💢 بعدنگاره ای بر کتاب « #نخل_و_نارنج »
♨️ انتشار به بهانه ی شروع مکاسب شیخ انصاری
🌿 گاهی بی محابا کلمات سر میرسند، به ستون کنار هم ردیف می شوند تا جملات چنان پتکی فرود آیند و تابوی «تکرارهای همیشگی» را خرد کنند. و در این میان هنر، این ابزار «اعجاب های بی بدیل»، وقتی در دستان اهلش جان می گیرد تازه جان می دهد و جان ها می ستاند؛ جان به کلمات و جان از چشانندگانش.
🌿 و چقدر محتاجانی چو من؛ غافلان از قله و قله پیمایان و چقدر واصلانی چو شیخ؛ واصلان عشق و عرفان.
هر صفحه از کتاب که به انتها می رسید اعجاب چو منی را بیشتر بر می انگیخت. آخر مگر میشود؟! چو آنانی و چو اینان؟! چقدر کم می شناسیم و چقدر کم می شناسندمان...
🌿 چقدر خوب میشود رفت و چقدر بد میشود ماند...
و چقدر سخت است زمزمه درون که «الهی! ان الراحل الیک قریب المسافه».
و من کیستم؟! چه می کنم؟! به کجا میروم؟! و حال آنکه راه «صراط المستقیم» است و معلوم. نامعلوم منم و ای کاش میشد که برون شد از این نامعلوم ها.
🌿 عجب گفته که «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»...
شاید مثل امشبی وقت برخاستن باشد که هست. هر چند پر و بال شکسته، غریب و خسته، خاک آلود؛ اصلا شاید اینگونه بهتر باشد، مثل حسین (ع).
💭 ۱۳۹۸/۱/۲ - ۲۳:۵۸ - منزل پدری قوچان
@siaheha
هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
46.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁
🎥 #کلیپ_تصویری #پیشنهاد_دانلود
🔻 مانیومدیم مداح نما باشیم
🎙حجةالاسلام #استادمیرزامحمدی
•
🔹موسسه علمی فرهنگی حداث
الحسین علیهالسلام_قم
✔ [ @huddath_al_hussain_ir ]
هدایت شده از چشمهایش
«و هذا البلد الامین»
بسم الله الرحمن الرحیم
وطن ؛ نه آنجاست که پای در آن نهاده ای و زمین اش پذیرای رشد و نمو کودکانه ات بوده است.
وطن ؛ نه آنجاست که خان و مان و عیش و عیالت ، زندگی می گذرانند.
وطن ؛ نه آنجاست که کار و بار و خور و خوراک ات ، تأمین است.
وطن ؛
آنجاست که محبوبت خانه کرده و رخت سکنی بر تن نموده و رحل اقامت گسترانیده.
به آنجا که میرسی ، انگار از ازل خانه زاد آنجا بوده ای.
انگار خشت خشت وجودت را با آب و خاک آنجا بالا آورده اند.
انگار بند بند تنت را از عشق به آنجا پر کرده اند.
انگار ذره ذره ی بودنت را ، غَرس در مام آنجا کرده اند.
انگار همه ی کون و مکان غریبه اند و تنها آنجا را میشناسی.
انگار تا قبل از آن ، از همه ی بودنی ها می پرسیدی: «خانه ی دوست کجاست؟!
کجاست پریش دل آرام
و دلارام روح ناآرام...»
قم؛
با همه ی غریبگی ها و ناآرامی ها و کش و قوس ها و سخت و سهل ها و طَعن و لعن هایش؛
«وطن» است.
از آن زمان که محبوبی پا در آن شهر بنهاده و عالَمی از علما و جهانی از صلحا را واله و شیدای خود نموده.
انگار شهری که سال ها در آن زیسته ای و خاک و گل ات را به آب آن خیسانده اند؛ برایت غریبهْ شهری است که تمنای وطن بودن را نشاید از آن کردن
و قم؛
انگار از آن زمان که بانوی هاشمی ، قدم در آن بنهاده ، واژه ی وطن را معنایی تمام عیار داده است.
حالْ دیگر طعن نمیکنم آنان را که پس از سال ها کوچ از شهر و دیار و اقامت در این شهر مقدس ، دل نمی کنند از این گرماگرم آشنایی.
خودم هم نمیتوانم بیش از چند صباحی از این مدینه ی کریمه دور بمانم.
فقط همین که باشم
همین که آسمان قم بالای سرم و زمین اش زیر پایم و هوایش در سینه ام بماند؛ قلبم را از آشفتگی فُرقت باز می دارد.
همین که بدانم در شهری می زیَم که خواهر شاه خراسان ، قدم شرافت بر آن نهاده و اریکه گرم اش را بهاری روحانی بخشیده
و چه بسا به یمن قدوم دخت مصطفی برای قم بخوانند و بدان قسم بخورند که
لا اقسم بهذا البلد
و أنت حل بهذا البلد
و ما را دلْ خوش است به همین قرب های جسمانی که ای بسا قرابتی روحانی را به ارمغان آورد
که بخوانند برایمان:
ألم یجدک یتیما فأوی
و وجدک ضالا فهدی
آری
پناهمان دادند
محمد مهدی ابراهیمی
۱۷آبان ۹۸
@aynaah