eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
693 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بلیط ماندن است مانده روی دستهای من 🌱دراین همه ی مسافر حرم نبود جای من؟ 🍃رفیق عازم سفر، فقط «درود» را ببر 🌱سفارش مریض حضرت امام را ببر. ❤️ سلام آقا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6051051867100679465.mp3
24.72M
• . یکی از عزاداران حسینی شمال ایتا😔🏴 برای آروم شدن دل امام زمان (عج) این روزا‌ یه‌ دعای‌ عهد‌ و ۱ صلوات‌ سهم‌ برو‌ بچ‌ عزیز شمال ایتا💔 . 🦋✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد ✨وَآلِ مُحَمَّد 🦋✨وَعَجِّل فَرَجَهُم 🙏عهد مےبندم ؛ روزی لازمتون بشم !❤️(: از صف ِ سیصد و سیزدھ تا بهتون سلام مےکنم !✋🏻✨
🌱 دختر شهید ابومهدی المهندس: پدرمان همواره این آیه را می‌خواند : یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ ای انسان به درستی که تو در راه پروردگارت تلاش می‌کنی و بالاخره او را دیدار خواهی کرد و شد آنچه می‌خواست؛ عند ربهم یرزقون🕊♥️ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
بعدازظهرتون بخیر اهالی تکیه شمال ایتا😎
🕊🌷دعا برای در گذشتگانمان🌷🕊 به پاس اولین بوسه ای که پدران ومادران به رسم مهر، در اولین ساعت تولدمان به گونه هامان زدند و ما نفهمیدیم... و به یاد سوزنده ترین بوسه اخر که ما به رسم وداع و مرگشان به صورتشان زدیم وانها متوجه نشدن...!!! بیایید یادشان را گرامی بداریم وبه روح همه پدران ومادران که دیگر در بینمان نیستند شاخه گلی به زیبایی دعا و مغفرت نثارشان میکنیم.. 🕊🌷ً دعا برای درگذشتگان🌷🕊 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ 🕊🌷 التماس دعا 🌷🕊 شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهایی که برای ما کردن دعاهاشون هنوز كارگشاست، يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه دلمون خيلي وقتها هواشونو می كنه, امادیدارشون میفته به قیامت شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه و صلوات
🌸سلام «خـَلِه خِش بِمونی» خیلی خوش امدید به شمال ایتا « نظِر هادین، یاد نَکِنین؟» نظر یادتون نره تِه فِدا💕
‌‌ باباحالااومدی؟ حالاڪه‌دیگه‌رقیه‌افتاده‌ازپااومدی؟ حالاڪه‌بارسفربستم‌ازاین‌دنیـااومدی..💔 🏴بـابـاحسینـم 🏴یـارقیـه‌🌱
ولی ارباب ؛ ما رو ببخش که جون ندادیم ، توی روضه امشب !
- گوشه‌ای از بین‌الحرمین‌ات .. می‌شود نصیب من ؟
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این گرماگرم ِ ایام ، جرعه‌ای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ کمی دورتر ؛ حوالی ِ بانوی ِ عشق !" 📜 سرجایم نشستم و نگاهی به نقشه کردم. حیدر گفت: «نگفتی؟» + «فکر نمی‌کنم؛ مطمئنم! گفتن این حرفا به عنوان مقدمه برای خبر دادن از میثم، فقط می‌تونه یه معنی داشته باشه و اونم اینه که میثم رو جای پسر سید، به جبار دادن!» حیدر آهی کشید و گفت: «خیلی نگرانشم ابوالفضل! اگه عکس دیگه‌ای جز اونی که ما دیدیمش ازش داشته باشن...» نگاهش را به چشمانم داد. گفت: «بی‌تعارف؛ تیکه تیکه‌ش می‌کنن!» نگاه ازش گرفتم و گفتم: «نفوس بد نزن! ان‌شاءالله که سالمه!» سر تکون داد و زیر لب تکرار کرد "ان‌شاء‌الله". پرسیدم: «چه خبر از صدرا؟ به نتیجه‌ای نرسید؟» + «نه هنوز. تو خوبی؟» سرتکون دادم. گفت: «ابوالفضل! می‌دونم نباید اینو بگم ولی... من تنهایی نمی‌تونم! الان پاشو؛ برگشتیم ایران، دوماه کامل خودم پرستاریتو می‌کنم!» خندیدم و همزمان به سرفه افتادم. حیدر دست پاچه آب دستم داد و گفت: «ولش کن! اصلا فراموش کن! خودم یه کاریش می‌کنم!» خواست بلند شود که دستش را محکم گرفتم و گفتم: «حرف مرد یکیه! تنبلیت میاد دوماه بخوای آب دستم بدی؟» با خنده از تاسف سرتکان داد. از جا بلند شدم و کنار نقشه نشستم. همین که خواستم حیدر را صدا کنم تا راه هایی که درموردشان حرف می‌زدند، نشانم دهد؛ صدرا نفس نفس زنان دوید داخل اتاق و گفت: «حاجی! حاجی! میثمو پیدا کردم!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ نمےبخشم !" 📜 کلید رو از جیبم بیرون کشیدم و با احتیاط، طوری که عصام از دستم نیوفته، در رو باز کردم. هنوز قدم توی حیاط نذاشته بودم که کسی اسمم رو صدا زد. سمت صدا برگشتم. کسی از ماشین مدل بالای مشکی رنگی پیاده شد و گفت: «آقای رسولی؟» اخم کمرنگی بین ابروهام نشست: «شما؟» مرد مسنی که رو به روم ایستاده بود، سرش رو پایین انداخت. آهی کشید و گفت: «سالاری هستم! پدرِ... پدر معین!» بی‌اختیار چهره‌م توی هم رفت. نگاهم رو ازش گرفتم و رومو برگردوندم. جلو اومد، دست روی شونه‌م گذاشت و گفت: «صبر کن! باهات حرف دارم!» قبل از اینکه جوابی بدم، بابا سر رسید؛ دست آقای سالاری رو از شونه‌م کنار زد و گفت: «با پسرم چیکار دارین؟ کم بلا سرش آوردین؟ هنوز دلتون خنک نشده؟ یا نکنه اومدین دوباره آبروریزی به پا کنین؟» با تعجب تکرار کردم: «دوباره؟» بابا خواست جوابم رو بده اما آقای سالاری سریع گفت: «نه! باور کنین قصد بی‌احترامی ندارم! اون دفعه... اون دفعه اطلاعات اشتباه بهم داده بودن! معین و وکیلش همه چیز رو طوری تعریف کردن که من... من فکر کردم بی‌تقصیرن!» نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: «به من نگفته بودن با پسرتون چیکار کردن!» بابا دستم رو محکم توی دستش گرفت و رو به آقای سالاری گفت: «حالا که دیدین! می‌تونین تشریف ببرین!» عصام رو ازم گرفت و دستم رو روی شونه‌ی خودش گذاشت. آقای سالاری جلوتر اومد، در رو گرفت و گفت: «خواهش می‌کنم! من باید باهاتون صحبت کنم!» بابا با اینکه از عصبانیت سرخ شده بود، بخاطر من مراعات می‌کرد. آروم برگشت و گفت: «چه صحبتی؟ اون دفعه با حرمت شکستن رضایت خواستید، حتما این دفعه اومدید با زبون نرم رضایت بخواید! بذارید همینجا جوابتون بدم! من از کسی که جوونی رو از پسرم گرفت، نمی‌گذرم!» دست خودم نبود، احساس کردم پیش بابا شرمنده شدم! سرمو انداختم پایین. آقای سالاری با من و من گفت: «اما... اما من می‌تونم هزینه درمان پاشو بدم! بهترین دکتر! هر جای دنیا!» دستای بابا توی دستام می‌لرزید. گفت: «بله! حق دارید فکر کنید با پول میشه همه چیز رو درست کرد! من به پول شما احتیاجی ندارم! اگر یک دکتر، فقط یک دکتر بهم می‌گفت می‌تونی اندازه‌ی یک درصد به برگشتن پاهای بچه‌ت امیدوار باشی، کل زندگیمو می‌فروختم تا بتونم ببینم پسر جوونم، یه بار دیگه بدون عصا رو پاهاش ایستاده!» آقای سالاری سرش رو پایین انداخت. امیدوار بودم اشکامو نبینه! بغضم از غم حال و روز خودم نبود؛ از غصه‌ی دل خون و موهای سفید بابا بود که حالا بهتر دلیلشون رو می‌فهمیدم! بابا سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت: «نه آقای سالاری! شما نمی‌تونید هیچی رو جبران کنید! همه‌ی پولتون رو هم که بدید، حتی نمی‌تونید یک ثانیه از لحظه‌ای رو جبران کنید که علی‌اکبرم جلوی چشمام نفسش قطع شد! نمی‌تونید جناب! نمی‌تونید!» داخل حیاط شدیم. بابا خواست در رو ببنده که آقای سالاری مانعش شد و با التماس گفت: «آقای رسولی! خواهش می‌کنم! همسر من مریضه! نمی‌تونه دوری پسرش رو تحمل کنه!» بابا اخم تندی کرد و گفت: «به همسرتون گفتین پسرتون با یه مادر چیکار کرده؟ علی اکبر یه هفته تو کما بود، مادرش بیست بار زیر سِرُم رفت! البته... فکر نکنم درک کنید اینکه هر روز یه دکتر رو بفرستن که رضایت بدی دستگاه ها رو از بچه‌ت بکشن یعنی چی! اینکه همه از زنده موندنش نا امید باشن یعنی چی!» رونو برگردوندم که کسی شکستن بغضم رو نبینه! آقای سالاری دست بردار نبود! جلو اومد دست بابا رو گرفت و گفت: «هر کاری بگین می‌کنم، فقط رضایت بدین! اصلا... چرا نمی‌ذارین خود علی‌اکبر هم حرف بزنه؟» بابا بدون اینکه چیزی بگه، رو کرد به من. چین های روی پیشونیش، دلم رو آتیش می‌زد! صورتم رو پاک کردم و جدی و محکم گفتم: «من، شاید بتونم معین رو بخاطر کاری که باهام کرد ببخشم، اما بخاطر غصه های پدر و مادرم، نه! نمی‌بخشم!» بابا با محبت لبخندی زد و گفت: «جوابتون رو گرفتین؟ بسلامت!» دوباره بابا خواست در رو ببنده اما آقای سالاری نذاشت. رو به من گفت: «یعنی... اگر پدرت رو راضی کنم، میای رضایت بدی؟» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
+ https://abzarek.ir/service-p/msg/784905 🏴✨ این روزا، روزاییه که روضه‌ها و هیئت رفتن‌هامون با ملجاء همخوانی میکنه خیلی از جاها خودمونو جای آدمای ملجاء گذاشتیم. (: دلم میخواد از حال و هوای دلتون، موقع خوندن ملجاء بدونم.❤️ • شبِ شهادتِ خانم سه ساله، (س)ست! از دل هاتون چه خبر...؟💔(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴ســـــلام‌ِ هر سحࢪم‌ بھ سوے ضـــــریح‌ شمـــــاست ؛ 🏴شࢪوع‌ صبـــــح‌ من‌ هســــتے، روال‌ از ایــــن‌ بهتـــــر؟!
🏴به‌نام‌ خداے حسیــــن (ع) و 🏴 سلام‌ برهمہ‌ی نوڪرها‌ے اباعبدالله‌ در تڪیہ شمـــال ایتـــــا🥀
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
‌‹🕌🕊› سلام اے ڪعبہ ے دل،بیقرارَم بہ سرسوداے احرامِ تودارم سلام ازدور برشاهِ شهیدان بہ آیاٺِ عظیم حےِّ سبحان سلام بر آیہ آیہ عشق و احساس سلامُ الله، بر ارباب وعباس 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
「🕊🌸」 ✋🏻 صاحب عزاے ماتم کرب‌وبلا بيا تنها اميدخلق جهان يابن فاطمه بيش از هزارسال تو خون گريه ڪرده‌اے اے خـون جـگر ز قامـت زينـب بيـا بيـا اللهم عجل لوليک الفرج بحق سيدتنا الزينب علیها السلام 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🖤 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا خـدّام حـرم غـم تـو را می فهمنـد تـأثیر تـو را در همـه جا می فهمنـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا