سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۰۸🎬: پیرمرد همانطور که داس را بالا سرش می چرخاند فریاد زد : آهای ننه صغری دوباره
روایت دلدادگی
قسمت ۱۰۹🎬:
ننه صغری پیش می رفت ، کمی جلوتر ،تکه ای چوب بلند و ضخیم را پیدا کرد و مانند عصا در دست گرفت ، هر چه که جلوتر می رفت ،نگاه جستجوگرش ،اطراف را می پایید...به گردنه که نزدیک می شد ، هیجانی عجیب که وجودش را گرفته بود ، بیشتر و بیشتر می شد.
ننه صغری از سربالایی نفس گیر گردنه بالا رفت ، تخته سنگی را نشان کرد و با شتاب به طرفش رفت، روی آن نشست و به راه پیش رویش چشم دوخت..
ننه صغری همانطور که نفسی چاق می کرد ، همه جا را از نظر می گذراند ، یادش می آمد که بارها و بارها این گردنه و آن درهٔ زیرش را جستجو کرده همانجایی که می گفتند جمیله را گرگ دریده و او هیچ وقت باور نکرد که این قصه راست باشد، چون اگر گرگی بود ، حتما تکه استخوانی، پیراهن خونی ، لنگ کفشی ، تکیه ای از چارقد و...نیز باید بود که او باور می کرد جمیله رفته اما وقتی که فقط خبر خشک و خالی به او دادند ،می دانست که همه اش دروغ است، او می گشت یا جمیله اش را پیدا کند یا اگر واقعا گرگی وجود داشت ، ننه صغری بینوا هم بدرد تا از رنج این دنیا راحت شود.
تمام کاری که ننه صغری می توانست برای جمیله اش انجام دهد همین بود ، البته صدها نذر کوچک و بزرگ هم کرده بود که اگر جمیله را پیدا کرد ، می بایست نذرهایش را ادا کند.
روز به نیمه رسید ، اما خبری نشد که نشد...ننه صغری ، خسته از گشتن بیهوده، دوباره خود را به تخت سنگ رسانید و روی آن نشست ،همینطور که آواز لالایی را زیر لب زمزمه می کرد ،چشم به درهٔ پایین که رودخانه ای خروشان از آن می گذشت دوخت..
همینطور که با چشمان تیزش خیره به آبهای دره بود ، ناگهان از دور متوجه چیزی شد...کنار درخت بید مجنون که برگهایش چون چتری بر سرش ریخته بودند و داخل آب را جارو می کردند، چیزی شبیه جسم یک انسان ،یک زن و شاید یک دختر به چشمش خورد..
ننه صغری هراسان از جا برخاست...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
💚🌼🍃ایکاشکهمنیارشوم،خوار
نباشم
💚🌼🍃جز بر در اینخانه گرفتار
نباشم
💚🌼🍃افسوسبرانعمرگرانمایه
کهیکدم
💚🌼🍃بهر تـو شَــهـا لایـق دیـدار
نباشم
💚🌼🍃درفاصله غیبت تا صبح
ظهورت
💚🌼🍃حقاستکهیکثانیه بیکار
نباشم
💚🌼🍃ایکاشکه دروسعت عشاق
تومولا
💚🌼🍃سـرباز شوم عاشـق سـربار
نباشم
💚🌼🍃ألـــــــــــلــــــــــَّـهُـمــــــــــَــ
💚🌼🍃عــــــــــَـجــــــــــِّـلــــــــــْ
💚🌼🍃لــــــــــِـوَلـــــــــــیــــــــــِـڪــْ
💚🌼🍃ألــــــــــْـفــــــــــَـرَجــــــــــ
💚🌼🍃الّلهُمَّ صَلِّ
💚🌼🍃 عَلَی مُحَمَّدٍ
💚🌼🍃وَآلِ مُحَمَّدٍ
💚🌼🍃وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌻ﷺ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج ﷺ
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
میلادی: Thursday - 22 May 2025
قمری: الخميس، 24 ذو القعدة 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️14 روز تا روز عرفه
🌸15 روز تا عید سعید قربان
🌺20 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
#اوقات شرعی به افق #تهران
#پنج_شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴
🌝اذان صبح : ۱۴ : ۰۳
☀️طلوع آفتاب : ۵۴ : ۰۴
🌞اذان ظهر : ۰۱ : ۱۲
🌓 غروب آفتاب : ۰۸ : ۱۹
🌜اذان مغرب : ۲۸ : ۱۹
🌚نیمه شب شرعی : ۱۱ : ۲۳
✅ لطفا احتیاط رعایت
☀️چند ثانیه را بفرمایید
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🌹✨#تقویم_تاریخ
🌹✨روز بزرگداشت ملاصدرا (صدرالمتألهین)
🌹✨روز بهرهوری و بهینهسازی مصرف
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🌹✨#حدیث روز👇
🌹✨امام حسن عسكرى(ع) :
🌹✨هيچ گرفتارى و بلايى نيست
🌹✨مگر آن كه نعمتى از خداونـد 🌹✨آن را در ميان گرفته بـاشـد.
📖 بحارالأنوار، جلد۷۸ ص۳۷۴
✤ ⃟⃟ ⃟🌹 ⃟✤
█⚃█⚄█⚅█⚁█⚂█⚃█⚀▇▅▃
5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا شکر بابت نعمت هایی که داده ای و ما قدر دان نیستیم.
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
✅لک و پیس؛ خاموشی رنگ در تابلوی پوست!
در طب سنتی، لک و پیس یا همان بَرَص، بیشتر بهدلیل سوءمزاج در کبد و پوست، بهویژه غلبه سردی و خشکی، یا اختلال در اخلاط چهارگانه بهویژه سودا ایجاد میشه.
نشونهها:
لکهای سفید و بدون رنگدانه
معمولاً روی دست، صورت یا گردن ظاهر میشن
بهمرور ممکنه گستردهتر بشن
با سرما، خشکی هوا یا استرس شدت میگیرن
چه عواملی لک و پیس رو تشدید میکنن؟
مصرف سردیها مثل ماست، دوغ، ترشی
زیادهروی در گوشت گاو و غذاهای سودازا
استرس، اضطراب و بیخوابی
شستوشوی مکرر با آب سرد
درمانهای پیشنهادی طب سنتی:
دمنوش افتیمون، بادرنجبویه یا اسطوخودوس – تعدیل سودا
روغن مالی با روغن سیاهدانه و بابونه
پرهیز غذایی و اصلاح مزاج با کمک غذاهای گرم و تر
استفاده از آفتاب صبحگاهی بهاندازه
📚 منابع طب سنتی
☜【طب شیعه】
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا دیگه نمیخواد اینقدر پشیمون باشی :))
هرکی به خاکش پشت کنه همین میشه
💚🌺🍃
🌺
#خادمان_حرم
#شهدای_خدمت
#فتح_خرمشهر
#عملیات_بیت_المقدس
💠مراسم گرامیداشت و یادبود شهدای خدمت و شهدای عملیات بیت المقدس💠
🌸 همزمان با سالگرد شهادت شهدای خدمت شهید آیت الله رئیسی(ره) و همراهان شهیدش و ایام سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر
( عملیات غرور آفرین بیت المقدس)
🟢 سخنران استاد حمید باقری
(معاونت سیاسی دژبان کل سپاه)
🟢اجرای گروه سرود یاوران ولیعصر
(عج )
🟢 مداحی توسط مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
⏱زمان : پنج شنبه ۱ ۱۴۰۴/۰۳/۰
از ساعت ۱۷/۳۰ بعدازظهر
💠 مکان : آستان مقدس امامزاده حلیمه خاتون (س) شهر کرکوند
( مراسم در حیاط امامزاده و در جوار گلزار شهدا برگزار میگردد)
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🔹قرارگاه فرهنگی اجتماعی شهر کرکوند
🌺
💚🌺🍃
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۹🎬: ننه صغری پیش می رفت ، کمی جلوتر ،تکه ای چوب بلند و ضخیم را پیدا کرد و مانن
روایت دلدادگی
قسمت ۱۱۰🎬:
ننه صغری ، هراسان از جابرخواست و به سمت راه باریکی که به طرف دره می رفت به راه افتاد ، او آنقدر این راه را رفته و آمده بود که حتی حساب سنگ ها و درختان اینجا هم داشت .
ننه صغری مانند عقابی تیز بین انگار به سمت هدفش پرواز می کرد، دل در دلش نبود ، با خود زمزمه می کرد : جمیله، جمیله، من می دانستم تو هستی ،تو خواهی آمد، همانطور که جلو میرفت ، سنگ ریزه ها از زیر پایش با شتاب پایین می ریخت....
ننه صغری ،نفس زنان خود را به بید مجنون رسانید ، شاخه های انبوه درخت را به کناری زد و پیش رفت ، تا اینکه چشمش به پیکر بی هوش
فرنگیس افتاد که در آن روسری سفید و لباس های زر دوزی شده ی اعیونی که اینک به گل و لای رودخانه آلوده شده بود ، مانند قرص ماهی رنگ پریده می درخشید.
ننه صغری همانطور که اشک از چهار گوشهٔ چشمانش می ریخت ،خود را به فرنگیس رساند ، با احتیاط دستانش را پشت شانه های نحیف دخترک انداخت و آرام آرم او را به جلو کشید و از رودخانه دور کرد و کمی آنطرف تر روی زمین مسطحی که پر از چمن های سرسبز بود، قرار داد.
ننه صغری ،متوجه سر شکستهٔ دخترک شد و چارقدی را که از زیر لباس به کمرش بسته بود باز کرد و بر سر فرنگیس بست وگفت : کجا بودی ننه؟ کجا بودی دخترکم؟ کجا بودی نوعروسم ؟ من هیچ وقت رفتنت را باور نکردم ، اما همه می گفتند رفته ای و وقتی به تمام اهل ده می گفتم ،جمیله من زنده است ، من را مجنون و دیوانه می خواندند....
ننه صغری بی توجه به اینکه این دخترک زیبا هیچشباهتی به دخترش ،جمیله ندارد ، درددلهایش را بر بالین این دخترک بی هوش میگفت و اشک میریخت ، تا اینکه....
ادامه دارد
به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨