درسته مهمون حبيب خداست ولی آخه 9,30 صبح؟؟
كي بيدار شدين؟ كی صبونه خوردين و آماده شدين؟كی راه افتادين؟ 😂😂😂😂
4.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا «چاروسا»ست؛ نگین سبز کهگیلویهوبویراحمد
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
🔴پرخوری عصبی؛ وقتی استرس،
گرسنگی میآورد!
گاهی دل گرسنهتر از معده است! پرخوری عصبی یعنی خوردن بیوقفه، بدون آنکه بدن نیازی به غذا داشته باشد. در طب سنتی، این مشکل به سوءمزاج عصبی، غلبه سودا و ضعف گوارش نسبت داده میشود.
نشانههای پرخوری عصبی:
گرسنگی کاذب ➝
حتی وقتی سیر هستی، باز هم ولع غذا داری!
احساس پشیمانی بعد از خوردن ➝
اما باز هم نمیتوانی متوقف شوی.
میل به شیرینی و فستفود ➝
غذاهای ناسالم بیشتر وسوسهات میکنند.
کنترلناپذیری اشتها ➝
غذا خوردن برایت آرامشبخش شده است.
چه چیزهایی این مشکل را تشدید میکند؟
استرس و اضطراب مداوم ➝
مغز به غذا بهعنوان تسکیندهنده نگاه میکند.
مصرف زیاد قند و شیرینیها ➝
ولع غذایی را بیشتر میکند.
کمخوابی و بینظمی خواب ➝
تعادل هورمونهای گرسنگی را بر هم میزند.
فستفودها و غذاهای فرآوریشده ➝
اعتیاد به خوردن را افزایش میدهد.
درمانهای طب سنتی:
دمنوش گل گاوزبان و سنبلالطیب ➝ آرامش را به اعصاب برمیگرداند.
مصرف مغزیجات (گردو، بادام، پسته) ➝ کنترلکننده طبیعی اشتها.
سبزیجات و غلات کامل ➝
احساس سیری طولانیمدت ایجاد میکنند.
پیادهروی و تنفس عمیق ➝
کمک به کاهش استرس و وسوسه غذایی.
📚 منابع طب سنتی
☜【طب شیعه】
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۹۰🎬: فرنگیس با شادیی کودکانه ، کنارهٔ کوه را که چشمه ای گورا بود، نشان کرد و با
روایت دلدادگی
قسمت ۹۱🎬:
همانطور که بهادرخان غرق شنیدن سخنان فرنگیس بود و فکر میکرد ، آن دلبری که فرنگیس می گوید جز خودش کسی نیست و خندهٔ گل گشادی روی لبانش نشسته بود.
ناگهان اسب فرنگیس که در همان حوالی مشغول چریدن بود ،شیهه ای بلندی کشید و به طرفشان آمد ، بهادرخان از ترس اینکه مبادا فرنگیس از وجودش باخبر شود ، با یک جست به روی اسبش پرید و به سرعت از آنجا دور شد.
بهادر خان ذهنش سخت درگیر بود و باید از قضیه سر درمی آورد ، پس به جای اینکه به سمت عمارت پدرش که در همان نزدیکی ها بود برود ، راه اسب را کج کرد و به طرف عمارت شاهی رفت .
بهادر خان اینقدر گیج و مبهوت بود که فراموش کرده بود ، روی خود را بپوشاند،چون او هم به طور ناشناس آمده بود و دوست نداشت کسی از وجودش در اینجا خبردار شود.
بهادر خان اسب را هی کرد و وقتی به خود آمد که خودش را جلوی عمارت سفید و زیبای شاهانه دید و سرو گل بود که لبخندزنان به او نزدیک میشد.
بهادرخان که قبلا برای اینکه به فرنگیس نزدیک شود ، قاپ این پیرزن دایه را دزدیده بود و چندین بار انگشتر و النگوی طلا برایش هدیه داده بود ، پس رابطه ی خوبی با سروگل داشت و خیالش از جانب این پیرزن راحت بود.
سروگل همانطور که چارقدش را روی سرش مرتب می کرد رو به بهادرخان گفت : به به ،شما کجا و اینجا کجا؟!
مگر نباید اینک در خراسان حضور داشته باشید و بعد ناگهان حرفش را خورد و ادامه داد: نکند....نکند فرار فرنگیس و برهم زدن مجلس عروسی و آمدنش به اینجا بی ربط به وجود شما در شکارگاه نباشد؟!
بهادرخان که حالا بدون اینکه حرفی بزند به تمام وقایع آگاه شده بود ، با قهقه ای بلند ، سلامی بلندتر کرد ، او اینک خود را مثال پرنده ای سبکبال میدید که در آسمان آبی بختش درحال پرواز بود ...
او رو به پیرزن گفت : به کسی نگو که مرا در اینجا دیده ای و سپس افسار اسب را به سمت چمنزار زیبای پیش رویش کج کرد و همانطور که با خود می گفت : او مرا دوست دارد و به خاطر من جشن عروسی با مهرداد را بهم زده....از سروگل دور شد...
سرو گل که صدای سم اسب، به گمان اینکه شاهزاده خانم برگشته، او را به بیرون عمارت کشیده بود و با دیدن بهادرخان تعجب کرده بود ، تا حال این مرد جوان را دید ....سری تکان داد و همانطور که به طرف عمارت می رفت با خود می گفت : آدم سر از کار شما جوان ها در نمی آورد ، اما براستی شما زوج خوبی برای هم می شوید و عجب عشق آتشینی بهم دارید، یکی مجلس عروسی را بهم می زند و آن دیگری در انتظار یار کوه و دشت را می پیماید....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
228.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
بیچارهای که چاره طلب میکند ز خلق
دارد امیدِ میوه، ز شاخ بریدهای...!
رهی معیری
مهربانا
ما را محتاج این و آن نکن
همه مثل تو مهربان نیستند
با توکل به اسم الله...
ه🦋الهی به امید تو یا ارحم الراحمین🦋
امروز سه شنبه
🌿 26 فروردین 1404 هجری شمسی
🌿 16 شوال 1446 هجری قمری
🌿 15 آوریل 2025 میلادی
____🍃🌸🍃____