😁 لبخند بزن رزمنده 😁
#طنـزجبـهه
در دوران #اسارت تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي #خانواده شان 👨👩👧👦 بفرستند .
#بين بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . #اون روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از #جمله نهج البلاغه .
يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من #يك نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم #ديديم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته....
😐😐😂😂
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#اخـلاصــ
#شـهـدایـے💔
همہے ڪاراش رو حسـاب ڪتاب بود....
وقتـے پـاوه بـودیـم ، مـسئـول روابـط عمومے بود📣
هر روز صبح ⛅️ محوطہ را آب و جارو مےڪرد
اذان میگفت و تا ما نماز❣ میخوندیم صبحونہ حاضر بود...
ڪمتر پیش میومد ڪسی توے این کارا ازش سبقت بگیره....
#شـهـیـدسـیـدمـصـطـفـےچـمـران
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
|°•🎈•°| شــهــــدا
هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمے دادند.😢
چادر مشڪے سرش ڪرده بود😐😂
رویش را سفت گرفته بود، رفت تو،یڪ گوشه نشست.
روضه بود،روضه ے حضرت زهرا.😔
مادر جلوتر رفته بود،سفت و سخت سفارش ڪرده بود « پا نشے بیاے دنبال من،دیگه مرد شدے، زشته،از دم در برت مے گردونند.»😡
روضه ڪه تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو.😁
🍃☘🌹 *شهید مصطفے ردانے پور*🌹☘🍃
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#عبادی
✅عشق به قرآن بود و نماز و دعا
کیا در عملیات و موقع پیشروی، با صدای بلند قرآن می خواند. وقتی فاو در عملیات والفجر8 آزاد شد، رفت بالای مناره مسجد شهر فاو و اذان گفت، تا همرزمان بیایند برای اقامه ی نماز شکر. کیامظفری در عملیات فتح المبین هم با صوت و صدای رسا، قرآن خواند و موجب تقویت رزمندگان شد. هروقت هم کاری نداشت به نوار قرآن گوش می داد. انگار تار و پودش عشق به قرآن بود و نماز و دعا.
❤️شهید کیا مظفری
📚منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:41
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اجتماعی
✅می رفت گلزار شهدا
وقتی می خواستیم برویم مأموریت، اول صدقه می داد. بعد قرآن را بازمی کرد و یک سوره می خواند؛ با ترجمه اش. بعدش برنامه ی سفر راتوضیح می داد و می گفت که چه کارهایی داریم ؛ چه کارهایی مشترک است و چه کارهایی انفرادی. وقت آزادمان را هم می گفت.
وارد شهر که می شدیم، اول می رفت گلزار شهدا، فاتحه می خواند. بعدمی رفت سراغ خانواده ی شهدا. با آنها صحبت می کرد و درد دلشان را گوش می کرد. مشکلاتشان را می پرسید و گاهی یادداشت می کرد، که اگربتواند، حل کند. بعد می رفتیم سراغ مأموریتمان.
📚یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 92
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🌷 کانال سیره شهدا 🌷
🌷 امیر سرلشکر شهید #حسن_آبشناسان معروف به شیر صحرا بمناسبت سالروز ولادت فرمانده تکاوران ارتش جمهو
❂◆◈○•--------------------
❂○° نامه به صدام حسین °○❂
💠 آن موقع که صدام خیلی از شهرها را موشک باران می کرد، #حسن_آبشناسان نامه ای با این مضمون به او نوشت:
«اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و نظریه پرداز جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد، بجنگد، نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد».
🔸صدام در جواب نامه ایشان، ژنرال قادرعبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس که جولانگاه آبشناسان و شیران ایرانی اش بود، فرستاد تا آن ژنرال عراقی در اصطلاح یک جنگ تخصصی را به وی نشان بدهد، دلاور دشت عباس که سالها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان شکست داده بود، بار دیگر در نبردی حقیقی مقابل ژنرال عراقی قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، وی و لشگرش را شکست داد و توانست تعداد بسیاری، از جمله خود عبدالحمید را به مدد نیروهای کارآزموده و جنگ آورش به اسارت بگیرد.
------------------------•○◈❂
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🌷 شهید مهدی باکری🌷
✍ چرا سردار شهید مهدی باکری بعد از نماز
یک دورِ تسبیح مرگ بر آمریکا میگفت
❣️
قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برا پاکسازی منطقه.
بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلی کوپترها.
توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت..
ایشون می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثوابِ گفتنِ مرگ برآمریکا کمتر ازنماز نیست
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
4_6014675319464657225.mp3
1.73M
👆👆👆
🎙زنگ خورِ تلفن همراه
#شهدایی
#سیدرضانریمانی
پا این علم باکری ها رو دادیم
شیرودی و باقری ها رو دادیم
مغنیه و شاطری ها رو دادیم...
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#خانواده
✅آقا رحمان ... من رفتنی ام !
به سرمان زد زنش بدهیم. عیالم یکی از دوستانش را که دو تا کوچه آن طرف تر می نشستند، پیش نهاد کرد. به مهدی گفتم. دختر را دید. خیلی پسندیده بود. گفت «باید مادرم هم ببیندش. » مادر و خواهرش آمدند اهواز. زیاد چشمشان را نگرفت. مادرش گفت:«توی قم، دخترا از خداشونه زن مهدی بشن. چرا از این جا زن بگیره؟» مهدی چیزی نگفت. بهش گفتم: «مگه نپسندیده بودی؟» گفت:«آقا رحمان، من رفتنیم. زنم باید کسی باشه که خانواده ام قبولش داشته باشن تا بعد از من مواظبش باشن. »
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 14
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada