738.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مربی : هرجایی که درد می کنه یخ بذار
من :🥴😂
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت ۱۱۵🎬: شور و شوقی عجیب در روستا در گرفته بود ، بوی آتش اجاق و جلز و ولز گوشتهایی
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۶🎬:
ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران می کرد گفت: الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیز دلم؟!
فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت :من...من کجا هستم؟شما...شما...کیستید؟ اصلا من کیستم؟!
ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : منم مادر، ننه صغری نمی شناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی...
فرنگیس که انگار گیج بود ، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : من...من چیزی را به یاد نمی آورم...چه اتفاقی افتاده؟!
ننه صغری که ذوق زده بود ، بوسه ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق ،گل انداخته بود، گرفت و گفت : حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب می دانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت ، تو از چنگ از ما بهتران گریختی ، نگاه به سر و دستت کن ، چقدر زر و زیور به پات ریختند ، حکمن می خواستند پیش خودشان ،ماندگارت کنن ، اما تو ...تو ...ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی...
فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش می کرد و هر چه به مغزش فشار می آورد هیچ چیز از گذشته اش را به خاطر نداشت ، دستانش را به سمت سرش برد و گفت : درد...درد دارم..
ننه صغری هراسان از جا برخواست و گفت : الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم ، الان میرم برات جوشونده درست می کنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد و فرنگیس را در دنیایی مبهم ،تنها گذاشت...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥ اگه یکی رو پیدا کردی همه چیز تموم بود، باهاش ازدواج نکن و بهش شـ ـک بکن...
285.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 💎
حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ..
آرامشسهمقلبیستکه
درتصرفخداست
#توکلبرخدا
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋سلام امام زمانم🖤
مهدی جان مولای غریبم 🥀
سلام بر آنکه جهان منتظر عدل اوست
شما پناه بیپناهان و سایهبان دلهای بیقرارید
به انتظار دیدارتان، عمر میگذرانیم و دعا میکنیم
امروز که
میان یقیع. تنها
زیارت نامه میخوانی!
سلام ما برسان بر غَریب های بقیع ... 🖤🥀
🦋آجرک الله یا
صاحب الزمان عج 🖤
ما منتظران منتظر
منتقم خون حسینیم
🤲اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🖤
🔰میرزا اسماعیل دولابی «ره»:
🔸آهنگـــــرها یک گـــــیره دارند و وقتی می خواهند روی یک تکه کار کنند ، آنرا در گیره میگذارد.
🔸خـــدا هـــم همینطور است ،اگــــر بخـــواهد روی کسی کار بکند ، او را در گیره مشکلات می گذارد و بعد روی او کار می کند. گرفتاری ها نشانه #عشق خداوند است.
#ذی_الحجه
#در_محضر_عرفا
✅ غوره_انگور
غوره انگور طبيعت سرد و خشك داشته، تا حدی قابض است يعني باعث جمع شدن موضع می شود؛ به طور مثال، به دنبال خورده شدن، در روده جمع شدگی و به درجاتی، يبوست ایجاد می کند.
بنابراين مخصوصا براي كساني كه اسهال هاي خوني ناشي از حرارت و گرمازدگي دارند، مفيد است. اين گونه اسهال ها در فصول گرم و تابستاني و در گرمازدگي، زياد ديده ميشوند و...
همچنين در كساني كه غلبه حرارت و صفرا، جوش و خارش پوستي و يا تشنگي هاي بيش از حد يا كنترل ناپذير (كه مي تواند ناشي از كبد گرم باشد) دارند.
☜【طب شیعه】
امام باقر عليه السلام فرمود: روز قيامت همه چشم ها گريان است مگر سه چشم:
🔻 چشمى كه در راه خدا بيدار مانده(برای امنیت نگهبانی داده) است
🔻چشمى كه از خوف خدا گريسته است،
🔻چشمى كه از حرامهای الهى فرو بسته شده است.
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوای امام خمینی رو بشناسی ؟
امام اینگونه بود ...
✨الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج✨
#امامخمینی
#بهسویظهور
#بهسویظهور
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۱۶🎬: ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۸🎬:
تا ننه صغری خبر از بهوش آمدن فرنگیس داد، جمع زنانی که دور دیگ آبگوشت را گرفته بودند ،به یکباره به سمت درب اتاق هجوم آوردند...
ننه صغری که انگار از گفتن این خبر ، پشیمان شده بود ،کاسه را لبهٔ چارچوب در گذاشت و دو دستش را از هم باز کرد و به دو لنگه درب تکیه داد تا مانع ورود زنها به داخل اتاق شود.
زنها جلوی درب را گرفتند اما ننه صغری نمی گذاشت کسی داخل شود که ناگهان مریم بانو ،خود را از بین جمعیت جلو کشید و رو به ننه صغری گفت : یعنی من را هم نمی گذاری داخل اتاقت شوم ؟
ننه صغری نگاهی خجالت زده به او کرد و گفت : ببخشید مریم بانو ،شما زن کدخدای ده هستید ، منزل خودتان است ،به خدا متوجه حضورتان نشدم ، آخه اینقد ذوق اومدن...
مریم بانو ننه صغری را به کناری زد وگفت : خیلی خوب حالا کمتر حرف بزن و برو به کنار تا ببینم این دخترک نگون بخت کیه و اینجا چه می کند...
ننه صغری همان طور که با غرولند کنار می رفت رو به جمع گفت : جز مریم بانو کسی داخل نشود و رو به زن کدخدا گفت : عجب حرفی میزنید ، خوب معلومه جمیله است دیگه...می خوای کی باشه؟!
مریم بانوهمانطور که کنار بستر فرنگیس می نشست گفت : صبر کن الان معلوم میشه که کی راست میگه و رو به فرنگیس که خیره به حرکات او بود، با محبتی در کلامش گفت : دخترقشنگم ، بگو ببینم اسمت چیه؟ پدر و مادرت کی هستن و کجا زندگی می کنن و چی شد که به رودخونه افتادی؟
فرنگیس بدون حرفی خیره به او بود...
مریم بانو دستی به گونهٔ نرم او کشید و گفت : دخترم ، نترس...ما کاریت نداریم ،می خواهیم تو را به کس و کارت برسونیم و با اشاره به ننه صغری ادامه داد: ننه صغری هم زن مهربانی ست ، تو را نجات داده و فکر می کنه دخترش هستی...بگو عزیزکم کی هستی؟
فرنگیس آب دهنش را قورت داد و گفت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨