✅ حکایت عاشقی
داستان های کوتاه از شهدای ارتش
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✍آن روز بیست و نهم شهریور بود؛ نزدیک غروب آفتاب با خانمش به راه آهن رفتند تا عازم تهران شوند اما ساعتی نگذشته بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد.
🔺با گشودن در چهره محمدحسین را مشاهده کردم و گفتم چرا برگشتی داداش گفت «سه ساعت قطار با تاخیر وارد شاهرود می شود من هم گفتم چه بهتر این آخرین نماز مغرب و عشا را در خانه شما بخوانم».
🔺ما هنوز متوجه نبودیم که چرا این حرف ها را می زند. لباس های زیبایی دامادیش را به تن کرد و نماز را اقامه نمود؛ گویی نماز شهادت و وصال بود در حالی قامت بست که رنگ چهره اش رنگ خدایی بود.
🔺هچ گاه فراموش نخواهم کرد رفت و دو روز بعد 31 شهریور 59 در میعادگاهش فرودگاه مهرآباد بر اثر بمب باران هواپیماهای مزدوران عراقی مورد اصابت گلوله های هوایی دشمن قرار گرفت و پس از سال ها انتظار و 15 ماه تشکیل خانواده، مهتاب تازه به دنیا امده اش را ندید و به لقا یار پیوست .
#شهید_محمد_حسین_دامغانی_تکنسین_پرواز_ارتش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔷اولین و تنها کانال معرفی #شهدای_ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┅┅
🚩کانال شهدایی #شور_شیدایی
✅ https://eitaa.com/joinchat/1741095207C27c8db9def