eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
336 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
لا به لای دلواپسی هایمان با خودمان تکرار کنیم ؛ هســـــت و من هــــــــمه چــــــیز را به او می سپارم...🌱
🌷 رهبر انقلاب: نگذاریم چراغ امید خاموش شود / امیدواری بدون تلاش معنی ندارد 🔹 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم: ✏️ما بایستی هرگز نگذاریم چراغ امید خاموش بشود. امروز، در همین مسئله‌ی اقتصادی هم که حالا ما مشکلات اقتصادی داریم، در همین مسئله‌ی اقتصادی هم، آن کسانی که واردند، مطلعند، کارشناسند، این‌ها افق را امیدوار می‌بینند. ✏️وقتی گفته می‌شود در سیاست‌ها، مثلاً فرض کنید رشد ۸ درصد اقتصاد کشور، یک عده‌ای حرف‌هایی می‌زنند که معنایش این است که این ممکن نیست. در نمایشگاه فعالان اقتصادی، رئیس‌جمهور رفت آنجا و فعالان اقتصادی گفتند و ثابت کردند و رئیس‌جمهور حرف آنها را تکرار کرد. گفتند ما رشد ۸ درصد را می‌توانیم تأمین کنیم بدون احتیاج به خارج. ✏️بنابراین ما در همه‌ی زمینه‌ها باید امیدوار باشیم؛ منتها امیدواری بدون تلاش معنی ندارد. امیدوار باشیم و تلاش کنیم، امیدوار باشیم و به لوازم پیشرفت عمل کنیم، امیدوار باشیم و بدانیم چه می‌خواهیم و دنبال چه هستیم و چگونه باید به دنبال آن حرکت بکنیم. ۱۴۰۳/۱۰/۱۹ 🖼 | رشد اقتصادی | امید و امیدواری
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠 🔴 بخور چرب راهکاری جهت رفع مغز، رطوبت‌بخشی و باز شدن مجاری تنفسی و سینوسی می‌باشد. روش انجام آن: یک تکه کره را در دو لیوان آب ۱۰ دقیقه بجوشانید، سپس آن را خاموش کرده و با انداختن پتو یا حوله‌ای روی سر، حدود ۱۵ دقیقه از بخار آن استفاده کنید تا پیشانی به بیفتد. برای افرادی که چکاندن روغن در بینی برایشان سخت است، جایگزین مناسبی است و در بیشتر اوقات ممکن است روغن در فضای بینی بماند و به مجاری نفوذ نکند ولی با استفاده از بخور چرب هم بخار آب، رطوبت بخشی می‌کند و هم چربی کره کاملاً سینوس‌ها را روغن کاری کرده، خشکی را گرفته و اگر ترشح و عفونتی هم باشد از طریق این عمل خارج می‌شود. علاوه بر آن خشکی پوست صورت را هم برطرف می‌کند ✍ استاد تاجبخش ☜【طب شیعه】 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
دلدادگی ۲۵ 🎬 : سهراب و آقاسید ،هم قدم با یکدیگر از درب گرمابه بیرون رفتند ، به محض بیرون آمدن ، پسرکی فرز ،خود را به سید رساند و‌گفت : سلام آقا سید ، خانم بزرگ فرمودند برای نهار منزل تشریف میاورید؟ سید در حالیکه بقچه ی دستش را به طرف پسرک می داد گفت : نه صمد جان ،ناهار صرف شد ، این بقچه ی لباس را به خانه ببر.. پسرک بقچه را گرفت چشمی گفت و لی لی کنان از آنها دور شد. بعد از طی مسافتی ، از بازار خارج شدند و گنبد و گلدسته های حرم مطهر پیش چشمشان قرار گرفت . سهراب همانطور که خیره به گنبد بود ، با خود فکر می کرد که کودکی هایش را در اینجا گذرانده ، اما یادش نمی آمد که یک وقت به زیارت آمده باشد. هر چه به حرم مطهر نزدیک تر می شدند ، دل درون سینه ی سهراب محکم تر خودش را به دیواره ی تنش می کوبید. از جوی آبی که جلوی درب ورودی حرم بود گذشتند ، سهراب آنقدر غرق آستان قدسی شده بود که نفهمید خار و خاشاک در پایش فرو رفته. وارد حرم شدند بوی مشک و عنبر و گلاب ،مشام آنها را نوازش می داد ، سهراب به تبعیت از سید ،دست روی سینه گذاشت و به امام غریبش سلام داد ،آقا سید که انگار میدانست ، سهراب مانند غریقی نا آشنا در دریای خوبی ها افتاده و راه و رسم زیارت نمی داند، بلند بلند شروع به خواندن اذن دخول و زیارت نامه کرد. سهراب سخنان سید را مانند دانش آموزی نوپا با لهجه ی غلیظ عربی تکرار می کرد ، آقا سید با شنیدن صدا و لحن کلام سهراب ، از زیر چشم نگاهی به او که محو زیارت شده بود ، انداخت و لبخندی زد. اذان شد و صف نماز تشکیل شد، سهراب به همراه سید ،به نماز جماعت ایستادند. وعجب صفایی داشت این نماز و چه شیرین به جان راهزن جوان افتاد. بعد از نماز، تک و‌ توک جمعیتی که برای نماز آمده بودند،متفرق شدند، آقا سید همانطور که دو زانو نشسته بود، دست سهراب را در دستش گرفت و‌گفت : اینجا حریم امام رئوفمان است، امامی که نوری از انوار خداست و عطا و رحم و کرمش ،رنگی از عطا و کرم الهی دارد، هر چه حاجت داری بخواه که بی شک برآورده می شود ، خصوصا اگر دفعه ی اولت باشد که به اینجا می آیی ،آن وقت ارج و قربت بیشتر است و گرفتن حوائجت حتمی ست... سهراب خیره به ضریح ،بدون اینکه جوابی به حرف های سید بدهد ، مانند انسانی مسخ شده ،جلو رفت . گوشه ی ضریح ایستاد و شبکه های ضریح را در دستش گرفت و همانطور که محو عظمت ملکوتی آنجا شده بود ،زانوهایش شل شد و بر زمین نشست. سرش را به ضریح تکیه داد و در دل شروع به سخن گفتن کرد: سلام آقا...به خدا من نمی خواستم با این بار گناه و غفلت ، وارد حریم نورانیتان شوم ،اما سید می گوید خودتان دعوت کردید و اگر خواست شما نبود مرا در اینجا راهی نبود. امام عزیزم، من هم چون شما غریبم، من در این دنیا غریبم ، چه غربتی بالاتر از این که ندانی اصل و نسبت چیست؟ پدرو مادرت کجاست ؟ اصلا به کدام سرزمین تعلق داری....امام عزیزم ، سید می گوید ،هر چه بخواهم عطا می کنی ، من اولین خواهشم این است ،دستم را بگیرید و مرا از منجلابی که در آن دست وپا میزنم برهانید و دوم اینکه مرا به اصل و اصالتم وصل کنید... سهراب ، بی خبر از اطرافش واگویه ها کرد ، از همه چیز گفت ...از همه کس گفت...آنقدر گفت و گریه کرد که شبکه های ضریح پیش رویش با اشک چشم او شسته شد ، ناگهان.... ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧