eitaa logo
سیره فرزانگان
1.4هزار دنبال‌کننده
507 عکس
254 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در محضر خداوند و این همه کتاب، چگونه پای خود را دراز کنم؟! فراموش نمی‌کنم گاهی که به اتاق پدر- علامه حسن زاده آملی- می‌رفتم، ایشان چهار زانو زیر پتو استراحت می‌کردند، وقتی که بیدار می‌شدند به ایشان می‌گفتم پدر چرا این‌طور چهارزانو استراحت می‌کنید؟ می‌فرمودند: پسرم! در محضر این همه کتاب و خداوند، چطور به خودم اجازه دهم پا دراز کنم؟ سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با عبدالله حسن زاده آملی- فرزند علامه حسن زاده آملی- ۱۴۰۲/۷/۳ https://eitaa.com/sirefarzanegan
اعمال روزانه خود را حسابرسی کرده، به خود نمره می‌دادند! مرحوم پدر- علامه حسن زاده آملی- در همان اتاق مطالعه، دفترچه کوچکی داشتند و در جیبشان می‌گذاشتند. بنده بارها مشاهده کردم که ایشان دفترچه را خط کشیده و مواردی را در آن یادداشت کرده و به خودشان نمره داده‌اند؛ چیزی در حدود ۱۵ مورد مانند عبادات، محاسبه از خود و قرائت قرآن را یادداشت می‌کردند و در پایان هر روز حساب می‌کشیدند و به خودشان نمره می‌دادند. به طور مثال درخصوص قرائت قرآن، طبق دستوری که از همه بزرگان عرفان داشتند باید روزی حداقل ۵۰ آیه می‌خواندند و در پایان روز در رابطه با قرائت قرآن به خودشان نمره می‌دادند؛ در مورد رفتار با مردم، شاگردان و خانواده و همچنین درس و بحث نیز به خودشان نمره می‌دادند؛ از دیگر مواردی که در آن دفترچه برای نمره دادن یادداشت می‌کردند طهارت ظاهری و باطنی و ذکر روزانه بود. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، کفتگو با عبدالله حسن زاده آملی- فرزند علامه حسن زاده آملی- ۱۴۰۲/۷/۳ https://eitaa.com/sirefarzanegan
مواظب حیوانات باشید! روزی خدمت پدر- علامه حسن زاده آملی- بودم. ایشان درحال بیان مسئله‌ای نسبت به حیوانات بودند که فرمودند: «حیوانات را اذیت و آزار نکنید زیرا آنها هم موجودات خداوند هستند» سپس این مطلب را نقل کردند و گفتند: فردی در آمل با پاهای شکسته و عصازنان نزد من آمد و گفت آقا! من چند روز پیش که از منزل خارج می‌شدم، دیدم یکی از اردک‌ها یک لنگ کفشم را در دهانش گرفته و دو متر آن طرف‌تر برده است؛ من هم سنگی برداشتم و از دور به سمت اردک پرتاب کردم؛ آن سنگ به پای اردک خورد و پای آن شکست و به پوستش آویزان شد؛ یعنی شدت ضربه به حدی بوده که پای حیوان قطع شده بود! این اردک برگشت و نگاهی به من کرد. من نیز کفشم را پوشیدم و به سمت خیابان رفتم. هنوز چند دقیقه‌ای طول نکشیده بود که تصادف کردم و جفت پاهایم شکستند! آنگاه علامه فرمودند: خیال نکنید که حیوانات، چون اسم حیوان روی آنهاست کاری از دستشان ساخته نیست. روایت است که بعضی از پرندگان حلال گوشت، فردا در قیامت از دست شخصی که او را شکار کرده است، شکایت می‌کنند و می‌گویند این فرد نیازی به گوشت من نداشت و برای سرگرمی‌، من را شکار کرد. ایشان می‌فرمودند: مواظب حیوانات باشید! سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با عبدالله حسن زاده آملی- فرزند علامه حسن زاده آملی- ۱۴۰۲/۷/۳ https://eitaa.com/sirefarzanegan
خرده نان‌ها را گوشه سفره جمع می‌کردند، تا مورچه‌ها بخورند! مرحوم پدر- علامه حسن زاده آملی- بعد از اتمام غذا، خرده نان‌ها را در گوشه سفره جمع می‌کردند تا مورچه‌ها بیایند روی سفره، و آنها را بخورند. همچنین ایشان می‌فرمودند: خرده نان و باقی مانده غذایتان را اگر در باغچه می‌ریزید، به نیت درگذشتگان بریزید، آنها دستشان از این دنیا کوتاه است، زمانی که مورچه‌ یا پرنده‌ و حیوان دیگری آنها را می‌خورد، در حق درگذشتگانتان دعا می‌کند و آنها مسرور می‌شوند. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با عبدالله حسن زاده آملی- فرزند علامه حسن زاده آملی- ۱۴۰۲/۷/۳ https://eitaa.com/sirefarzanegan
علامه حسن زاده آملی، ایشان هستند، نه من! مرحوم استاد علامه حسن زاده آملی از همراهی همسرشان خیلی تجلیل می‌کردند و جالب اینکه می‌فرمودند: «حضرت آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی ایشان هستند نه من» که اشاره به خانمش بود؛ می‌فرمودند ایشان اگر سختی زندگی با من را تحمل نمی‌کرد، مگر بنده می‌توانستم درس بخوانم و استاد و آیت‌الله بشوم. همه به خاطر تحمل ایشان است؛ این حاکی از آن است که همسرشان به خاطر اهداف مقدس حضرت استاد و اعتقادی که به راه و مرام او داشتند پای همه سختی‌های آن ایستادند و تحمل کردند. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد حسن رمضانی، ۱۴۰۰/۷/۷ https://eitaa.com/sirefarzanegan
فرزندان و شاگردانش را عاشقانه دوست داشتند! استاد علامه حسن زاده آملی همه را آیه خدا و نشانه محبوب می‌دیدند و دوست می‌داشتند، مخصوصا کسانی که در آنها عشق و دوستی نمود بیشتری داشت و نسبت به این افراد سر از پا نمی‌شناختند، به فرزندان و شاگردان و دوستان اعمال محبت می‌فرمودند؛ فوق تصور. وقتی پولی از جایی به ایشان می‌رسید مانند نقل و نبات برای اظهار عشق و دوستی ایثار می‌کردند. گاهی بنده مکالمه ایشان را با فرزندانشان می‌شنیدم که خطاب به آنها می‌گفتند: «قربان تو پدر؛  قربان تو پدر»؛ کدام پدر اینطور عاشقانه با فرزندانش سخن می‌گوید و برخورد می‌کند. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد حسن رمضانی، ۱۴۰۰/۷/۷ https://eitaa.com/sirefarzanegan
حسن زاده کوه عشق است! حیدرآقای معجزه- پسر حاج مرشد چلویی- در سفری به قم آمدند و بنده وی را بدون هماهنگی با استاد علامه حسن زاده آملی به درس ایشان در مسجد حضرت معصومه(س) در کوچه ممتاز بردم. بعد از درس خدمت ایشان عرض کردم: حیدرآقا به قم تشریف آورده‌اند. ایشان به مجرد اینکه نام آقا حیدر را شنیدند، سراغ گرفتند که کجا هست؟ و به سرعت خود را به او رساندند و معانقه و احوال‌پرسی گرمی کردند و فورا او را به منزل بردند و ما چندین ساعت در منزل ایشان، حضور داشتیم و نقل خاطرات و جلسه پرشوری بود که هنوز ذائقه بنده از آن شیرین است. من از حیدرآقا پرسیدم: آیت‌الله حسن‌زاده را چگونه یافتید؟ ایشان گفتند: «یک کوه عشق» سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد حسن رمضانی، ۱۴۰۰/۷/۷ https://eitaa.com/sirefarzanegan
دوست ما، ما را تنها گذاشت و رفت! مرحوم استاد علامه حسن زاده آملی تا سال ۱۳۸۴ در قم بودند و بعد از اینکه همسرشان وفات کرد و یار خود را از دست داد، استقرار در قم برایشان میسور نبود و به خانه بچه‌ها در تهران و آمل می‌رفتند و اواخر هم بیمار بودند؛ چند سال قبل که بنده به دیدارشان رفته بودم عرض کردم  که آن دوره که ما هر روز در محضر درس شما شرکت می‌کردیم و وقت و بی وقت به ملاقات شما می‌آمدیم و کسی مانع و جلودارمان نبود و شما با محبت ما را می‌پذیرفتید کجا و امروز کجا که چند سال یکبار به خاطر دوری راه و وضع بیماری شما  سراغتان می‌آییم و از فیضتان بی بهره هستیم؛ بعد این شعر حافظ را خواندم که: اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود؛ ایشان بلافاصله فرمودند: دوست ما که ما را تنها گذاشت و رفت که اشاره به همسرشان داشت و تا این حد از ایشان تجلیل می‌کردند. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری ایکنا، گفتگو با استاد حسن رمضانی، ۱۴۰۰/۷/۷ https://eitaa.com/sirefarzanegan
مثل دیگران روی فرش مسجد نشستند! در ابتدای طلبگی دهه شصت مدتی در مدرسه مهدیه اراک زیر نظر آیت الله العظمی ابوالفضل خوانساری که آن زمان در اراک بودند، بودم. سلوک ایشان همواره در خاطرم مانده است. روزی مجلس معظمی با حضور علما و فضلای اراک در مسجد آقا ضیاء الدین برگزار شد. برای معظم له جای مخصوصی در نظر گرفته شده و پتویی پهن شده بود. ایشان وقتی وارد مجلس شدند ناراحت شده و پتو را با نوک عصا به کناری زدند و مانند سایرین روی فرش مسجد نشستند که نشانگر تواضع ایشان با همه علمیت و کهولتشان بود. همواره این خاطره در ذهن من باقیست و هنوز تحت تاثیر آن هستم و همین موجب ارادت تام من به آن بزرگوار شد و این ارادت تاکنون باقیست. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: صفحه آیت الله العظمی ابوالفضل نجفی خوانساری، نقل خاطره از استاد حسینی اراکی. https://eitaa.com/sirefarzanegan
می‌توانم همه اصول را بدون مراجعه به کتاب درس بگویم! استاد شیخ احمد خوانساری به نقل از مرحوم آیت الله العظمی شیخ ابوالفضل نجفی خوانساری: استادم آیت الله العظمی خویی تعریف کردند: زمانی درد چشم گرفتم به حدی که اطبا احتمال نابینا شدن دادند. خیلی ناراحت شدم که اگر نابینا شدم به چه کاری مشغول شوم، دیگر نمی‌توانم مطالعه کنم تا درس بدهم! بعد این به ذهنم رسید که در صورت نابینا شدن، اصول تدریس می‌کنم زیرا می‌توانم کل اصول را از ابتدا تا انتها، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه، بگویم و در حافظه دارم. البته بعد ایشان بهبودی حاصل کردند و این نشانگر احاطه ایشان به علم اصول، با همه پیچیدگی هایش دارد. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: صفحه آیت الله العظمی ابوالفضل نجفی خوانساری. https://eitaa.com/sirefarzanegan
✳️ دو خاطره آیت الله رضازاده از مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی خاطره اول: یکی مسئلۀ خلع روح ایشان است که شنیده بودم روح از بدن ایشان مفارقت کرده و مجدداً برگشته است. روز چهاردهم ماه رجب بود. نزد ایشان در خیابان عنصری رفتم. از ایشان خواهش کردم که من شنیده‌ام روح از بدن حضرت عالی جدا، و سپس برگشته است. می‌خواهم از خودتان بشنوم. ابتدا امتناع کردند. من خواهش کردم، فرمودند: خوب. من می‌گویم، به شرط این‌که به کسی نقل نکنی. گفتم باشد. فرمودند: من رفتم در بستر بخوابم. یک مرتبه روح از بدنم مفارقت کرد، جدا شد. بدنم زیر لحاف بود و روحم می‌دید که بدنم آن‌جا افتاده است و من خیلی نگران بودم که چرا مُردم و حتی یک بار استغفار نکردم. در همین فکر بودم که چرا مُردم و یک استغفرالله نگفتم. طولی نکشید، روح برگشت و تا لحظاتی، دست‌هایم را تکان دادم و تردید داشتم، آیا زنده شده‌ام یا نه. بله روح برگشته و زنده شده‌ام. بلافاصله تا مدتی استغفار می‌کردم و احتمال می‌دادم، دوباره روح مفارقت کند و دیگر بر نگردد و برای همیشه بمیرم. ولی روح، مفارقت نکرد. بعد اضافه فرمودند: در این جدا شدن روح از بدنم و برگشتن آن، احساس کردم، خیلی خسته و کوبیده هستم و بدنم خیس عرق است. مثل انسانی که خیلی با سرعت راه می‌رود، خسته شده و عرق می‌کند. چنین حالتی پیدا کرده بودم. این بیانی بودن که ایشان داشتند. عرض کردم: اجازه بدهید برای طلبه‌ها نقل کنم. فرمودند: نه راضی نیستم. و لذا من تا بعد از مرگ ایشان برای کسی نقل نکردم و بعد از مرگ ایشان، آن را به مناسبت برای آقایان نقل کردم. خاطره دوم: در اوایل جنگ، از طلبه‌های مشهد، حدود دویست نفر، رفتند خیابان نخریسی. شب‌ها، طلبه‌ها همان‌جا می‌خوابیدند و روز‌ها هم برای عملیات نظامی می‌رفتند دامنۀ کوه، آخر خیابان ضد. و بعضی از آقایان ارتشی طلبه‌ها را آموزش می‌دادند. دورۀ آموزش که تمام شد، ما از آقایان، شخصیت‌های علمی و رؤسا از ارتش و سپاه مشهد دعوت کردیم، برای بازدید از عملیات طلبه‌ها بیایند. آقایان علما، امرای ارتش، شخصیت‌ها، رؤسا، رادیو تلویزیون و آقای غفوری فرد، استاندار وقت مشهد، آمدند و با این‌که در طول عملیات آموزش، من چند بار نزد آقای غفوری فرد رفته بودم، که این آقایان می‌خواهند جبهه بروند، می‌گفتند نه و موافقت نمی‌کردند. آن روز که این عملیات را دیدند، به بنده گفتند: همراه اولین گروه اعزامی، این آقایان را می‌فرستیم. نمی‌دانستیم به این خوبی، این آقایان، عملیات رزمی را فرا گرفته باشند. آن‌جا، بعد از اتمام عملیات، از مرحوم آمیرزا جواد آقا تقاضا کردیم که ما را نصیحتی بفرماید. در همان خوابگاه بسیج صندلی گذاشتیم و ایشان نشستند و طلبه‌های رزمنده به همراه مدعوین نشستند. و ایشان شروع کردند، طلبه‌ها را نصیحت کردن. و محور بحث این بود که مواظب باشید، عملتان همراه با هوای نفس نباشد. یک وقت فکر نکنید، خوب، ما آدم‌های خوب و مؤمنی هستیم که مملکت و مکتب اهل‌بیت نیاز به جبهه نداشته. ما به فکر درس و تربیت و راهنمایی مردم بودیم. ولی امروز که دشمن به این مملکت حمله کرده، ما به جای کتاب به تعبیر ایشان، ژ-3 به دست گرفتیم و آمادۀ دفاع از مملکت و مکتب‌مان هستیم. بعد ایشان اضافه کردند و فرمودند: با توجه به ضعفی که دارم، از من ساخته نیست که در جبهه بجنگم. ولی آرزویم این است که خدا، به من توفیق بدهد که در جبهه حاضر بشوم، تا شاید بتوانم ظرف یک سربازی را بشویم و یا خوابگاه پاسداری را جارو کنم، تا شاید با این کار در ثواب رزمندگان شریک باشم. این جمله را که ایشان با آن قد خمیده و سیمای ملکوتی فرمودند، چنان افراد تحت تأثیر قرار گرفتند که سرها همه پائین و به حالت گریه افتادند. همه به این فکر بودند که ایشان چه می‌گوید. ظرف سربازی را بشویم وخوابگاه پاسداری را جارو کنم تا در ثواب این‌ها شریک باشم. بعد هم خداوند به ایشان توفیق داد و چندین بار به جبهه رفتند و رفتن ایشان باعث تشجیع و تقویت روحیۀ رزمندگان و دیگران بود. خاطرۀ سوم. اصولاً آن مرحوم انسان خیلی مؤدبی بودند. ایشان به من فرموده بودند: من سهم مبارک امام را نمی‌گیرم. ولی اگر کسی را شما سراغ داشتید که گرفتار بود، معرفی کنید. من جهت کمک راهنمایی می‌کنم. یادم هست یک‌وقت، سید اهل علمی که بسیار محصل خوبی بود، گرفتاری برایش پیش آمد. سفارش کردم و گفتم برو خدمت آقای میرزا و بگو فلانی مرا فرستاده، به فلان نشانی. ایشان رفت و بعد من خودم هم تلفن زدم و گفتم، کسی را خدمتتان فرستادم تا اگر ممکن هست، کمکی بفرمایید. ایشان گفت: بله ما الآن خدمتشان هستیم و من سفارش کردم که مبلغی را به ایشان کمک کنند. و برای این‌که تلفن شما هم لغو و بیهوده نباشد، پنج هزار تومان هم اضافه می‌گویم به ایشان بدهند. این بود گوشه‌ای از ده‌ها خصیصۀ بعضی از اساتید حوزۀ علمیۀ مشهد. سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: