eitaa logo
شهدایی 313
148 دنبال‌کننده
2هزار عکس
852 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💜 🎧 با نوای استاد علی فانی 💫🌸هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه🌸💫 🌷اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌷 🌺💫🕊💫🌺 💙
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
💜💜 💫🌺براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد ، که در فرج من فرج شما نيز هست🌺💫 💫🌸خدا را بحق عمه ام زینب سلام الله علیها، قسم دهید تا فرج مرا برساند🌸💫 🌿بخوان دعای فرج را که دعا اثر دارد🌹💫 🌿دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🌹💫 🌺💫🕊💫🌺 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود ملی❤ ✌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|﷽|• بخشی از وصیت نامه:♡ به تو حسادت می‌کنند تو مکن! تورا تکذیب می‌کنند آرام باش! تو را می ستایند فریب نخور! تورا نکوهش می‌کنند شکوه نکن! مردم از تو بد می‌گویند اندوهگین مشو! همه مردم تورا نیک می‌خوانند مسرورنشو! آنگاه از ما خواهی بود❤️ حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم🦋 /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ اگرخسته شدیم باید بدانیم کجای کار ایراد دارد وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد...
شهیدی که تصویرش بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است سالهاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و حتی بر دیوارهای شهرها می‌بینیم. عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می‌گوید هادی ثنایی‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند و یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آوردند ولی خبری از پیکر هادی نبود. تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... . خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌شوند. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهید می‌گوید: این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه... شهید_هادی_ثنایی_مقدم 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313
شهیدی که قبرش را به اندازه‌ی تن بی سرش آماده کرده بود "من شرم مي كنم در روز قيامت در پيشگاه اربابم امام حسين سر در بدن داشته باشم" او به آورزوی خود می رسد و در عملیات فتح المبین در شوش با اصابت خمپاره ای به سر او سرش از بدنش جدا مي شود و به شهادت می رسد. شهید حاج شیر علی سلطانی (ذاکر اهل بیت (ع)) در سال ۱۳۲۷هجری شمسی در خانواده ای متدین در محله کوشک قوامی شیراز دیده به جهان گشود . شهید سلطانی تحصیلات خود را از همان مکتب خانه شروع نمود سپس تا کلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد. به علت شور علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹به خاطر علاقه اش به سپاه به عضویت این نهاد مردمی درآمد شهید سلطانی در سپاه بعنوان الگوی بارز تقوا و اخلاص و صفا و صمیمیت شناخته شد خصوصا خضوع و افتادگی او بسیار چشم گیر بود به نحوی که پاسداران و بسیجیان او را به عنوان یک معلم اخلاق می نگریستند. شهادت شهید سلطانی از مدت ها قبل خودش را برای شهادت آماده کرده بود شاهد ما بر این مدعا مقبره ای است که از قبل در گوشه ای از کتابخانه مسجد المهدی (که خود بنیان گذار همین مسجد بود) آماده ساخته بود و شبها را در آن به راز و نیاز و دعا با معبودش می پرداخت . مقبره ای که درست به اندازه تن بی سرش حفر شده بود گویی که شهید از قبل می د انسته که پیکرش را بدون سر دفن خواهند نمود. شهید_حاج_شیرعلی_سلطانی 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313
شهیدی که برای اولین بار بعد از شهادتش زائر امام رضا(ع) شد وقتی نامش را غلامرضا گذاشتم وی را به امام رضا(ع) سپردم و از حضرت خواستم نگهدار و حافظ فرزندم باشد. غلامرضا صحیح و سالم بزرگ شد تا اینکه به سن 18 سالگی رسید. بسیار آرزو داشت به مشهد برود و امام رضا(ع) را زیارت کند ولی تا آن موقع قسمتش نشده بود که زائر حضرت شود. برای جبهه ثبت نام کرد ابتدا راضی نمی‌شدم که به جبهه برود ولی به هر حال مرا راضی کرد و روانه جبهه شد پیش از رفتن به من گفت به مدت سه ماه باید جبهه بمانم بعد از سه ماه برمی گردم و با هم به مشهد می‌رویم ولی رفت و پیکر پاکش بعد از 40 روز برگشت. مادر شهید گفت: غلامرضا در حالی شهید شد که به آرزویش یعنی زیارت امام رضا(ع) نرسید ولی با عنایتی که امام رضا(ع) از زمان تولدش به وی داشت باز هم عنایتش را شامل حال فرزندم کرد و غلامرضا بعد از شهادتش زائر امام رضا(ع) شد. وی در خصوص ماجرای زائر امام رضا(ع) شدن این شهید بیان کرد: وقتی غلامرضا شهید شد جنازه‌اش را اشتباهی به جای یک شهید دیگر به مشهد می‌برند و در حرم امام رضا(ع) پیکر پاکش را زیارت دادند ولی موقع تدفین اتفاقی پلاکش را دوباره می‌بینند و متوجه می‌شوند که غلامرضا شهید مشهد نیست و به جای یک شهید دیگر اشتباه به مشهد برده‌اند. این مادر شهید خاطر نشان کرد: وقتی متوجه می‌شوند که غلامرضا شهیدی از مشهد نیست موضوع را گزارش می‌دهند و سپس با ما تماس گرفتند و جریان را گفتند و بعد از چند روز پیکر شهید غلامرضا ذاکریان از مشهد و زیارت امام رضا(ع) برگشت و در گلزار شهدای مهدیشهر آرام گرفت. شهید غلامرضا ذاکریان 24 فروردین سال 65 در عملیات والفجر 8 و در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید_غلامرضا_ذاکریان 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمد معماریان شهيدي كه بعد ازشهادت مادر خود را با شال سبز متبرک به ضریح امام حسین علیه السلام شفا داد شهید_محمد_معماریان شهید_محمد_رضا_شفیعی يادي که در دلها هرگز نمي ميرد ياد شهيدان است. در سال 1368 كرامتي از سيدالشهدا(ع) ، در شهر قم مشاهده شد و طي آن مادر شهيدي شفا يافت و مادرشهید این بانوي محترم، جريان را به به نگارش درآوردند اما خلاصه ان. مادر شهيد محمد معماريان، روز اول محرم به اتفاق خانواده به يكي از روستاهاي اطراف قم مسافرت كردند و در اثر حادثه‌اي به زمين افتادند، پس از حاضر شدن دكتر از درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خون‌ريزي مغزي و به پيشنهاد پزشك، سريعاً‌به قم منتقل گردند و پس از درمان‌هاي اوليه و عكس‌برداري مشخص شد پاي ايشان دچار شكستگي گشته و احتياج به گچ گرفتن دارد، ولي وي از گچ گرفتن خودداري كرده و با مراجعه به پيرمرد شكسته‌بندي به نام حاج محمد، پاهاي خود را بست و درد را تحمل مي‌كرد و به توصية پزشك معالج به استراحت پرداخت تا پايش جوش خورده و شكستگي برطرف گردد. در روز هشتم، باعصا سوار بر ماشين شده و در مسجدالمهدي(ع) واقع در بلوار محمّدامين(ص) شهرقم حاضر و به خانم‌هايي كه براي آماده سازي تدارك پذيرايي از عزاداران حسيني در شب عاشورا زحمت مي‌كشيدند كمك كرده و به منزل برگشتند و در روز تاسوعا نيز عصازنان به مسجد رفته و كمك كردند.در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندند و منتظر مراسم سينه‌زني شدند، تا آن كه نوحه‌خواني و عزاداري آغاز گشت. در اين هنگام حالشان به شدت منقلب گشته و به سيدالشهدا(ع) و حضرت زهرا(ع) متوسل شدند و از ايشان شفاي خود را خواستند و عرض كردند: يا امام حسين! اگر اين مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهيد به من شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا يابم و پايم به زمين برسد، ديگ‌هاي مسجد المهدي(ع) و ديگ‌هاي مربوط به عزاداريت را در منزل عمه‌ام خواهم شست. بعد از عزاداري به منزل آمدند و خوابيدند. هنگام نماز صبح بيدار شده و پس از نماز عرض كرد: يا امام حسين(ع)؛ صبح عاشورا شد ولي خبري از پاي من نشد!! هنوز هوا تاريك بود كه مجدداً خوابيدند.در خواب ديدند كه در مسجدالمهدي(ع) هستند و مي‌گويند: هيأتي به مسجد مي‌آيد، با خود گفت: بروم و ببينم چه كساني هستند؟ديدند هيأتي فوق‌العاده منظم با لباس‌هاي سفيد، سربندهاي مشكي وكفني تقريباً خون‌آلود به گردن، وارد مسجد شدند و شهيد سيد محمد سعيد آل طه نوحه‌خواني مي‌كنند و بقيه سينه مي زنند، با خود گفت:سيدمحمد كه شهيد شده بود! يك مرتبه متوجه شدند فرزند شهيدشان محمد معماريان نيز در جلوي هيأت حركت مي‌كنند و بقيه هم از دوستان شهيد فرزندشان هستند، به اين ترتيب، برايشان مسلم شد كه هيأت مربوط به شهداست. بعد از اتمام سينه‌زني، فرزند شهيدش جمعيت را دور زد و كنار پرده به طرف مادر آمد و همديگر را در آغوش گرفتند. در اين هنگام يكي ديگر از شهيدان نزديك آنان آمده و گفت: سلام حاج‌خانم! خدا بد ندهد! چه شده است؟محمد گفت: نه! مادر من مريض نيست، مادر، اين‌ها چيست (كه به پايت) بسته‌اي؟گفت: چيزي نيست، چند روزي است پايم درد مي‌كند و با عصا راه مي‌روم ان‌شاءالله خوب مي‌شود.محمد گفت: مادر جان چند روزي است كه با دوستان به كربلا رفتيم، از ضريح امام حسين(ع) شال سبزي براي شما آورده‌ام و مي‌خواستم به ديدن شما بيايم ولي دوستان گفتند، صبر كن با هم برويم و امشب كه شب عاشورا بود،‌رفتيم به زيارت امام خميني(ره) و آمده‌ايم تا نمازصبح را در مسجدالمهدي(ع) همراه با زيارت عاشورا بخوانيم و شما را ببينيم و برگرديم. در اين هنگام دست را بالا آورد و ازسر تا پاي مادرش را دست كشيد، باندها را از پاي مادر باز كرد و شال سبز ضريح مطهر را به پاهايش بست و گفت: مادر، پايت خوب شده است و اگر هم مقداري درد مي‌كند از عضله است كه آن هم خوب مي‌شود... در همين حال از خواب بيدار شدند و دچار اضطراب گرديدند و قدرت تكلم نداشتند و قبل از برخاستن و مشاهدة پا، به خود گفتند: ببينم خواب ديده‌ام يا واقعيت بوده است. وقتي كه نگاه كردند، ديدند تمام باندها باز شده و به جاي آن، شال سبزي به پاهايش بسته شده است. بلند شده ومتوجه گرديدند كه پايش كاملاً خوب شده است.‌اهل منزل را مطلع ساختند، و براي انجام نذر شستن ديگ‌ها، به طرف مسجد حركت كردند.با حضور ايشان در مسجد، بانواني كه ايشان را مي‌شناختند، گفتند: شما كه نمي‌توانستيد راه برويد، الان چه شده است؟گفت: «من امروز صبح شفا گرفتم». 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313
خانم‌هاي حاضر، شال معطر را گرفته و مي‌بوسيدند و يكي ازخانم‌ها كه اتفاقاً مدت‌ها به سردردي مزمن، مبتلا بود آن را به سر خود كشيد و گفت: به سر مي‌بندم تا ان‌شاءالله خوب شوم و سرم درد نگيرد، همان لحظه سرش خوب شد. خبر در سطح شهر پيچيد واز طرف حضرت آيت‌الله العظمي گلپايگاني(ره)، فرزند معظم‌له به ملاقات ايشان آمده و با مشاهدة شال سبز معطر، از ايشان دعوت كرد خدمت آن مرجع عظيم‌الشأن برسند. روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آيت‌الله العظمي گلپايگاني(ره) رسيدند و جريان را عرض كرده و شال را خدمت آن بزرگوار تقديم كردند، آن مرد بزرگ آن شال رابوسيد و فرمود: بوي جدم حسين(ع) را مي‌دهد، بعد چند بار دوباره آن را بوسيدند و گريستند وفرمودند: شما قدر اين شال را بدانيد و كمي از اين شال را به من بدهيد كه اين سند و اثري از مقام شهداست و در تاريخ چنين چيزي نادر و كم نظير است. بعد از آن دستور فرمودند: تربت مخصوص را كه قبلاً توسط بعضي از علما برايشان آورده حاضر كنند، وقتي آن را آوردند، فرمود: يك مقدار از اين تربت رابه شما مي‌دهم، كمي از شال را با تربت در شيشه‌اي بريزيد و به مريض‌ها بدهيد، ان‌شاءالله خداوند شفا مي‌دهد. نگارنده مي‌افزايد: بيش از ده‌ها نفر از مريض‌هايي كه بعضاً از دكترها جواب ردّ گرفته وبعضي از آن‌ها نيز براي درمان به خارج كشور رفته ولي نتيجه‌اي نگرفته بودند، از آب متبرّك آن شيشه استفاده كرده و شفا يافتند، كه اسناد همگي در نزد خانواده محترم شهيد موجود مي‌باشد. پي‌نوشت‌: برگرفته از: معجزات و كرامات امام حسين(ع)، نوشتة عباس عزيزي، نشر سلسله. 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313
شهید فخار وصیت کرده بود که قبر من باید خاکی باشد. شهید فخار شهید شد ولی بر اثر توجه نداشتن به وصیت شهید، بر روی قبر شهید سنگ قبر می گذارند. فردای آن روز می‌آیند گلزار، ناگهان می‌بینند که سنگ قبر شکسته، دوباره سنگ قبر برای آن شهید قرار می‌دهند. روز بعد دوباره به گلزار می‌آیند و با کمال تعجب می‌بینند که سنگ قبر شکسته است. شب روز دوم شهید به خواب نزدیکانش می‌آید و می‌گوید مگر من وصیت نکرده‌ام که قبر من خاکی باشد و از آن روز تا الان قبر آن شهید در گلزار شهدای کازرون خاکی است. شهید_صمد_فخار 🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/shuhaday313