#خاطرات
#اخلاقی
✅حالا بیا و درستش کن!!
هر کار کرد نتوانست سوار موتورش شود. موتور روشن می شد، ولی راه که می افتاد، تعادلش به هم می خورد. دور زدم رفتم طرفش. پرید ترک موتور، راه افتادیم. شهرک – محل استقرار لشکر – را بمباران کرده بودند. هه جا به هم ریخته بود. همه این طرف آن طرف می دویدند. یک جا بد جوری می سوخت. گفت «برو اون جا. » آن جا انبار مهمات بود. نمی خواستم بروم. داشتم دور می زدم داد زد « نگه دار ببینم. » پرید پایین. گفت « تو اگه میترسی، نیا. » دوید سمت آتش. فشنگ ها می ترکیدند، از کنار گوشش رد می شدند. انگار نه انگار. تخته ها را با همان یک دست گرفته بود، می کشید. گفتم «وایستا خودم می آم. » گفت « بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟ فکر کنم یه صدایی شنیدم. » مجروح ها را یکی یکی تکیه می دادم به دیوار. چپ چپ نگاه می کردند. یکیشان گفت «کی گفته حاج حسین رو بیاری اینجا؟» گفتم «حالا بیا و درستش کن. »
📚یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 50
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🔅 حجت الاسلام فاطمي نيا :
🔆 چرا هرچه دعا ميكنيم مستجاب نميشود؟
از يكي ازمعصومين (عليهم السلام) پرسيدند: چرا هرچه دعا ميكنيم مستجاب نميشود؟
فرمودند :"لانّكم تدعـُون من لا تعرفونه"
(زيرا شما كسي راميخوانيد كه نمي شناسيد)
درد ما ، #خدانشناسي است!
بايد به اندازه ي خودمان خدا رابشناسيم؛
وقتي خدا را در حد توانت شناختي ، همه كارهايت درست ميشود؛ همه مشكلات حل ميشود،
شناخت خدا مراتب دارد، بايد به اندازه ي خودمان خدا را بشناسيم!
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺
🌺🍃
🌺
🌷ويژه آزاد سازی خرمشهر
عراقیها در خرمشهر نوشته بودند:آمدیم که بمانیم!
شهید بهروز مرادی بعد از آزادی خرمشهر زیرش نوشت:
آمدیم نبودید!!!!
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🌺
🌺🍃
🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ممد نبودی ببینی
#آزادسازی_خرمشهر
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
🌹 #شهیــدعطشـــان_جوادمحمدی
به فدای لب عطشان #حسین
حاج مهدی فرمانده قرارگاه حما اومد
دو روز بود تو عملیات بودیم. از دفتر اقا گفته بودند ڪه رزمنده های مدافع تو عملیات روزه نگیرن.
عملیات تموم شده بود. شاهد ۹ ده تا تپه بود ڪه تنها شاهراه دمشق وحلب بود ڪه این تپه ها تامین جاده بودن ڪه تا تپه ۸ دست ما بود ولی دوتای دیگری دست داعشی ها شاهد ۹ خیلی حیاتی بود ،رو گرفته بودیم
حاج مهدی اومد شیخ هلال ...جواد چه خبر اوضاع چطور؟ ( بچه ها پای قبضه سلاح خوابیده بودن)
جواد با اون لحن شیرین اصفهانیش گفت : حاج مهدی میگم چی میشد اقا این ماه رمضونو واسه رزمندگان مدافع حرم ازاد میڪرد ؟حاج مهدی گفتن:خب جواد جان اگه سختتونه روزه نگیرن، تو این گرما اتیش خمپاره وگلوله حرجی نیس.
💢جواد: حاج مهدی من با این روزه سر خدا منتی میزارم ڪه اون سرش ناپیدا...و ساعتی بعد
( جواد با لبی عطشان به دیدار ارباب خود حضرت سیدالشهدا پر ڪشید ...)😭😭
شهادت: ۱۱ماه مبارڪ رمضان ،۱۶خردادسال ۱۳۹۶
✍ راوی: همرزم شهید
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
4_5915502896807412952.mp3
2.3M
👤شڪ نڪنٻد ٺا نمازتون درست نشهـ هیچے تو زندگے درست نمشهـ....😭
اگهـ نمازه درسٺ شُد همهـ چی درسٺ میشهـ😔👌
رواٻٺے زیبا از شہٻد زٻݩ الدٻݩ...😭
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اخلاقی
✅عزیر جان دلخور نباش !!
گفتم "دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه ی مارو ندادن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کردین. . . " همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت "عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نا به سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز. "
📚یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 63
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
⭕️ خدا ڪه خواب نیست ⭕️
یک روز گرم #تابستان برای انجام کار کشاورزی به باغ رفته بودیم وحسن با اینکه سن وسال چندانی نداشت #روزه گرفته بود.☀️
به شدت درهوای #گرم کار می کرد. من دلم برایش سوخت وبه او گفتم: "حسن جان یک قوری چای برایت درست کنم و روزه ات را بخور"☕️
ولی او به من گفت: "مادرجان تو باید مرا اگر روزه ام را بخورم نصیحت
کنی، حالا به من می گویی روزه ام را بخورم. جواب #خدا را چه باید بدهم"😔
بازهم من اصرارکردم و گفتم: "اگر از پدرت می ترسی او خواب است"
ولی حسن گفت: "پدرم خواب است ولی خداوند که خواب نیست"😊
و او همچنان کار می کرد و روزه اش را افطار نکرد.🌺
🌹شهید حسن رمضانی🌹
📚 کنگره شهدای خراسان
#سبک_زندگی_شهدا
#مقابله_با_گناه
••┄┅══✼❣✼══┅┄••
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#خانواده
✅واسه امام حسین ع گریه کن !
کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم. دیر به دیر می آمد. نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم « این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم ؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. به م گفت « چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده. » بعدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من. »
📚یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 26
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اعتقادی
✅انگار روز عاشورا بود !
عصر عاشورا بود. در فکه مشغول جست و جو بودیم اما هیچ خبری از شهدا نبود. به شهدا التماس کردم که خودی نشان دهند. ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف، چشمم افتاد به شیی سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد.
دقت کردم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه ی یک انگشتر بود. با محمودوند و دیگران آن جا را گشتیم . آن جا یک استخوان لگن و یک کلاه آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود. در ایام محرم نزدیک عاشورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود.
همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (ع) ...
📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:112
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
هدایت شده از حدیث عشق
🌙ای که دستت می رسد ؛ دستی بگیر
✅آغاز جمع آوری کمک های مردمی توسط گروه جهادی افسران ولایت برای تهیه بسته های غذایی و توزیع در مناطق محروم
#ماه_رمضان
#محرومین
👥گروه جهادی افسران ولایت استان بوشهر
🆔 @afsaranevelayat
#افطاری
🌿ماه #رمضان بود و ما در #سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت #افطار دعوت کرد؛
با تعدادی از #رزمندگان از جمله، #شهید_بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما #محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛
🌿رزمندگان لبنانی #اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم #شهید_بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از #افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر
🌿قبلا نیز یکبار ما را به #میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند امروز که داشتم وارد سالن می شدم #فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...
💠 نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان عج سپاه عاشورا
💠 #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌹 شادی روح مطهر #شهدا #صلوات
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada