#با_امام_رضا_علیه_السلام
#اشعار_رضوی
من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم، باشم کنار خوان تو
از هر دری من راندهام، من راندهی واماندهام
یا خوانده یا نا خواندهام، اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم، کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایهی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننمودهام، دانم بسی آلودهام
اما به عمری بودهام، چون خار در بستان تو