565.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
شـــكرت خــدا
كه دفتر عمرم باز است هنوز
نميدانم
چند ورق مانده تا انتها....
اما...
بر هر ورق كه بر من می گشایی
زيبا خواهم نوشت...
به امید تو ای خدای خوبیها
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امروز جمعه
🌿 05 اردیبهشت 1404 هجری شمسی
🌿 26 شوال 1446 هجری قمری
🌿 25 آوریل 2025 میلادی
____🍃🌸🍃____
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نفسها به فدای نگاه پر مهر شما
اندکی تند قدم بردارید
#سلام_امام_زمانم
سلام صاحب الزمان ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹 تقویم شیعه🌹
شمسی:جمعه ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
میلادی:Friday 25 April 2025
قمری:الجمعة ۲۶ شوال ۱۴۴۶ هجري قمري
🌹 امروزمتعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكری عليهما السّلام
📿 اذکار روز:
👈 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ(١۰۰۰ مرتبه)
👈یا نور(۲۵۶مرتبه)برای عزیز شدن
🤲 بارالها درفرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره ازمشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع روز:
🇮🇷شکست حمله نظامی آمریکا در طبس(۱۳۵۹ه ش)
⏳روز شمار تقویم:
💐⏳۰۴ روز تا سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر (آغاز دهه کرامت)
💐⏳۰۹ روز تا بزرگداشت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ علیه السلام
💐⏳۱۴ روز تا سالروز ولادت باسعادت حضرت امام رضا علیه السلام (۱۴۸ه ق)
📿 اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
لبیک_یا_خامنه_ای
📣 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
✅ نکات کاربردی در مصرف شیر
یادتان باشد مصرف زیاد انواع شیر به خصوص شیر بز برای کسانی که مزاج سرد و تر دارند مناسب نیست. بنابراین بهتر است مزاج آن را با گرم کردن و اضافه کردن #گلاب، #عسل، #دارچین و #زنجبیل اصلاح کنند.
روش اصلاح شیر این است که به اندازه یک چهارم مقدار شیر به آن آب اضافه کنند و بجوشانند تا آب اضافه شده تبخیر شود. در طی جوشیدن میتوان به شیر دارچین، زنجبیل، گلاب و عسل اضافه کرد.
نکته دیگر درباره مصرف شیر در بزرگسالان این است که استفاده از آن به صورت #ناشتا و باشکم خالی توصیه نمیشود. بهترین زمان استفاده از شیر در بزرگسالان کمی قبل از خواب به شکل گرم و اصلاح شده با عسل و زنجبیل است.
شیر و شیر برنج نه تنها به خوش رنگ شدن پوست و رنگ صورت کمک میکند، میتواند به بهبود خواب به خصوص در سالمندان کمک کند.
☜【طب شیعه】
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔴 واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد یک همسر شهید
حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی؟
همسر شهید نریمانی میگوید: مدتها بعد از شهادت همسرم روزی حاج قاسم به منزل ما آمد. تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و از بچه کوچکی که در آغوشم بود، متوجه شد ازدواج مجدد کردهام. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را میآوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید؛ من فقط آمدهام ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.
🔻وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم میماند. از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. بعد با خوشحالی به مادر شهید گفت: این ظرفیت بالای شما را میرساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.
🔻بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود
حاج قاسم بمن گفت: بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به شوهرم و گفت: شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر(ص) را انجام دادی؛ دوم اینکه فرزند شهید را پدری میکنی و سوم اینکه #دختر_ما را سرپرستی میکنی. چند بار با کلمه «دخترم» مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم ای کاش زنده بود و یک بار به خانهام میآمد حالا احساس میکردم آن روز پدرم آمده خانهام...
🔻سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟😁
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند: بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش. محمدهادی فرزند شهید کنارم گوشهای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمدهادی ما چرا نمیآید جلو؟ محمدهادی برای اولین بار که کسی را ببیند، خیلی غریبی میکند، اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمدهادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برایمان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۹۵🎬: روح انگیز مانند مرغی سرکنده ، بی هدف طول و عرض سالن را می پیمود و زیر لب حر
روایت دلدادگی
قسمت۹۶🎬:
قاصد نگاهی به شاهزاده فرهاد کرد و بعد از سلام و تعظیم ، می خواست حرفی بزند که ناگاه با صدای سرفه شاهبانو که گلویش را صاف می کرد متوجه او شد .
آشکارا یکه ای خورد و سلامی هم به روح انگیز داد و نزدیک فرهاد شد و می خواست در گوشش چیزی زمزمه کند که شاهزاده فرهاد خود را کنار کشید و گفت :.به آن یکی سرباز هم گفتم ، پرده پوشی بس است ، شاهبانوی قصر از کم و کیف قضیه خبر دارد ، لطفا هر پیغامی که از سوی خواهرم دارید ،بگویید.
قاصد که با نگاهی حیران او را می نگرید با لکنت گفت : چ...چ...چشم ، شاهزاده خانم.....شاهزاده خانم....
روح انگیز که بی صبرانه منتظر شنیدن بود گفت : شاهزاده خانم چه؟ زود زبان باز کن تا ببینم چه پیغام داده؟!
قاصد همانطور که سرش پایین بود با صدایی آهسته که بیشتر به زمزمه شبیه بود گفت : شاهزاده خانم ، مفقود شده اند...
فرهاد با شنیدن این حرف چون اسپند روی آتش به سمت او پرید و روح انگیز که رنگش مثال گچ شده بود ، خیره به قاصد پلک نمی زد.
فرهاد جلو آمد و یقهٔ قاصد را گرفت و همانطور که او را تکان میداد گفت : یوسف...مفقود شده یعنی چه ؟ مگر من تو و رجب و سروگل و تنی چند از سربازان زبده خودم را همراه شاهزاده خانم نکردم تا به شکارگاه بروید ؟ دیروز قاصدت هم رسید که خبر به سلامت رسیدن خواهرم را آورد ، پس این اراجیف چیست که بهم می بافید؟
یوسف همانطور که سرش پایین بود گفت : همه چی خوب بود...تا اینکه سرو کلهٔ بهادرخان پیدا شد ، دایه سروگل می گوید کنار تخته سنگ سفید با بهادرخان قرار ملاقات می گذارد ، اما چون ساعتی میگذرد و خبری از شاهزاده خانم نمی شود ، ما را راهی کرد تا به دنبال ایشان برویم...
من و تمام نیروهایم ، حتی از مردم اطراف هم کمک گرفتم ، وجب به وجب جنگل و شکارگاه و اطراف رودخانه را گشتیم ، اما جز اسب سفید شاهزاده خانم ،چیزی نیافتیم...
شاهزاده فرهاد دندانی به هم سایید و فریاد زد : بهادر؟! این مردک حقه باز آنجا چه می کرد؟! مگر دستم به او نرسد....یعنی چه بلایی بر سر فرنگیس آورده؟!....وای.....
در این هنگام صدای جیغ روح انگیز بلند و همراهش او بیهوش بر زمین سرنگون شد...
شاهزاده فرهاد ناباورانه مادرش را نگریست و همانطور که به سمت او میرفت ، دستور داد تا طبیب خبر کنند...
ادامه دارد.....
📝به قلم : ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦