سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۲🎬: در همین اثنا ناگهان صدای لطیف مظلوم ،فرنگیس بلند شد و درحالیکه دست زیر چار
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۳🎬:
گرگ و میش صبح بود که کاروان کوچک قصهٔ ما به سمت شهر رهسپار شدند ، تا سفر عشقی شیرین را آغاز کنند.
عبدالله برای سفرشان دو الاغ و یک قاطر تهیه کرده بود و کلی بار و بنه و خوراکی و خشکبار را در لنگه های خورجین هر حیوان انبار کرد تا در آینده آذوقهٔ سفر دور و درازشان شود ،سفری که معلوم نبود چقدر طول می کشد و آیا واقعا برگشتی در کار باشد یا نه...
ننه صغری از شادی در پوست خود نمی گنجید و این سفر تقریبا جزء اولین مسافرت های عمرش بود ، او را سرحال آورده بود و احساس جوانی به او دست داده بود .
فرنگیس هم سوار بر الاغی خاکستری ، در تاریک روشن هوا ، اطرافش را می نگریست، او احساس خاصی داشت ، یک نوع شور و شوقی مبهم ، شاید هم شادی و شعف ننه صغری در او هم اثر کرده بود.
عبدالله ، این مرد مهربان و سردو گرم چشیده هم دست کمی از همراهانش نداشت و قلب او هم به عشق امام حسین علیه السلام که در عین ناباوری او را طلب کرده بود ، چونان گنجشکی لرزان در سینه بی قراری می کرد، اما مرد بود و خوی مردانه اش اجازه نمی داد که از احساساتش چیزی به زبان آورد و بروز دهد.
فرنگیس همانطور که اطراف را از نظر میگذراند ، ساعتی قبل را به یاد آورد که اهالی روستا که تازه متوجه سفر رفتن انها شده بودند، گروه گروه به خانهٔ عبدالله می آمدند و همانطور که به حال انها غبطه می خوردند ، هریک با اشک چشمشان ،التماس دعای مخصوص داشت...
یکی می گفت ، من هم آرزوی زیارت دارم ، آن دیگری پیغام میداد که شفاعت می خواهد و یکی دیگر برای روی کفن و لباس آخرتش، اندکی تربت حسین علیه السلام، سفارش میداد و وقت بیرون آمدن از روستا هم ، هر خانواده ،قرآن و منقل اسپند به دست ،به بدرقهٔ آنها آمده بودند...
هیچکدامشان باور نداشتند که ننه صغری که مجنون روستا قلمداد میشد، اینقدر لیاقت داشته باشد که امام شهید او را طلب نماید...
فرنگیس از یاد آوری تمام اینها ،سرشار از احساسات رقیق و حال خوش شده بود...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
❥❥❥🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای بچه ها برنامه نداری میگین گوشی دستت نگیر...
4.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشاپیش عیدغدیرخم برتمام هموطنان عزیزم مبارک ✨️🥰
❤️
490.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨ پيامبر صلي الله عليه و آله:
هر گاه بنده اى
🌸 بسم اللّه الرحمن الرحيم 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸بگويد خداوند مى فرمايد: بنده ام كارش رابا نام من آغاز كرد، بر من
است تا كارش را به پايان برسانم و براى او در كارهايش بركت قرار دهم.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۲۶۹
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای نهان از دیده و در دل عیان
#سلام_امام_زمانم
سلام صاحب الزمان ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۲ خرداد ۱۴۰۴
میلادی: Thursday - 12 June 2025
قمری: الخميس، 16 ذو الحجة 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺2 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️14 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️23 روز تا عاشورای حسینی
▪️38 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️48 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
#اوقات شرعی به افق #تهران
🌝اذان صبح : ۰۱ : ۰۳
☀️طلوع آفتاب : ۴۷ : ۰۴
🌞اذان ظهر : ۰۴ : ۱۲
🌓 غروب آفتاب : ۲۰ : ۱۹
🌜اذان مغرب : ۴۲ : ۱۹
🌚نیمه شب شرعی : ۱۱ : ۲۳
✅ لطفا احتیاط رعایت
☀️چند ثانیه را بفرمایید
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🗓 #امروز_پنجشنبه
✅ ۲۲ خرداد ۱۴۰۴
🌸✨#تقویم_تاریخ
🌺✨مناسبت خاصی نداریم
══๑ღ🌸ღ๑═══════════
🌼✨#حــدیث روز :
🌸✨ پیامبر(ص) :
🌺✨ هر که من مولا و فرمانروای
🌼✨ اویم علی مولای او است،
🌸✨ خدایا دوست بدار آن کس
🌺✨ که او را دوست دارد، و
🌼✨ دشمن دار آن کس که
🌸✨ او را دشمـن دارد.»
🌺✨ بخشی از خطبه حضرت
🌼✨ رسول(ص) در غدیرخم
🌸჻ᭂ࿐🌺
〓〓◊〓〓
█⚃█⚄█⚅█⚁█⚂█⚃█⚀▇▅▃
💌دکتر خودت شو!
از آن دکتر هایی که بیمار حرف هایش را مو به مو گوش میکند.
چرا حرف های دکترها برایمان مهم است؟!
شاید فکر میکنیم با گوش دادن به حرف های دکتر و با انجام دادنش حالمان خوب می شود.
یک روز خودمان برای خودمان دکتر شویم؛ خیلی خوب می شود!
🌺🌿هر روز به خودمان بگوییم
برای سلامتی قلب و روحت باید
چند وعده بخندی
خودمان را پرهیز بدهیم از تمام چیزهایی که ناامیدی و یأس و استرس خونمان را بالا میبرد.
🚨هر روز خودمان را چکاپ کنیم
مراقب کینه و حسادت و زودرنجی مان باشیم، نکند که روزی جلوی نفس کشیدنمان را بگیرد.
غمهایمان را زود به زود درون سطل زباله بریزیم و هر روز به خودمان بگوییم تمام تلاشت را بکن و بقیه را به خداوند بسپار.
💌روزی چندوعده به داشته هایمان فکر کنیم
به داشته هایی که اصلا حواسمان بهشان نیست
برای داشته هایی که باید هر روز برایشان نمازشکر خواند
فکر کنیم اگر نباشند چه می شود؟!
🌺🌿اصلا با فکر کردن به داشته هایمان است که به خوشبخت ترین آدم جهان تبدیل میشویم.
💌دکتر خودت باش
و هر روز از خودت مراقبت کن،تا نتیجه های شگفت انگیز آن را ببینی. 💚🌿
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠
🔴 توتفرنگی؛ نگین خوشرنگ بهار!
این میوه جذاب و خوشطعم، فقط خوشگل نیست! در طب سنتی هم خواص زیادی براش ذکر شده.
طبع توتفرنگی:
→ سرد وتر
برای افراد گرممزاج بسیار مفیده، ولی سردمزاجها باید با احتیاط مصرف کنن.
خواص توتفرنگی در طب سنتی:
→ خونساز و تصفیهکننده خون
→ ملین ملایم و مناسب برای رفع یبوست
→ خنککننده بدن در فصول گرم
→ تقویتکننده پوست و کاهش جوش و التهابات
موارد احتیاط:
→ برای افرادی که معده ضعیف یا نفخ دارن، بهتره با عسل طبیعی یا گلقند مصرف بشه.
→ زیادهروی در مصرفش ممکنه باعث دلدرد، نفخ و سستی معده بشه.
📚 منبع: مخزنالادویه – حکیم عقیلی خراسانی / طبالرضا علیهالسلام
☜【طب شیعه】
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این از بچه طبقه بالاییمون بیشتر میفهمه😂
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹حقوق متقابل مردم و حکومت در کلام امام علی علیهالسلام
🎙حجت الاسلام و المسلمین شریعتی تبار
🕊
🌸🕋🌸
─┅─═इई🍃🌹🍃ईइ═─┅─
سیمای شهر کرکوند
روایت دلدادگی قسمت۱۲۳🎬: گرگ و میش صبح بود که کاروان کوچک قصهٔ ما به سمت شهر رهسپار شدند ، تا سفر عش
روایت دلدادگی
قسمت۱۲۴🎬:
روح انگیز ،در عالم بیهوشی فرو رفته بود و حاکم خراسان هم، که اینک متوجه قضایا شده بود ، مانند مرغی سرکنده ،بی قرار در حال قدم زدن در کنار تخت همسرش بود .
حاکم خراسان از شدت عصبانیت و نگرانی ،گویی که مغزش قفل کرده بود و نمی دانست که چه کند و براستی چه می تواند بکند ، او با خود می گفت : اگر می دانستم که ازدواج فرنگیس ،چنین ضربه عظیمی به حکومت می زند و از آن گذشته، جان تنها دخترم را می گیرد ، حاضر به این کار نمی شدم. حاکم خراسان که به گوشش رسیده بود ، احتمالا تمام قضایا زیر سر بهادرخان است ،خون خودش را می خورد ، پس دستور داد که تا بهادر را هر کجا هست و در هر سوراخی که پنهان شده ، پیدا کنند و به خراسان بیاورند.
شاهزاده فرهاد نیز، با همراهی دسته ای از سربازانش راهی شکار گاه شدند، آنها آنقدر عجلهٔ رسیدن را داشتند و شتابان حرکت می کردند که راه یک روزه را در چند ساعت پیمودند.
سایه های شکارگاه از دور پدیدار شد و فرهاد که دیگر طاقتش طاق شده بود ، با سرعتی بیشتر ، همراهانش را پشت سر گذاشت و با شتاب به سمت عمارت حاکم نشین تاخت.
نزدیک عمارت بود که همزمان با حرکتش شروع به فریاد زدن کرد : دایه سرو گل هااای....رجب آی رجب...
با صدای شاهزاده فرهاد که در کوه و کمر شکار گاه می پیچید ، ساکنان عمارت هراسان خود را به بیرون انداختند.
ننه سرو گل در حالیکه خراشهایی از خون خشک شده روی صورتش پیدا بود ، بر سر زنان جلو آمد و هنوز نرسیده به فرهاد بر زمین خاکی نشست و مشت مشت خاک بر می داشت و بر سرش میریخت.
شاهزاده فرهاد با یک جست از اسب به زیر آمد ، کنار دایه سروگل زانو زد و همانطور که افسار رخش را در دست داشت و نفس نفس می زد گفت :...
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦