هدایت شده از انجمن ادبی نوجوانان سیب نارنجی
زاغ زباله
🐦⬛🐦⬛🐦⬛
زاغک عاشق وسایل براق بود و هر چیز براقی را که میدید، برای خودش بر میداشت
مثلاً یک بار که توی یک خانه سرک میکشید، یک چنگال بسیار براق را روی یک میز دید و آن را با ناخنهای تیزش گرفت و توی لانهاش گذاشت. شب اشتباهی روی آن چنگال خوابید. چنگال توی پرهایش گیر کرد. فردای آن روز که از خواب بیدار شد و رفت تا یک وسیلهی براق دیگر پیدا کند، یکدفعه صدایی شنید. سنجابک بود و داشت دنبال فندقش میگشت. سنجابک با تعجب به زاغک نگاه میکرد. زاغک گفت:
چی شده چرا این جوری نگام می کنی؟ سنجابک گفت:
یک چنگال به پرهات چسبیده.
زاغک با تعجب گفت:
به پرهام؟
سنجابک با مسخره گفت:
آره خیلی هم بهت میاد و خوشگل شدی!.😏
زاغک هم آن حرف را جدی گرفت و از آن به بعد هر چیزی که دم دستش بود یا پیدا میکرد به خودش وصل میکرد.
پرهای زاغک پر از آشغال و وسائل مختلف شده بود. وسایلی مثل پلاستیک، گیره، انبر دندانپزشکی و حتی خوراکیهای براقی مثل آبنات.
اگر روزی زاغی را دیدید که لابهلای پرهایش زباله چسبیده بود، بدانید که زاغک داستان ما را دیدهاید.
زهرا مرادی
کلاس هشتم.
نویسندگان نوجوان
#سیب_نوجوان
#سیب_نارنجی
#تمرین_کلاسی
#انجمن_ادبی_نوجوانان_سیب_نارنجی
فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد. وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار میرود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبهای بالا برخوردار بودهاست.
آثار زیادی به عطار نسبت داده شده است اما مهمترین آثار او عبارتند از: منطق الطیر، تذکرهالاولیا، مصیبتنامه، اسرارنامه و الهینامه.
در ادامه شعری از او میخوانیم:
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
مستان میعشق درین بادیه رفتند
من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست
در بادیهٔ عشق نه نقصان نه کمال است
چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست
گویند برو تا به درش برگذری بوک
هیهات که گر باد شوم روی گذر نیست
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
در دامن تو دست کسی میزند ای دوست
کو در ره سودای تو با دامن تر نیست
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو
خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست
عطار چنان غرق غمت شد که دلش را
یک دم دل دل نیست زمانی سر سر نیست
#آشنایی_با_شاعران
#با_مفاخر_ایران
#ادبیات_عرفانی
#انجمن_ادبی_نوجوانان_سیب_نارنجی
https://eitaa.com/novjavane