💎 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 💎
حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ..
آرامشسهمقلبیستکه
درتصرفخداست
#توکلبرخدا
🌹 تقویم شیعه🌹
شمسی: سه شنبه ۰۲ اردیبهشت۱۴۰۴ هجری شمسی
میلادی:Tuesday 22 April 2025
قمری: الثلاثاء ۲۳ شوال ۱۴۴۶ هجری قمری
🌹 فردا متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
📿 اذکار روز:
👈صد مرتبه یا ارحم الراحمین
👈۹۰۳مرتبه یا قابض بگوید تا به حاجت خود برسد.
🤲 بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
✅ وقایع روز:
🇮🇷روز زمین پاک
🇮🇷تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران (۱۳۵۸ه ش)
🇮🇷سالروز اعلام انقلاب فرهنگی (۱۳۵۹ه ش)
⏳روز شمار تقویم:
◼️⏳۰۲ رور مانده به سالروز شهادت حضرت امام جعفرصادق علیه السلام (۱۴۸ه ق)
💐⏳۰۷ روز تا سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر (آغاز دهه کرامت)
💐⏳۱۲ روز تا بزرگداشت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ علیه السلام
💐⏳۱۷ روز تا سالروز ولادت باسعادت حضرت امام رضا علیه السلام (۱۴۸ه ق)
📿 اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
لبیک_یا_خامنه_ای
📣 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبا باش زیبا زندگی کن
زیبا بیندیش
زیبا بخند
تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد
شاد نبودن و افکار منفی خود اوست.
نیمه ی گمشده ی عزیزم
اون موقع که یخچال ساید بای ساید ۲،۶۰۰ بود نیومدی،
الان که ۵۰ میلیون شده میخوام صد سال سیاه نیایی😒😂
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
✅ خشکی پوست؛ وقتی پوستت تشنهست!
در طب سنتی، خشکی پوست معمولاً نشونهی غلبهی سوداست یا خشکی مزاج کلی بدنه.
گاهی هم به خاطر کمبود رطوبت یا خونرسانی ناکافیه.
نشونههای رایج:
زبری و پوستهپوسته شدن پوست
احساس کشیدگی بعد از شستوشو
خارش یا ترکهای ریز، بهویژه در زمستان
کاهش درخشش و شادابی پوست
چه چیزهایی خشکی رو بیشتر میکنن؟
شستوشوی بیشازحد با صابون و شویندههای قوی
هوای سرد و خشک
بیخوابی یا استرس مزمن
تغذیه ناکافی، کمخونی یا کمنوشی آب
راهکارهای پیشنهادی در طب سنتی:
چربکردن پوست با روغن بادام شیرین یا بنفشه
مصرف خوراکیهای خونساز و مرطوبکننده، مثل شیره انگور، سوپ جو
دمنوش گل ختمی و پنیرک – برای تعدیل خشکی بدن
نوشیدن آب ولرم بهموقع و دوری از نوشیدنیهای سرد
📚 منابع طب سنتی
☜【طب شیعه】
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدمهای احساسی، بیشتر شکست میخورند؟
🎙 صحبتهای دکتر سعید عزیزی
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۹۴🎬: فرنگیس خود را به محل مورد نظر رسانید ، صدای رودخانه ای خروشان که بی مهابا ب
روایت دلدادگی
قسمت ۹۵🎬:
روح انگیز مانند مرغی سرکنده ، بی هدف طول و عرض سالن را می پیمود و زیر لب حرفهایی زمزمه می کرد که نامفهوم بود ،اما حرکاتش حاکی از فشار و استرس شدید روحی اش بود.
درب سالن که باز شد ، روح انگیز با
شتاب خود را به فرهاد رسانید و بدون اینکه اجازه دهد او سخنی بگوید ، یقهٔ پسرش را در دست گرفت وگفت : فرهاد، بگو ببینم تو از فرنگیس خبری داری؟ آخر او هم آدمیزاد است نه آب شده به زمین رفته و نه بال درآورده به آسمان برود ،چند روز است قصر را زیر رو کردم به هوای اینکه در گوشه ای پنهان شده تا هیجان و عصبانیت ما فروکش کند ، اما حالا که جزء به جزء قصر را گشتم ، مطمئنم نیست...اینجا نیست...و سپس بغضش ترکید و همانطور که یقهٔ فرهاد را رها می کرد مانند انسان مجنونی به دور خود گشت و با صدای بلند فریاد زد : فرنگیس..کجایی نازدانهٔ مادر ، خودت را نشان بده ....به خدا هیچ خطری تهدیدت نمی کند ، گوربابای مشاور و پسرش ، گور بابای مردم پرحرف.....من تو را می خواهم ....بیا مادر....و سپس همانطور که اشک از چهار گوشهٔ چشمانش جاری شده بود رو به فرهاد کرد و گفت : پسرم ، من میترسم...از دیروز ولوله ای در جانم افتاده...میترسم برای فرنگیس اتفاق بدی افتاده باشد.
فرهاد با لبخندی بر لب جلو آمد ، دستان سرد مادرش را در دست گرفت و گفت : مادرجان ، نگران نباشید، فرنگیس جایش امن است ، اگر امر کنید ، هم اینک قاصدی میفرستم و فردا او را در اینجا خواهی دید...
روح انگیز ناباورانه به چهرهْ پسرش چشم دوخت وگفت : راست می گویی یا برای دلخوشی من چنین می گویی؟!
فرهاد خنده ای نمکین کرد وگفت : خودم راهی اش کردم ، البته با چند محافظ و به همراه دایه سروگل...خیالت راحت ،خبر سلامتی اش هم دارم...
روح انگیز نفس راحتی کشید و به سمت صندلی بالای سالن رفت و همانطور که روی آن لم می داد گفت : داد از دست شما دوقلوها ، بیا و بنشین و از اول تعریف کن ، چه بوده و چه شده؟
فرهاد با قدم های آرام به پیش میرفت که ناگهان درب سالن را به شدت زدند و پشت سرش درب باز شد و نگهبانی که همراه شاهزاده فرهاد آمده بود ، هراسان خود را داخل اتاق انداخت.
فرهاد با عصبانیت به طرف او برگشت وگفت : چرا چنین در زدی؟ مگر اجازه ورود دادند که بی ادبانه خود را به داخل اتاق انداختی؟
نگهبان نزدیک شاهزاده شد و چیزی در گوشش زمزمه کرد...
فرهاد اخمهایش از هم باز شد و بلند گفت : دیگر لازم نیست ،پنهان کاری کنید ، جناب شاهبانوی قصر از همه چیز آگاه است ، اگر قاصدی از شکار گاه آمده ، بگویید بیاید داخل....
نگهبان گفت : قربان....آخه...
فرهاد به میان حرفش پرید وگفت :اما و آخه نداریم نشنیدی چه گفتم؟! و سپس دستانش را از هم باز کرد و ابروهایش را بالا داد و رو به مادرش گفت :دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم....
نگهبان با ناراحتی بیرون رفت و قاصدی خاک آلود با رنگی پریده که مشخص بود ساعتها تاخته و خسته راه است ، داخل سالن شد...
ادامه دارد.....
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨