💢 زمین؛ عشق پاک و معصوم من
♨️ دلنوشته های مجردانه
🔸 زمین؛ رفیق سخت ترین لحظه های زندگی من.
🔹 چه روزها که شهر را کوچه به کوچه با هم طی میکردیم بدون غیر.
یادش بخیر! چشم در چشم هم می رفتیم و کسی را هم محل نمیدادیم.
🔸 حسودکان کوچه گرد چقدر غبطه میخوردند به عشق پاک و معصوم بین مان.
🔹 متلک های این و آن را یادت هست؟! ادای من را در می آوردند و به تمسخر میگفتند: هه! این را باش، پاک دیوانه ست!
آخر چه کنم؟ تو بگو! اینکه آنان زود میپسندیدند و به هر کج و راستی با ولع چشم میدوختند و من نه، تقصیر من است؟!
🔸 اینکه خیره میشدند تا خیرگی ببینند، اینکه دارایی شان را خرج میکردند تا محبت گدایی کنند، اینکه پرده میدریدند تا دلبری کنند و من نه، تقصیر من است؟!
اصلا رهایشان کن. آخر آن طفلکی ها چه میفهمیدند عشق را، تمام عمر هرزگی دیده بودند و هرزگی خریدن.
🔹 من تو را پسندیده ام. بگذار از حسادت جان دهند.
بگذار خیالت را راحت کنم، من یک نگاه به چین و چروک های قدیمی روی گونه هایت را به صد نگاه کثیف به عشوه گران دغل باز ترجیح میدهم.
🔸 زمین! من عمری است عاشقت هستم. و تو بی تکلف عشق مرا باور کرده ای و بی توقع تحملم میکنی.
🔹 بگذار همچنان سر به زیر، در میان جمع، چشم در چشم هم بمانیم؛ من و تو بیخیال غیر.
🔸 نقطه، سرخط.
@siaheha
هدایت شده از چشمهایش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحتاج إلی أنیس...
@aynaah
recording-20211103-133648.mp3
1.17M
🔅 عسل؛ بی ادا سر سفره ام نشست و من بی هوا دلبسته اش شدم ...
💢 برشی از کتاب صوتی «یک عاشقانه آرام» نادر ابراهیمی، با صدای پیام دهکردی
@siaheha
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
@siaheha
💢 #حاج_قاسم_سلیمانی : بدانید در آنجایی که فکرش را نمیکنید ما نزدیک شما هستیم...
#نفتکش
#ایران_قوی
@siaheha
💢 نیمچه عاقلانه
♨️ تک نگاره های بعد او
🔸 دوست و آشنا، همه تبریک میگفتند. چند روزی میشد که روال همین بود. فرقی نمیکرد در کوچه باشیم یا خیابان، دیده شدن مساوی بود با شوخی، تبریک و تقاضای شیرینی.
🔹 دو روز اول خوب بود اما از روز سوم به بعد، همه چیز رنگ تکرار به خود گرفته بود. شوخی های تکراری، تعارفات معمولی و گه گاه خنده های زورکی!
مخصوصا آنها که تبریک شان طمع چند دانه شیرینی خامه ای تر و تازه را طلب میکرد.
🔸 روز پنجم اما فرق میکرد.
وسط های و هوی تبریک هایی که در مسجد جامع به سمتم هجوم می آورد، دستم را گرفت و آرام کشید تا بخزیم به کنجی. تن دادم؛ لااقل به امید رهایی از آنهمه روزمرگی.
آن گوشه ی مسجد که رسیدیم، همانجا که مشرف بود به منبر و محراب، مقابلم ایستاد. لبخندی زد. ازدواجم را تبریک گفت؛ از همان همیشگی ها!
من هم لبخند زدم؛ از همان زورکی ها!
🔹 لحظه ای سکوت و دوباره لبخند؛ لبخندی که مثل لبخندهای همیشگی نبود.
چشم هایم را ریز نگاهی کرد. و با صدایی آرام گفت:
- «تا امروز نمیفهمیدی، از امروز تازه میفهمی چه میگویند»
نگاهش کردم، با دنیایی از ابهام. چشمانش برق میزد. با شعفی وصف ناپذیر از کشفی مهم ادامه داد:
- تا حالا خیال فهم داشتی، فقط خیال. صبر کن. از امروز تازه میفهمی معنای روضه های همیشگی را
🔸 لبخند زدم؛ اما نه از همان زورکی ها!
فقط لبخند زدم بی هیچ کلمه ای بیش.
لبخند زدم تا بغضم مخفی شود. تا داد و بیداد نکنم.
راست میگفت نزدیک فاطمیه بود؛ هر کجا میخواستم بروم، روضه روضه ی مادر بود و غریبی علی.ع.
🔹 خدایا این چه امتحان سختی است از این بنده ی ناچیز؟
فکرش هم دیوانه ام میکند؛
« #علی دیده، همه ی آنچه #فاطمه کشیده را ...»
@siaheha
عجب زمانه ای است!
قریب به ۵۰ سال پیش، کماندوهای آموزش دیده توسط آمریکای ابرقدرت، هنگام انتقال امام خمینی.ره از قم به تهران به خود میلرزند. از اویی که یکّه و تنها دستگیر شده بدون هیچ سپاه و سلاحی.
و امروز بعد از ۵۰ سال، کماندوهای خود کدخدای ابرقدرت از هراس شنیدن نام کماندوهای خمینی.ره، شب ها پوشک به تن کرده کابوس مرور میکنند.
عجب نعمتی است نعمت ولی الهی!
الهی! أَفَبِلِسانِى هٰذَا الْكالِّ أَشْكُرُكَ ؟
@siaheha
💢 بعدنگاره ای بر کتاب « #نخل_و_نارنج »
♨️ انتشار به بهانه ی شروع مکاسب شیخ انصاری
🌿 گاهی بی محابا کلمات سر میرسند، به ستون کنار هم ردیف می شوند تا جملات چنان پتکی فرود آیند و تابوی «تکرارهای همیشگی» را خرد کنند. و در این میان هنر، این ابزار «اعجاب های بی بدیل»، وقتی در دستان اهلش جان می گیرد تازه جان می دهد و جان ها می ستاند؛ جان به کلمات و جان از چشانندگانش.
🌿 و چقدر محتاجانی چو من؛ غافلان از قله و قله پیمایان و چقدر واصلانی چو شیخ؛ واصلان عشق و عرفان.
هر صفحه از کتاب که به انتها می رسید اعجاب چو منی را بیشتر بر می انگیخت. آخر مگر میشود؟! چو آنانی و چو اینان؟! چقدر کم می شناسیم و چقدر کم می شناسندمان...
🌿 چقدر خوب میشود رفت و چقدر بد میشود ماند...
و چقدر سخت است زمزمه درون که «الهی! ان الراحل الیک قریب المسافه».
و من کیستم؟! چه می کنم؟! به کجا میروم؟! و حال آنکه راه «صراط المستقیم» است و معلوم. نامعلوم منم و ای کاش میشد که برون شد از این نامعلوم ها.
🌿 عجب گفته که «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»...
شاید مثل امشبی وقت برخاستن باشد که هست. هر چند پر و بال شکسته، غریب و خسته، خاک آلود؛ اصلا شاید اینگونه بهتر باشد، مثل حسین (ع).
💭 ۱۳۹۸/۱/۲ - ۲۳:۵۸ - منزل پدری قوچان
@siaheha
هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
46.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁
🎥 #کلیپ_تصویری #پیشنهاد_دانلود
🔻 مانیومدیم مداح نما باشیم
🎙حجةالاسلام #استادمیرزامحمدی
•
🔹موسسه علمی فرهنگی حداث
الحسین علیهالسلام_قم
✔ [ @huddath_al_hussain_ir ]