....ساعت دوازدهونیم ظهر
🔸شیخ محمدرضا نعمانی که تا آخرین روزهای طاقتفرسای محاصره منزل شهید سید محمد باقر صدر توسط حزب بعث در کنار او بود، تعریف میکند:
.
🔸یک بار در ایام محاصره در منزل خوابیده بودم که با صدای شهید صدر بیدار شدم. ساعت دوازدهونیم ظهر بود. شهید صدر خیلی ناراحت بود و دائم میگفت: «لاحول ولاقوة الا بالله … انا لله وانا الیه راجعون». خیال کردم حادثهای برای کسی اتفاق افتاده. پرسیدم: «سیدنا! خیر است انشاءالله. چیزی شده؟»
.
🔸گفت: «داشتم به این مأمورانی که منزل را محاصره کردهاند، نگاه میکردم. خیلی تشنه شدهاند و عرق از سر و رویشان میریزد. کاش میشد به آنها آب میرساندیم.»
.
🔸از تعجب گفتم: «آقای من! همین جنایتکارها خانه شما را محاصره کردهاند و اینطور زن و بچهتان را ترساندهاند!»
.
🔸شهید صدر پاسخ داد: «پسر عزیزم! حرف تو درست! اما ما باید به اینها هم رحم کنیم. اینها اگر منحرف شدهاند یا به خاطر این بوده که محیط و شرایط بدی داشتهاند و یا درست تربیت نشدهاند.
.
🔸اگر اینها هم شرایط خوبی داشتند و به درستی تربیت میشدند حتماً از صالحان و مؤمنان بودند. چقدر از همین آدمها بودهاند که لطف خدا شامل حالشان شده و اصلاح شدهاند و به راه راست برگشتهاند.»
.
🔸سپس خادم منزل، حاج عباس را فرستاد و به آن مأموران آب سرد داد.
کانال سیره علما @sireolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اگر امام حسين(علیه السلام) بفرمايند تو را نميخواهم!
آیت الله حائری شیرازی رضوان الله تعالی علیه
ميگويم: ما هكذا الظنّ بك؛ چنين گمانى درباره تو نيست!
@sireolama
...ای مرد! اینجا بيا
🔸مردم خود را آماده ی ماه مبارک رمضان می کردند
آقا نورالدین اراکی همراه عده ای از مردم،
مسجد حاج تقی خان را غبارروبی و عطرافشانی می کرد. آقا با جاروی دسته بلند پیغمبری مشغول جارو کردن بود. مردی خدمت آقا آمد.
.
سلام آقا!
سلام علیکم!
امری داشتید ؟
عرض کوچکی دارم، خصوصی است.
مرد نزدیک شد و به آهستگی صحبت کرد.
آقا از کیسه اش پنج تومان بیرون آورد و به او داد.
مرد خوشحال و راضی از مسجد خارج شد.
یکی گفت: «آقا ! جسارت است. مردی را که به او پول دادید می شناسید؟ »
.
🔸آقا گفت: یکی از بندگان خدا بود.
دیگری گفت: «آقا ! کسی که از شما کمک خواست در عراق(اراک) سابقه خوبی ندارد. همه او را می شناسند.
.
🔸و دیگری گفت: چهار بچه ی قد و نیم قد دارد؛ اما مشروب خور است.»
.
🔸آقا گفت: «یکی به سراغش برود و بیاوردش کسی از مسجد بیرون رفت و مرد را با خود آورد.
.
🔸آقا گفت: ای مرد! اینجا بيا !
.
🔸آقا پنج تومان دیگر از کیسه بیرون آورد و به او داد.
.
🔸مرد از مسجد بیرون رفت. اطرافیان متعجب شدند. آقا صلواتی فرستاد و گفت: «شایسته نبود معصیت کند ؛ اما خب کرده، دلیل نمی شود از حق خوراک و پوشاک محروم بماند.»
.
🔸کسی پرسید : «چرا دوباره مبلغی را به او دادید ؟
آقا گفت: «از حرف هایی که شما زدید فهمیدم مخارج مشروع زیادی دارد. کمک بعدی به خاطر آن بود. بچه هایش که گناهی ندارند.»
کانال سیره علما @sireolama
...دست تکان می دادند
🔸علت تبعید آیت الله اصفهانی و نایینی و شهرستانی این بود که دولت عراق، شیخ مهدی خالصی را به ایران تبعید کرده بود. در آن حال، سید اصفهانی و نایینی در مقام اعتراض به دولت برآمدند و به امید اینکه شاید بتوانند آقای خالصی را برگردانند، به کربلا رفتند؛ ولی متأسفانه هیچ کس از مردم نجف. از حرکت ایشان (اصفهانی و نایینی) پشتیبانی نکرد؛ تا اینکه آن دو بزرگوار وارد کربلا شدند.
.
🔸دولت عراق گمان می کرد مردم به طرفداری از سید، دست به اعتصاب میزنند و مغازه ها و بازار را تعطیل می کنند؛ بنابراین به فرماندار کربلا
(صالح حمامه) دستور داد که در صورت مشاهده کوچکترین اجتماع و تحرک مردم به طرفداری از سید، به سرعت حکم تبعید ایشان را لغو کند و هیچ تعرضی به وی نکند؛ ولی اگر مردم اعتراض نکردند، سید را از عراق به ایران تبعید کند.
.
🔸صالح حمامه نیز چون هیچ عکس العملی از مردم ندید، ماشین را نزدیک خیمه گاه آماده کرد و با نهایت بی احترامی گفت: «مَن ابوالحسن الاصفهانی؟ اركب... مَن میرزا حسین نایینی ؟ اركب...» مردم بی وفا فقط نظاره گر بودند و برای خداحافظی، دست تکان می دادند.
.
🔸سید و نایینی را تبعید کردند؛ اما در یک فرسخی قم، حاج شیخ عبدالکریم حائری پس از تعطیل کردن درس، به همراه اهل علم (طلبه ها) پیاده به استقبال آن دو بزرگوار رفتند و با کمال احترام، آنها را وارد شهر کردند.
.
🔸سید در همین خانه فعلی مرحوم آیت الله بروجردی، رحل اقامت کرد و مرحوم نایینی در محله ارک ساکن شد. پس از دید و بازدید، مرحوم نایینی و سید اصفهانی شهریه دادند و درس را شروع کردند. به مدت نه ماه، وضعیت بدین ترتیب بود، تا اینکه آنها را به اجبار به عراق آوردند؛ ولی از ایشان ضمانت گرفتند که در سیاست دخالت نکنند.
.
🔸البته علت اصلی تبعید آقای خالصی این بود که به مجلس شورای عراق اعتراض داشت و می گفت: «این مجلس، فرمایشی است، نه مردمی و باید از شیعیان نیز در آن عضوی وجود داشته باشد.» سید اصفهانی و نایینی نیز ازاو طرف داری کردند.
.
🔸هنگامی که آیت الله العظمی سید ابوالحسن سید اصفهانی می خواست از لبنان(در بعلبک بستری بود) به عراق برگردد، به عبدالحمید، خادم خود، فرمود: «امروز برایم ماهی درست کن.»
.
🔸پیشکار سید می گوید:
وقتی غذا را آماده کردم و خدمتش بردم، مقداری میل کرد و فرمود: «باقی مانده را نگه دارید تا در هواپیما بخورم.» نزدیک بغداد که رسیدیم، غذا خواست. عرض کردم: پس از فرود طياره تقدیم می کنم.» سید قبول کرد. هواپیما در بغداد فرود آمد. او هم پیاده شد و به کاظمین و به محل استراحت آمدیم.
.
🔸ناگهان شیخی کاغذی آورد و به سید تقدیم کرد که در آن، مطالب خلاف واقع درج شده بود و به سید تهمت زده بودند. شاید همان مطالب سبب رحلت و دق کردن سید شد. آن کاغذ به اسم «ندای حق» بود و مطالب نامربوطی در آن درج شده بود؛ از جمله اینکه سید خرفت شده است.
.
🔸آن شیخ می خواست آن کاغذ را به سید بدهد تا او بیشتر اذیت شود. شخصی به نام سیدباقر بطلاط به آن شیخ گفت: «ما هم این مطالب را می دانیم؛ ولی اکنون صلاح نیست این نامه را به سید بدهید؛ چون خسته است و تازه از سفر رسیده است.» ولی او لجاجت کرد و گفت: «باید نزد سید بروم.» بالاخره اجازه ورود گرفت و سید به احترام او تمام قد برخاست. او هم نامه را تقدیم کرد و رفت. سید مشغول خواندن نامه شد؛ ولی ناگهان قطرات اشک از چشمش جاری شد و کاغذ را روی زمین گذاشت و رواندازی روی خود کشید و خوابید. لحظه ای بعد، خدمتش آمدم و گفتم: «آقا مقداری ماهی (غذا) بیاورم؟» فرمود: «خیر، غذا نمیخواهم.» خواب همان و رحلت نیز همان.
کانال سیره علما @sireolama
...مانعی ندارد
🔸ملا هادی سبزواری مردی ثروتمند بود. اموال و مزارع زیادی در اختیار داشت. زکات اموالش را با دست خود بین فقرا تقسیم می کرد. هر پنج شنبه بعداز ظهر و هر سال سه روز آخر ماه صفر المظفر، در حسینیه ی خانه اش روضه می گرفت و با فقرا قرار داشت.
.
🔸این عالم بزرگ، اول همه فقرا را دعوت می نمود. بعد هر سخنرانی را که بخاطر صدایش مردم رغبتی به او نداشتند، دعوت می کرد که به منبر برود. این کار برای رضای خدا بود. به این ترتیب هم خدمتی به سخنران می شد و هم فرصتی برای آن سخنران پیش می آمد تا در بین مردم تمرین کند. بعد از اتمام مراسم با نان و آبگوشت از مردم پذیرایی می کرد، آخر مجلس هم مستمندان را با دادن مقداری پول بدرقه می نمود.
.
🔸او در اوج جوانی (وقتی که در حوزه ی مشهد درس می خواند) همه ی مغازه هایی را که از پدرش به ارث برده بود، فروخت و پول آنها را در راه خدا انفاق کرد. اواخر عمرش هم قسمتی از اموالش ! را فروخت،با پول آن زندگی مردم مستمندانی را که دچار قحطی و نداری شده بودند، نجات داد.
.
🔸بعضی ها به عنوان سرزنش به او گفتند: می خواهی باقیمانده ی اموالت را هم بفروش و دست خالی با اهل و عیالت مانند دراویش زندگی کنی؟ او در جواب گفت: مانعی برای من وجود ندارد، اما فرزندانم زیاد دوست ندارند مثل درویشها زندگی کنند.
کانال سیره علما @sireolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ایتان کلبرگ شیعه شناس اسرائیلی او در دانشگاه عبری اورشلیم استاد است.
کتابی با عنوان«کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او»تألیف نمود. وی هم اکنون در فلسطین اشغالی ساکن است.
@sireolama
...فقط نصف دینار
🔸سید محمد بن حسین موسوی معروف به شریف رضی، این عالم گردآورنده سخنان و خطبه های حضرت علی (سلام الله علیه)در کتاب بی نظیرش نهج البلاغه» است. این سید شریف طوری بود که از هیچ شخصی هدیه و یا کمک مالی و یا حتی پاداشی که در ازای کار و کوشش او در راه خدمت به اسلام و علم به او تقدیم می کردند. نمی پذیرفت.
.
🔸پادشاهان آل بویه با راهکارهای زیادی سعی بر این داشتند که از بخشش هایشان به او چیزی بگیرد و قبول کند ولی او تلاششان را بی نتیجه گذاشت.
.
🔸یک بار یکی از وزرا ملقب به «فخرالملک» و کنیه اش «ابوغالب» فرصت را مغتنم شمرد تا پولی را به منظور هدیه برای تولد یکی از پسران سید بفرستد. پس هدیه را برایش فرستاد و نامه ای هم با آن بود:«از عادات دوستان در مناسبت های اینچنین این است که پولی به زن قابله بدهند.» خواهشمندم که آن را بپذیرید.
.
🔸وسید شریف رضی کاری نکرد جز اینکه آن را پس فرستاد و نامه ای همراه آن نوشت که:«از عادات ما نیست که زن غریبه ای بر احوالات خانواده مان آگاه شود و زنانمان خود وظیفه به دنیا آوردن را ادا می کنند و نه پاداشی می گیرند و نه هدیه ای.»
.
🔸پس دوباره آن وزیر هدیه را که شامل هزار دینار،که پول زیادی در آن موقع به حساب می آمد فرستاد و گفت: این هدیه ای برای تازه دنیا آمده است و کاری به شما ندارد. پس شریف رضی آن را باز فرستاد و به فرستنده گفت:
همانا فرزندان مان هم از کسی چیزی نمی پذیرند و بار دیگر وزیر آن را فرستاد و گفت: «بین شاگردان طلبه ات که به کلاس درست می آیند توزیع کن»، پس سید رضی آنرا جلوی شاگردانش باز کرد و گفت: هر کسی که احتیاج دارد برخیزد و بگیرد.
.
🔸پس یک نفر از میان آن طلبه ها برخاست و فقط نصف دینار برداشت. سید رضی از او و پرسید:چرا همه اینها را بر نمی داری؟ آن شاگرد گفت: دیروز روغن چراغ اتاق ام تمام شد و من به خزانه داری شما آمدم تا کمی روغن بردارم ولی درب قفل بود.و من هم کلید نداشتم.
.
🔸به بقالی رفتم و به نسیه کمی روغن برای چراغم گرفتم و حالا این نصف دینار را برای بستن بدهی می خواهم و نه بیشتر. در نهایت، عاقبت هدیه این بود که برای دفعه سوم به آن وزیر برگشت و فقط نصف دینار از آن برداشته شده بود.
.
🔸بعداز این قضیه سید شریف رضی برای هر کدام از شاگردانش یک کلید ساخت تا هرگاه که بخواهند و احتیاج داشته باشند از بیت المال برداشت کنند و عجیب آنست که شاگردانش جز برای حاجت های ضروری شان چیزی برنمی داشتند.
کانال سیره علما @sireolama
🔸آیت الله بهجت: ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم.
منبع: در محضر بهجت(ره) ج۲ ص۱۸۸
@sireolama
...ناراحت نیستند!
🔸آیت الله بهجت: هر دقیقه ای که میگذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمیگردد. ای کاش اگر خانه و درِ خانه را نمیدانیم، کوچه را می دانستیم.
.
🔸حاج محمد على فشندی -رحمه الله - هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب - عجل الله تعالی فرجه الشریف. عرض می کند: مردم دعای توسل می خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت می فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند!
.
🔸ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم. اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحير با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمی کنیم؟!
منبع: در محضر بهجت(ره) ج۲ ص۱۸۸
کانال سیره علما @sireolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸آیت الله میرزا احمد سیبویه(ره)
دعا کن کربلا بمیرم
@sireolama
سیره علما
🔸تصویر رنگی شده علامه امینی رضوان الله تعالی علیه @sireolama
...علامه امینی در مدرسه نواب
🔸علامه امینی كه به مشهد مشرف شدند، از ایشان برای منبر رفتن در مدرسه نواب دعوت كردند. قرار شد كه آن پژوهشگر بزرگ اهل بیت سلام الله علیهم، ده روز برای خواص و عوام سخنرانی كند.
.
🔸پیدا بود كه چنین مجلسی در نوع خود، مجلسی بی نظیر خواهد بود. جمعیت آن قدر زیاد بود كه بالا خیابان تا چهارراه نادری بسته شده بود. در آن ساعت ها، از دو طر ف خیابان نادری، هیچ اتومبیلی تردد نداشت.
.
🔸مردم نه تنها محوطه مدرسه نواب را پر كرده بودند، بلکه در پیاده روها و خیابان نشسته و یا ایستاده بودند.
.
علما و فضلا و حتی مراجع تقلید آن وقت خراسان پای منبر علامه امینی آمده بودند.
.
🔸تا آن جا كه به یادم مانده است، غیر از آیت الله میلانی، آیت الله میرزا احمد كفایی آقازاده آخوند ملامحمدكاظم خراسانی و آیت الله فقیه سبزواری و آیت الله آقا شیخ كاظم دامغانی در آن مجلس حضور داشتند.
.
علامه كه منبر رفتند، خطاب به حضار مجلس شکوهمند آن روز خراسان چنین فرمودند:
.
🔸من برای كار تألیف و تحقیق پیرامون مسأله غدیر، به هندوستان سفر كردم و چهار سال در آن سرزمین رحل اقامت افکندم. گمان نمی كنم كتابخانه ای در شهرهای هند باشد كه من برای جست وجوی علمی ام بدان جا نرفته باشم. عشق و جدیت در عرصه غدیرشناسی، سبب شده بود كه چندان فرصتی برای خوابیدن نداشته باشم. در شبانه روز، شاید یکی دو ساعت مجال خوابیدن داشتم.
.
🔸همان ساعت های اندك هم، به گونه ای نبود كه بتوان آن را خواب كامل به حساب آورد، زیرا یکسر در حال خواب و بیدار بودم و ذهنم مشغول كار گسترده ای بود كه می باید چند گروه، آن را به انجام می رسانیدند.
.
🔸بعد از چهارسال اقامت در شهرهای مختلف هند، به دهلی نو آمدم و بلیت هواپیما تهیه كردم تا به ایران بازگردم. آن روز پرواز ما دو سه ساعت تأخیر داشت.
.
🔸آن روز، حضرت آیت الله میلانی پای منبر نشسته بودند؛ طوری كه علامه امینی و ایشان، چهره به چهره یکدیگر بودند. مرحوم علامه كه از تأخیر در پرواز به ایران، سخن می گفت، ناگهان حضار را به وادی دیگری برد كه تصور آن را نداشتند.
.
🔸علامه امینی، رو به آیت الله میلانی كرد و با همان لهجه تركی اش فرمود:حضرت آیت الله میلانی! آن روز پیش خود گفتم؛ حالا كه خبری از هواپیما نیست، دو سه ساعت بخوابم تا كمبود خوابم را جبران كنم؛ همین كه خوابم برد،در عالم رؤیا چیزی دیدم كه تا حالا هرگز آن را مشاهده نکرده بودم.
.
🔸واقعه دیدم! واقعه قیامت را لب های مردم كه همه جای صحرای محشر را پر كرده اند، از تشنگی خشکیده است. كاش تشنه بودند، همه سرگردان بودند و سرها و چشم ها به این سو و آن سو چرخانیده می شدند. حالا تشنگی وسرگردانی دیگران به من سرایت كرده بود. در آن گرمای جانکاه تشنگی چنان بر من غالب شد كه طاقتم تمام شد.
.
🔸من كه حال در میان مردم بودم، همراه آنها به هر سو روان می شدم تا به آب دست پیدا كنم. به هر سمت كه شتابان می رفتیم، جز سراب نبود و در حالی كه تشنگی بیشتر آزارمان می داد، سر جای خودمان بازمی گشتیم و حیران و نگران می ماندیم. آن ساعت، اضطراب، خرد و كلان خلق را در برگرفته بود. ناگهان سرابی و دیوار بلندی نمایان شد. مردم آن جا را دیده بودند كه خیره شده بودند. آن ها ناگاه به آن سمت هجوم بردند؛ طوری كه مرا همراه خودشان بردند.
.
🔸پیش خودم گفتم: حتماً این جا آب پیدا می شود. برگ سبز علامت آب است نه علامت سراب.
.
🔸حالا می توانم نزدیکتر بروم و تشنگی ام را برطرف كنم. قدم به قدم جلو رفتم تا این كه به جایی نزدیك شدم كه دروازه بسیار بزرگی آشکار شد. وقتی نمای آن دیوار بلند و دروازه بسیار بزرگ را دیدم، یاد بناهای تاریخی افتادم كه در جاده ها برای كاروان ها و مسافر ساخته اند. درست، وسط آن در بزرگ، مثل درهای بزرگ تیمچه های قدیمی، درب كوتاهی بود كه انگار برای رفت و آمد مردم قرار داده بودند.
.
🔸دو سوی آن در كوچك، دو نگهبان بودند كه به هر كس اجازه وارد شدن به آن محوطه بسیار بزرگ را نمی دادند. حالا جمعیت برای رسیدن به آن، سخت هجوم آوردند و می خواهند از آن جا، یکی یکی داخل بروند و سیراب شوند. تا خواستم به جلو قدم بردارم، نگهبانی دست راست خودش را طرف سینه ام آورد و گفت: جلو نیا آقا شیخ! من كه نومید شده بودم، اصرار و التماس نکردم و سر جای خودم برگشتم ناگهان، نگهبان دیگر مرا با نام صدا كرد و با لحنی محترمانه گفت:
.
آقا شیخ عبدالحسین امینی! ای صاحب الغدیر!
.
🔸تشریف بیاورید كه بی بی رخصت ورود دادند. تعجب كردم و پیش خودم گفتم؛ مگر این جا كجاست؟
.
🔸بعد رو به آن نگهبان كردم و گفتم: آقا ! بی بی كه از ایشان اسم بردید، كیست؟ اصلاً این جا كه مردم هجوم آوردند، كجا هست؟ نگهبان لبخند زد و به من خیره شد و گفت: شما كه این همه از علی و زهرا سخن گفته اید، بی بی را نمی شناسی آقا شیخ عبدالحسین!.. @sireolama
سیره علما
...علامه امینی در مدرسه نواب 🔸علامه امینی كه به مشهد مشرف شدند، از ایشان برای منبر رفتن در مدرسه نو
.
🔸چطور نمی دانی كه این مکان، چه مکانی است؟ این جا، جایی است كه در آن حوض كوثر است آقای امینی! همان حوضی كه درقرآن و احادیث اهل بیت خوانده ای و در كتاب خودت آورده ای! بی بی زهرای اطهر اكنون سر حوض نشسته اند، تا عاشقان حق را در صحرای قیامت از آب حوض كوثر سیراب كنند.
.
🔸نامحرمان را به این آب گوارای ارزنده راهی نیست!
.
🔸بی بی كه از آمدن شما باخبر شدند، رخصت ورود دادند. تشریف بیاورید آقا شیخ عبدالحسین! فرزند روحانی من!
.
🔸علامه امینی كه به این جای داستان حوض كوثر در صحرای محشر رسیدند، رو به حضرت آیت الله میلانی كردند و گفتند:
.
🔸حضرت آیت الله میلانی! همین كه یك پای خودم را آن طرف در گذاشتم، نسیم خوش و خنکی وزید كه تا آن لحظه، مشام من، چنین نسیمی را حس نکرده بود! بعد آرام آرام به سوی حوض كوثر جلو رفتم. وقتی نزدیك آن رسیدم، بی بی را دیدم كه تمام قد بلند شدند و با لحن مهربانانه ای فرمودند:
.
🔸فرزند روحانی من! بیا! جلوتر بیا!
شوق زده شده بودم! از این كه حضرت زهرا از من با عنوان فرزند روحانی من تعبیر كرده بودند، از خرسندی در پوستم نمی گنجیدم.
.
🔸ناگهان، صدای گریه و ناله مردم در مدرسه نواب بلند شد، مجلس خطابه، مجلس دیگری شد. علامه امینی كه هنوز بالای منبر نشسته بود.، غش كرد. حدود یك ربع ساعت، صدای هق هق گریه جمعیت به گوش میرسید. انگار، علامه امینی حضار را همراه خودش به صحرای محشر و وادی حوض كوثر برده است.
.
🔸مرحوم آیت الله میلانی، كه عمامه خودش را از سر برداشته بود، مثل مردم گریان و نالان بود. شانه های آقا می لرزید.
.
🔸صدای علامه امینی بلند شد:
خوشا به حال شما! خوشا به سعادت شما! حضرت آیت الله میلانی! قدر خودتان را بدانید و می دانم كه قدر خودتان را می دانید. تکرارها و تأكیدهای علامه امینی قابل تأمل بود. @sireolama
...مؤذّن مسجد گوهرشاد
🔸آیت الله العظمی سید حسین فقیه سبزواری(ره) مبنایش، پیوسته بر جذب بود و نه دفع و نه بی تفاوتی ؛ و در راه نیل به این مقصد و مقصود ، با دقت ، از قدرت استنباط و اجتهاد خود ؛ و بر اساس اجازات اجتهاد که از مرحوم آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی ، مرحوم آیة الله میرزای نایینی ، مرحوم آیة الله آقا ضیاء عراقی و مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حایری داشت ، مشکلات شرعی مردم را به استناد آیه شریفه لا یکلّف الله نفساً اِلّا وُسعَها ؛ ضمن رعایت تمام مرزهای فقهی و حدود و ثغور الهی با اجتهاد خویش، حل می کرد.
.
🔸مطلوب مرحوم فقیه سبزواری، رعایت حال ضعیف ترین افراد بود و در امور مستحبّ، به حداقل ها، بسنده می کرد و به همین دلیل، سریع ترین نماز جماعت در مجموعه بیوتات رضوی و مسجد گوهرشاد، نماز جماعت مرحوم فقیه سبزواری بود که خاطرم هست هنوز مرحوم " آقاتی "، مؤذّن مسجد گوهرشاد، اذان را تمام نکرده بود که نماز جماعت مغرب و عشای مرحوم فقیه سبزواری، تمام شده بود.
.
🔸باورش این بود که نباید به عنوان مجتهد و مرجع و امام جماعت، مردم را معطّل کنم. همینقدر که به فیض اقامه جماعت نائل شدند، کافی ست و پس از نماز، مأمومین، به میل و نظر خود، تعقیبات را تا هرزمان که می خواهند بجا آورند.
.
🔸شاید کسانی باشند که هم مایلند در جوار مضجع شریف حضرت ثامن الحجج علیه السلام ، به جماعت ، نمازشان را اقامه کنند ؛ و هم ، از انجام سایر امور ضروری خود بازنمانند.
با تشکر از آقای سید محمد فقیه سبزواری
کانال سیره علما @sireolama
سیره علما
⚫انا لله و انا الیه راجعون آیت الله حبیب الله مهمان نواز، نماینده مردم خراسان شمالی در مجلس خبرگان
...باغ انگور
🔸آيت الله مهمان نواز: پدرم گاهي در دوران كودكي اين جانب به من مي گفت تو را براي تحصيل علم به قم خواهم فرستاد كه در زمان حيات ايشان آن توفيق حاصل نشد ولي پس از فوت ايشان برادرم مرا كه هنوز به بلوغ شرعي نرسيده بودم به حوزه علميه نيشابور كه تازه داير شده بود برد و توفيق اشتغال به تحصيل حاصل گشت.
.
🔸مادرم هاجر خانه دار بود و به پدرم در امور كشاورزي كمك مي كرد و باغ انگور كوچكي داشت كه از ميوه هاي اين باغ مكرر سبدي را پر از انگور مي كرد و براي آنان كه در روستا باغ نداشتند، مي فرستاد.
.
🔸آيت الله حبيب الله مهمان نواز در مورد تحصيلات ابتدايي خود مي گويد: قبل از رسیدن به حد بلوغ شرعی خواندن و نوشتن را در مکتب روستا از ملایی که پدرم به روستا آورده بود آموختم.
.
🔸آن زمان مدرسه دولتی در روستاها نبود و بسیاری از مردم از نعمت سواد بی بهره بودند. من علاقه شدیدی به تحصیل علوم دینی داشتم ولی هیچ گونه زمینه مساعدی برای تحصیل در شهرستان نیشابور نبود تا اینکه مرحوم حاج شیخ محمد حسین از نجف اشرف به نیشابور آمد و مدرسه گلشن را که در زمان شاه در اختیار آموزش و پرورش بود احیاء کرد و من از اولین کسانی بودم که به آن مدرسه رفتم.
.
🔸آيت الله مهمان نواز با بيان اين كه مردم بر اثر تبلیغات سوئی که در نظام حاکم علیه روحانیت انجام شده بود ذهنیات بدی داشتند که من خاطره بسیار تلخی از آن زمان دارم، مي افزايد: روزی که برادرم مرا از روستا به شهر نیشابور برای اشتغال به تحصیل برد یکی از کسبه شهر به برادرم گفت شما این بچه را آورده اید درس گدایی بخواند؟ من که با قلبی سرشار از عشق به تحصیل علوم دینی آمده بودم بی نهایت رنجیده شدم و تاکنون نیز اثر آن تاثر باقی است.
.
🔸در دروس خارج و فقه و اصول در حوزه مشهد از محضر مرحوم آیت الله میلانی که از مراجع عظام آن زمان بودند و نیز آیت الله حاج میرزا جواد تهرانی و حاج آقای مروارید فیض بردم.
.
🔸آيت الله مهمان نواز اظهار مي كند: در تالیف کتاب"عارف و صوفی چه می گویند؟" که از تالیفات سودمند استاد مرحوم میرزا جواد تهراني به شمار مي رود، در جمع آوری مطالب با معظم له همکاری نمودم و از محضر پرفیض فقیه وارسته و عالم عارف مرحوم حاج مجتبی قزوینی هم بی بهره نبودم.
کانال سیره علما @sireolama