✨
#گپ_روز : «خدا برای زمانهایی که میترسیم یک کُد در قرآن گذاشته» !
#موضوع_روز : شناسایی پناهگاهها و آموختن نحوهی فرار به پناهگاههای خدا در لحظات بحرانی
✍️دو سه روزی بود که میدیدم همهی زورش را میزند تا بقول خودش این «هندسه لعنتی» را خوب یاد بگیرد تا نمرهی امتحان هندسهاش کارنامهاش را زشت نکند.
قبل از خواب آمد کنارم و گفت: مامان وحشت مرا گرفته! تمام تلاشم را کردهام ولی معلّم هندسه ما خیلی سختگیر است. حس میکنم قلبم آنقدر آشوب شده که دارد از دهنم میآید بیرون! نمیتوانم بخوابم و همین باعث شده ترس از خواب ماندن صبح هم به آشوبم اضافه شود.
• دستانم را باز کردم و سرش را به آغوش گرفتم.
گفتم : تو هنوز با این معلّم، امتحانِ آخر ترم ندادهای، دادهای ؟!
همیشه سختگیری یک معلّم در طول ترم، نشانهی امتحان سخت در پایان ترم نیست!
هدف او پرورش «روح سختکوشی» در شما بوده، و من یقین دارم از امتحان فردا، فقط یک خاطره شیرین برایت به جا میماند.
خدا هم عادتش همین است! سر کلاس دنیا به بندگانش خیلی سخت میگیرد تا ساخته شود روحشان! تا زیبا و سلامت و آماده شود جهانِ درونشان، اما «نود و نه درصد» رحمتش را گذاشته برای لحظهای که برگهی امتحان را از دست ما میگیرد و ما به برزخ متولد میشویم.
• گفت : اگر اینطور که شما گفتی نباشد و من نمره بدی بگیرم فردا چه؟
گفتم : چیزی فرق نمیکند، میکند؟ گفت : یعنی چی؟
گفتم : یعنی تو همان پسر مهربان و صاف و شوخ منی که برای همهی ما همانقدر شیرین و خواستنی خواهی بود که تا قبل از این بودی!
امّاااا برای خدا یک چیز خیلی مهم است!
تکانی خورد و با تعجب و انتظار به من زل زد.
ادامه دادم : خدا برایش مهم است که زمانهایی که یک نگرانی جان ما را احاطه میکند، آیا یاد گرفتهایم به سمت پناهگاههایی که برایمان خلق کرده فرار کنیم و در آن پناه بگیریم؟ و خودمان را از اضطراب و ترس نجات دهیم؟
ترس همانجا میآید که ما مشکل را بزرگتر از خدا میبینیم! و یادمان میرود که تنها قرار نیست سر جلسهی امتحان بنشینیم! او همه جا با ما هست، اگر بخواهیم ببینیم...
• گفت : دلم خیلی آشوب شده!
گفتم : من راهش را به تو یاد میدهم!
حرز 23 و دعای 33 (عاقبت بخیری) را پخش کردم و هردو باهم با صدای آقای معماری تکرار کردیم.
آرام شد!
گفتم قرآن آشوبی که محصول «ترس از آینده مبهم» است را «حمله از جلو»ی شیطان میداند. و برای این مواقع این کُد را برایمان گذاشته : « فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ »... به سوی خدا فرار کنید.
باید این فرار را یاد بگیری پسرم و بروی در پناهگاهت سریع قایم شوی که دستش به تو نرسد. آنوقت در کمترین زمان آرام میشوی و چشمانت آینده را درستتر و بدون توهمات اضطرابزا میبیند.
※ ظهر فردا خوشحال دم در ایستاده بود و برایم دست تکان میداد!
با حرکت سر، پرسیدم چه خبر ؟
گفت :حلّه مامان! «معلّم هندسهی ما هم «عادت خدا» را داشت و من نمیدانستم!»
@shonud313✨
✨✨✨✨