eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایادر این شب✨🌟✨ تورابہ خدایے‌ات قسم عزیزانم رادربهترین وزیباترین وپر‌آرامش ترین مسیرزندگیشان‌ قرارده مسیرے کہ پرخوشبختے وآرامش باشه #شبتون_مهدوی🌙 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗 #سلام_امام_زمانم خورشید من تویی و بی حضور تو صبحم بخیر نمےشود ای آفٺاب من🌼 گر چهره را برون نڪنی از نقاب خود صبحی دمیده نگردد به خواب من.. #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی💗 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ « جاده ظهور » بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ « جاده ظهور » #اربعین ╔═.🍃.══════╗ @alamatha ╚══════.🍃.═╝ http://eitaa.com/joinchat/3103653888C83153c787a
🔴اینفو گرافی شناخت مدعیان کذاب و فرقه ضاله در دهه ی اخیر احمداسمائیل ملقب به احمدالحسن فاضل المرسوی حیدرالمشت محمودالصرخی ناصرمحمدالیمانی عبدالله هاشم عبدالزهراالگرعاوی منصور خراسانی #مدعیان_کذاب 🌏 #آخرالزمان 📡لطفانشردهید @entzaryar_313
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ #فرقه_های_شیطانی 🎥فرقیه سید حسنی یمانی شیرازی ها بهائیت وهابیت حجتیه صوفیه بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
من زمین گیرم گرفتارم دعایم ڪن حسین ازخـودم والله بیـزارم دعایم ڪن حسین بر دراین خانه از نام و نشان بایدگذشٺ دل فقط جای حسین اسٺ و حسین اسٺ و حسین 🌙 #شب_جمعه_زیارتی_ارباب💔 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📜 #حدیث_مهدوی 🌹پیامبر اکرم:🌹 ✨الا انه الغراف من البحر العميق .✨ 📢 #آگاه باشيد که مهدي (عج) نهري خروشان از اقيانوسي بيکران است 📒بحارالانوار/ ج37/ ص213 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸 🌷 تحریم سلاح (علائم ظهور).. پس چون يمانى خروج كرد فروش اسلحه بر مردم و هر مسلمانى حرام شود؛ و چون وی خروج كرد به سوی او شتابيد! چرا که پرچم او پرچم هدایت است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_هفتم ✍🏻تمام مسیر برگشت به خانه را توی ماشین اشک می ریزم.انقدر حالم نزار
📙 ◀️ ✍🏻توی دلم غوغاست.روسری را تا می کنم و روی سرم می اندازم.انقدر بی جان شده ام که توان حرکت ندارم.همانجا کنار در سر می خورم و می نشینم روی سرامیک های یخ صدایی مثل همزدن لیوان آب قند توجهم را جلب می کند و بعد یاالله شهاب گوشم را پر می کند خودم را جمع و جور می کنم و با دست روسری را زیر گلویم محکم نگه می دارم.از آشپزخانه تصویر تارش را می بینم که با یک لیوان نزدیکم می شود.دولا شده و لیوان را به ستم دراز می کند. عطر عرق نعنا به دلم می نشیند،می گوید: _بفرمایید،فرشته رفته بود دانشگاهش. زنگ زدم الان خودشو می رسونه تا اون موقع این رو بخورید فکر می کنم خوب باشه براتون.من توی حیاطم راحت باشید اگر کاری هم داشتید صدام بزنید.با اجازه لیوان را روی زمین می گذارد و رفتنش تار تر می شود دوباره. شربت عرق نعنا را سر می کشم.شیرینی اش نه زیاد است و نه کم... دلم را نمی زند! خیلی سخت جلوی بیهوش شدنم را گرفته ام اما حالا احساس آرامش و امنیت عجیبی می کنم. چشمانم را می بندم و به پارسا،کیان و بهزاد فکر می کنم و شهاب الدین! و ناخواسته قدری بیشتر روی اسم آخر تامل می کنم. یاد غیرتی شدن چند شب پیشش می افتم.یاد نگاه غریبش توی مهمانی و یاد نصایح غیر مستقیمش... چقدر بین او و پارسا فرق بود! نه به روسری کشیدن پارسا و نه به روسری گذاشتن شهاب!نه به صدای یاالله مردانه ی شهاب و نه به پک های پردود سیگار و نگاه خیره ی پارسا. خسته ام و هنوز بی حال...چشم هایم به تاریکی پشت پلکها عادت کرده.شاید اگر بخوابم بهتر بشوم.آرام می خوابم بی هیچ دغدغه ای. چشم که باز می کنم منم و اتاقی که به در و دیوارش پلاک و چفیه و عکس شهدا را آویزان کرده اند.روی تخت فرشته خوابیده ام و سرمی به دست راستم وصل شده.در اتاق باز می شود و فرشته تو می آید.با دیدنم لبخند می زند و می گوید: _سلام،آخه دختر خوب نونت نبود آبت نبود مسموم شدنت چی بود دیگه؟نمیگی ما میایم خونه شما رو دراز به دراز وسط پذیرایی می بینیم سکته می کنیم؟البته بگما حقته!دختری که دستش به آشپزی نره و از خیر غذاهای خوشمزه ی همسایشونم بگذره همین میشه دیگه...حالا به قول شهاب دلا بسوز! یک ریز حرف می زند و حتی اجازه نمی دهد من دهانم را باز کنم. _نمی دونی وقتی شهاب زنگ زد چقدر ترسیدم.گوشی رو برداشتم میگم بگو داداش دستم بنده،میگه بذار زمین خودتو برسون،میگم چی رو؟!میگه لیوان آبی که دستته.گفتم تو آموزشم دارم رایزنی فرهنگی می کنم وسط جلسه آب کجا بود، مزاحم نشو.میگه بحث مرگ و زندگیه !گفتم ببین چقدر مهم شدم که دست شهاب به دامن من بند شده حالا...خلاصه آخرش دید من تو فاز فوق سنگین فرهنگی دانشگاهی و مد شوخی موندم دیگه یهو ضربه رو زد گفت بابا پاشو بیا این دوستت پناه غش کرده کسی هم خونه نیست. بهش گفتم یه لیوان آب قندی چیزی بده دستش تا من خودمو برسونم.بخدا انقدر هول شدم برای اولین بار با یه حرکت ماشینو از تو پارک دوبل درآوردم!بعدم پریدم وسط اتوبان با چه سرعتی!یکی نیست بگه آخه تو مگه عضو فعال هلال احمری!از همکاران امداد نجاتی یا چی خلاصه که اومدم سر راهم سارا رو آوردم که ببینه چه خبره،بچه محلمونه دانشجوی دکتریه... هعییی ببین بالاخره با مجاهدت فهمیدیم مسموم شدی و دردت یه سرمه! دیگه من ضمانت دادم نبریمت دکتر و درمان خانگی بشی.حالا بهتری؟ دستم را روی سرم می گذارم و می خندم: _بد نیستم،یه نفس بگیر وسط حرف زدن +من راحتم همینجوریم.چی خورده بودی حالا؟ _کنسرو لوبیا +خوب شد نمردی! _یه دور از جونی چیزی... +تعارف که نداریم داشتی می مردی دیگه _آره خب +ا راستی پناه گوشیت دو سه بار زنگ خورد نوشته بود پارسا،بیا شاید کار واجب داشته باشه خجالت زده موبایل را از دستش می گیرم،یاد اتفاقات تلخ امروز می افتم و دوباره دلم پیچ می زند. خودم را بالا می کشم و تکیه می دهم به تخت.فرشته می گوید: _من برم بیرون بر می گردم +نه بشین فرشته،کارت دارم می نشیند لبه ی تخت و دستم را می گیرد. _جانم بگو نمی دانم از کجا و چطور بگویم اصلا ! اما دلم می خواهد خودم را برای یکبار هم که شده خالی کنم و چه فرصتی بهتر از حالا... 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا امام حسین می رویم : آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده 🙏 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯