشد!»
دستش رو گذاشت روی سینهش. نفسش به خس خس افتاده بود.
- «چادر فاطمهم خاکی نشد! عزیزم روی زمین نیوفتاد! علی اکبر کسی در خونهم رو نسوزوند! پر و بال فاطمهم نسوخت! ریحانِ من پشت در پرپر نشد! علی من خوب یادمه! پهلوی فاطمهم سالم بود! میخ در سرجاش بود ..»
به سرفه افتاد اما به خودش امان سرفه کردن نمیداد و یک ریز گریه میکرد! لرزش دستاش رو به وضوح میدیدم و مشت شدن انگشتاش روی سینهش نگرانم میکرد. از جا بلند شدم و لنگون لنگون خودم رو به اسپریش رسوندم. نزدیکش که شدم، دستم رو گرفت و گفت: «علی ببین! من اینجام! کسی نیومد دستامو ببنده! فاطمهم مجبور نشد با تن زخمی دنبالم بدوئه!»
صداش کاملا گرفت! صورتش کبود شده بود. دستش رو پس زدم و اسپری رو جلوی دهنش گرفتم: «خیله خب دیگه بسه! نفس بکش!»
سرش رو برگردوند و با همون صدای گرفته گفت: «اشتباه کردم علی اکبر! اشتباه کردم ..»
دست و پامو گم کرده بودم. مجتبی نمیتونست نفس بکشه و من مونده بودم چطور ساکتش کنم و نذارم ادامه بده. اسپری رو دوباره جلوی دهنش گرفتم و تند تر از قبل گفتم: «بسه! خواهش میکنم!»
سرتکون داد: «بس نیست علی! نیست!»
از نگرانی کنترلم رو از دست دادم. صدام بی اختیار بالا رفته بود: «داری میمیری مجتبی!»
بی حال شده بودم. آروم تر از قبل گفت: «اگر بخاطر غم فاطمه، چهار ماه ساکت شدم؛ برای غم حضرت زهرا (س)، برای مولام باید بمیرم!»
هنوز جملهش تموم نشده بود که از روی صندلی افتاد. خوب یادمه! بین خس خس نفساش، از ترس داد میزدم یازهرا (س)!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
صدای اورژانس تموم خیابون رو پر کرده بود. نگاهم به صورت رنگ پریدهش بود که پلکاشو تکون داد. لبخند تموم صورتم رو گرفت. چشماش هنوز غم داشت. هنوز از اشک تر بود. دستش رو بالا آورد. خواست ماسک اکسیژنش رو برداره که دستش رو گرفتم و گفتم: «دیگه لازم نیست غصه بخوری! بخاطر خانومت نفست تنگ شد اما بخاطر حضرت زهرا (س) و امام علی (ع) نفست بند اومد! دکتر میگه خیلی بهت فشار وارد شده! اوضاع تنفست اصلا خوب نیست ..»
حرف های امیدوار کننده ای نمیزدم اما مجتبی لبخند میزد و راضی بود. من هم از رضایت مجتبی، لبخند میزدم: «حالا دیگه میتونی آروم باشی رفیق! ((: »
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"#قسمت_سی_و_سوم ؛ ستارهی من ، ستارهی سعید" 📜
- «سعید؟ به چی نگاه میکنی؟»
با همون لبخندِ شیرین همیشگی برمیگرده سمتم: «بیدار شدی؟ بهتری؟»
سرتکون میدم. نگاهش رو سمت پنجره برمی گردونه و به سمتی اشاره میکنه: «اون ستاره رو میبینی؟»
سعی میکنم رد انگشتش رو بگیرم: «کدومشون؟»
- «اونی که از همه روشن تره! ببین چه دلبری میکنه! چه چشمکی میزنه!»
لبخندش پررنگ تر میشه و دندونای سفیدش رو به رخ سیاهی آسمون میکشه! از لحنش ذوق میباره! لبخندی میزنم و بین ستاره ها، ستاره ای که میگه رو پیدا میکنم: « آره دیدمش!»
نگاهش رو برمیگردونه سمتم: «اون ستارهی توئه!»
جا میخورم و بیاختیار میخندم: «ستارهی من؟ خودش بهت گفت؟»
میخنده: « یه جورایی!»
کامل برمیگرده سمت پنجره: «اون روزایی که تو کما بودی، بین همه ستاره ها از همه کم نور تر بود. وقتایی هم که نبضت میرفت، تو آسمون گمش میکردم! اما وقتی بهوش اومدی، جون گرفت! وقتایی که حالت خوب بود چشمک میزد!»
برگشت سمتم: «حالا هم که شکرخدا چشمات برگشته و حالت خیلی بهتره، بین همه ستاره ها از همه پر نور تره! شک ندارم سوژهی عکس خیلیا شده! با روشنیش از خیلیا دل برده!»
احساس میکنم با هر کلمه ای که حرف میزنه، گوله گوله قند تو دلم میریزه که اینطور وجودم رو شیرین کرده! میخندم؛ به شیرینی لبخند خودش!
نزدیکم میشه، دستم رو میگیره و میگه: « چند وقته شبا زل میزنم به آسمون و چشم از ستارهت نمیگیریم! تا نبودی، هرشب کلی به خورشید التماس میکردم تا بیشتر به ستاره ها فرصت دیده شدن بده! چون دمِ صبح میشد در حالی که هنوز ستارهت بیحال بود! بعد هم که به هوش اومدی، به خورشید سفارش میکردم، من که نیستم تا نگاش کنم و مثلا مراقبش باشم، تو هواشو داشته باش!»
میخنده و سرشو به چپ و راست تکون میده. نفس عمیقی میکشه و خیره به چشمام میگه: «علی اکبر! تقصیر توئه که من خیالاتی شدم! پس مقصر خوبی باش و این خیالات رو برام تلخ نکن!»
سرشو نزدیک گوشم میکنه و آروم میگه: «مراقب ستارهت باش! خیلی وابستهست بهت! روشنیش به نظم نفسات بنده!»
ــــــــــــــــــــ
با صدای سرفهی مجتبی از خاطرات بیرون کشیده شدم. تسبیح سعید که بهش خیره شده بودم رو دور مچم پیچیدم و از جا بلند شدم. مجتبی خواب بود! توی خواب با سرفههاش ناله میکرد. پیشانیش رو بوسیدم و لنگون لنگون دمِ پنجره رفتم. پنجرهی اتاق مجتبی هم مثل پنجرهی اتاق من، رو به آسمون باز میشد! آسمونی که از ستاره پر بود و بین همه یکیشون از بقیه پرنور تر دیده میشد! همه چیز عین چند هفته پیش بود فقط جایِ خالی سعید بود که خاطره رو تلخ میکرد.
تکیه دادم به لبه پنجره و خیره شدم به آسمون. اگر سعید کنارم بود، ستاره ای که از همه پر نور تر بود رو نشونش میدادم و میگفتم: «اونو میبینی که از همه قشنگ تره؟ اون ستارهی توئه!»
اما نبود. چقدر دلم میخواست بدونم کجاست؟ حواسش به ستاره ها هست؟ اونم این ستاره رو میبینه؟ اصلا... اصلا آسمون بالای سرش ستاره داره؟
نم اشک داشت چشمام رو میگرفت که بادِ تندی، تسبیحم رو تو هوا حرکت داد و نگاهم رو به خودش جلب کرد. نخ های تسبیح تو هوا بال بال میزدن و همزمان، ستارهی سعید چشمک میزد!
خیالات سعید سراغم اومده بود!
هر کدوم از نخ های تسبیح سعید رو مثل خود سعید میدیدم. نخای تسبیح، انگار به باد التماس میکردن تندتر بوزه تا از گره تسبیح جدا بشن و پر بزنن سمت آسمون! مثل سعید که شب های آخر، قبل رفتنش، به زمین و زمان التماس میکرد پیش خدا و اهل بیت وساطت کنن تا پر بزنه سمت بهشتش و لا به لای شلوغی های سوریه، جایی که گنبد حضرت زینب (س) هم معلوم باشه، شهادتش رو پیدا کنه.
سر بلند کردم. ستاره بیشتر از قبل چشمک میزد! انگار اون هم ذوق میکرد و دستاشو برای در آغوش گرفتن نخای تسبیح باز کرده بود!
لبخندی روی لبم نشست. حواسم بود زیادی توی خیالات غرق شدم؛ اما دلم میخواست خودم رو به حواس پرتی بزنم و روی موج خیالات چند دقیقه ای سُر بخورم!
دستم رو به تسبیح گرفتم و گره هاش رو دونه دونه باز کردم. تقلای سعید، مخصوصا بعد شهادت محسن رو دیده بودم. کاش میشد مثل این نخ ها، گره شهادت سعید رو هم باز کنم و تا خیلی ازم دور نشده، گره خودمم باز شه و دنبالش برم.
با هر گره به گوش نخ ها سفارش کردم که: «حالا که میرین پیش ستارهی سعید؛ سلام منم بهش برسونین بگین به سعید بگه خیلی دلتنگشم!»
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسمربالحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_سی_و_سوم ؛ ستاره
+ https://harfeto.timefriend.net/16592931470598
🏴✨ این روزا، روزاییه که روضهها و هیئت رفتنهامون با ملجاء همخوانی میکنه خیلی از جاها خودمونو جای آدمای ملجاء گذاشتیم.
دلم میخواد از حال و هوای دلتون، موقع خوندن ملجاء بدونم.
🏴بهنام خداے حسیــــن (ع)
و
🏴 سلام برهمہی نوڪرهاے
اباعبدالله در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
🏴ســـــلامِ هر سحࢪم بھ سوے ضـــــریح شمـــــاست ؛
🏴شࢪوع صبـــــح من هســــتے، روال از ایــــن بهتـــــر؟!
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
▪️لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ویا لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ
اَلسَّلامُ عَلیٰ مَنْ اُريقُ بِالظُّلْمِ دَمُه
سلام بر آقایی كه خونش را
به ناحق و با ستمكاری ریختند..!
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌺----------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
「🕊🌸」
#سلامامامزمانم✋🏻
صاحب عزاے ماتم کربوبلا بيا
تنها اميدخلق جهان يابن فاطمه
بيش از هزارسال تو خون گريه ڪردهاے
اے خـون جـگر ز قامـت زينـب بيـا بيـا
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
🌺-----------------------------------------
بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻
eitaa.com/shomale_eitaa
41.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ «حضرت دریا» به سبک سلام فرمانده با صدای گروه همخوانی انصار المهدی تقدیم به ساحت مقدس آقا #امام_رضا (ع)
#سلام_فرمانده
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
🎥نماهنگ «حضرت دریا» به سبک سلام فرمانده با صدای گروه همخوانی انصار المهدی تقدیم به ساحت مقدس آقا #ام
.
هرکس دلش به زلف کسی میخورد گِره
ما هم اسیر موی "جواد الائمه ایم"
#الحمدالله
یا امام رضا، تورو به جان جوادت ما را هم بطلب...
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
•
.
یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴
برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا یه دعای عهد و ۱ صلوات سهم برو بچ عزیز شمال ایتا💔
.
🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
✨وَآلِ مُحَمَّد
🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم
🙏عهد مےبندم ؛
روزی لازمتون بشم !❤️(:
از صف ِ سیصد و سیزدھ تا
بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
#امام_زمان
#محرم
🏴 #شهادت_امام_سجاد (ع)
سی سال در فراقِ پدر گریه کرد و گفت:
بازارِ شام جای عزیزانِ ما نبود...💔
• تسليت باد سالروز شهادت امامِ لحظه های مناجات سبز صحيفه عشق و عرفان، امام سجاد(ع) خدمت آقا #امام_زمان (عج) و شیعیان و پیروان ایشان...
#محرم
🍃الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـرَجْ🍃
18.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°~
پاسوویزاوبلیطنجفوپیگیری
صاحبصبر!
بگودستمرامیگیری..
اربعین،کربوبلا،کولهبهدوشرفقا
کارروزوشبوماهمشدهخوددرگیری...
بطلبکربلابحقامامِرضا•ع•
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
#محرم #امام_حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راهکاری برای خوب شدن اخلاق😊
💠 حاج اسماعیل دولابی (رحمه الله علیه) :
به تربت #امام_حسین علیه السلام زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند.😌 تربت اسرار عجیبی دارد ☺️
#رزق_معنوی 🌸 ▪️
▪️▪️▪️
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
عصرتون بخیر اهالی تڪیہ شمال ایتا🏴
عصرانه با طعم محرم🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ابا عبدالله تو رو به مادرت زهرا س خیطمون نکن😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم امشب واقعه برپا شده مهدی بیا
خیمه ها در آتشی اغنا شده مهدی بیا
آن طرفتر دلشکسته خواهری
در وداع پیکری تنها شده مهدی بیا
#امام_زمان #محرم
🏴بهنام خداے حسیــــن (ع)
و
🏴 سلام برهمہی نوڪرهاے
اباعبدالله در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
🏴ســـــلامِ هر سحࢪم بھ سوے ضـــــریح شمـــــاست ؛
🏴شࢪوع صبـــــح من هســــتے، روال از ایــــن بهتـــــر؟!