eitaa logo
سیمای شهر کرکوند
399 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3هزار ویدیو
7 فایل
برای دلبستن ، به خدا باید دلت را بهش گره بزنی یکی زیر،یکی رو ! مادر بزرگم میگفت : (قالی دستبافت مرگ ندارد) 🔊اخبار شهر کرکوند و شهرستان مبارکه با ما به روز باشید لینک کانال : @simaye_shahreh_karkevand
مشاهده در ایتا
دانلود
اونجایی که آشغالای سینک رو با دست برمیداری و برات مهم نیست، خود بزرگسالیه. 🤷‍♀️😂
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه روزی یه نفر میاد تو زندگیت که می فهمی 💫 اون چیزی که تورو ، روی زمین نگه داشته.. جاذبه ی زمین نیست! وجود اونه ... 💞
415.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
 واکنش ایرانیان بعد از هر بدبختی 😂😂
✅با این سبزی خوش طعم قندخون‌تان را کنترل کنید ▫️ پیازچه علاوه بر خوش طعم کردن غذاها خواص درمانی بسیاری دارد؛ این نوع سبزی در حفظ سلامت قلب، تقویت استخوان ها بسیار مفید است. ▫️ همچنین برای پوست، درمان سرماخوردگی، حفظ سلامت چشم ها، کاهش ریسک سرطان، کنترل قند خون، سلامت گوارش، برطرف کردن عفونت ها بسیار مفید است و می‌توان از آن بهره‌های زیادی برد. خوردن "تره" برای معالجه تمامی عفونت ها مفید است و فشار خون را پایین می آورد ! برای رفع ترش كردن غذا و سوءهاضمه رفع چاقی و تسكین درد مفاصل و نقرس مفید است. ☜【طب شیعه】
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 از ایتالیا برگشته ایران! ایتالیا بدترین جا واسه مهاجرته!
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۹۲🎬: فرنگیس که از صدای شیهه بی موقع اسبش به خود آمده بود ، کف آبی به صورتش زد که
روایت دلدادگی قسمت ۹۳🎬: فرنگیس با انگشت دستش عسل و‌کره را بهم می آمیخت و انگشتش را به دهن بردو با ملچ‌ملوچی بلند آن را لیسید و گفت : دایه جان بیا بگو چی می دونی که من نمی دونم؟ سروگل لبخندی زد ، نان تازه را کنار پیاله گذاشت و چهارپایهٔ چوبی را جلو کشید و گفت : بنشین دخترم اصلا وقتی می بینمت که اینقدر ساده و بی تکلف و بدور از غرور شاهانه ، گرم گفتگو میشوی ، لذت میبرم ، بخور عزیزکم بخور..... فرنگیس تکه نان دستش را در پیاله فرو برد و به دهان گذاشت، چشمانش را ریز کرد و گفت : دایه بگو دیگه ،اذیتم نکن... سروگل خنده ریزی کرد و‌گفت : خوب بهادرخان گفته به کسی نگم که او هم اینجاست.... ناگهان فرنگیس مانند اسپند روی آتش از جا پرید و با چهره ای که از خشم قرمز شده بود گفت :چ....چی؟ بهادرخان اینجاست؟! خدای من!! حتما از آمدن من هم باخبر شده ،درسته؟ سرو گل که از عصبانیت ناگهانی شاهزاده خانم ترسیده بود با لکنت گفت : م...من چیزی به او نگفتم اما انگار او خودش می دانست...مگر شما دو تا با هم قرار و مرار نگذاشته بودید؟! پس به هوای چه کسی عروسی را بهم زدی و فرار کردی؟ فرنگیس که سخت در فکر فرو رفته بود و بی هدف طول مطبخ بزرگ را می پیمود ،مشتش را گره کرد و به دیوار کوبید و زمزمه کرد : لعنت به تو بهادر لعنت....و رویش را به طرف سرو گل کرد و گفت : من به گور خودم بخندم که با این روباه مکار همداستان شوم.... وبعد انگار فکری به ذهنش رسیده باشد روبه روی سروگل ایستاد،شانه های پیرزن را در دست گرفت و‌گفت : ببین فی الفور قاصدی به عمارت بهادر روان می کنی یا اگر نفسی داری خودت میروی و میگویی این جوان حیله باز سریع خودش را به کنار رودخانه ، نزدیک آن سنگ سفید بزرگ و مشهور برساند ، بگو من در آنجا منتظر او هستم... سرو گل که لبهایش از ترس به لرزه افتاده بود گفت : اما....اما آنجا خیلی خطرناک است، آن رودخانه وحشی ست ،زبانم لال اگر کسی داخلش پرت شود ،جسدش هم بدست نمی آید ... فرنگیس دندانی بهم سایید و‌گفت : به خاطر همین خطراتش است که آنجا قرار گذاشتم ، باید چیزهایی به این جوانک خیره سر بگویم که برای باورکردنش لازم است آنجا باشم و با زدن این حرف ، به شتاب از درب مطبخ بیرون رفت ..... سرو گل ،هراسان خود را به رجب رسانید و پیغام خانمش را گفت تا رجب به بهادرخان بگوید و با نگاهی مضطرب به رد رفتن فرنگیس که سوار بر برفی به سوی رودخانه ای خروشان می‌تاخت ، خیره شد و نمی دانست شاید این نگاه....آخرین نگاهی باشد که بانویش را میبیند.... ادامه دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦 ❥❥ 🌺❥‌‌‌❥‌‌‌❥‌‌‌ ٠٠••●●❥❥❥❥🌸 ٠٠••●●❥❥❥❥🌺 ٠٠••●●❥❥❥❥🌼
در زندگی مردم شَر نیندازیم! دختری درسش را می خواند و سر کار می رود، فامیلی او را در مهمانی می‌بیند می گوید: "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را می زند و می رود ولی روح و روان دختر را به هم می ریزد. زنی بچه‌ دار شد، دوستش گفت: "برای تولد بچه،‌ شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد، کار به دعوا کشید و تمام! جوانی از رفیقش پرسید: "کجا کار می‌کنی؟ ماهانه چند می‌گیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد! پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی می گوید: "پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی برات وقت نمی گذاره؟" با این حرف،صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند! این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی می‌کنی؟" ممکن است هدفمان صرفا" کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم!!!!
488K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍃✨آیت الطاف خدای کریم 🌸✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍃✨نص صحیح است وکلام حکیم 🌸✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍃✨طایرفرخنده وحی قدیم 🌸✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍃✨کعبه جان و دل اهل نعیم 🌸✨الــهــی بـــه امــیــد تـــو