✨﷽✨
🌼 کرامت مومن در هنگام مرگ 🌼
✍رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هنگامی که خداوند از بنده اش راضی شد، به عزرائیل می فرماید: از جانب من نزد فلانی برو و روح او را برای من بیاور تا آنچه که از اعمال انجام داده کافی است، من او را امتحان نمودم، او را در جایگاه ارجمندی که مورد علاقه من است یافتم.
عزرائیل همراه پانصد فرشته که با آنها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است، از بارگاه الهی به زمین نزول می کنند و نزد آن بنده صالح. می آیند و هر کدام از آن فرشتگان او را به چیزی بشارت می دهند که دیگری به چیز دیگر بشارت می دهد. در آن هنگام فرشتگان با شاخه های گل و دسته های زعفران که در دست دارند برای خروج روح او، از دو طرف در دو صف طولانی می ایستند (تا جلال و شکوه، از روح آن بنده صالح استقبال کنند).
هنگامی که ابلیس که رئیس شیطان ها است، آن منظره را می بیند، دو دستش را بر سر نهاده و فریاد و نعره می کشد!. پیروان او وقتی او را این گونه وحشتزده می نگرند، می پرسند: ای بزرگ ما! مگر چه حادثه ای رخ داده است؟ که چنان بر افروخته شده ای؟. ابلیس می گوید: مگر نمی بینی که این بنده خدا تا چه اندازه مورد کرامت و احترام واقع شده است، شما در مورد گمراه کردن او کجا بودید؟ آنها می گویند: «جهدنا به فلم یطعنا»: ما کوشش خود را در مورد گمراه کردن او کردیم، ولی او از ما اطاعت نکرد.
📚 جامع الاخبار، مطابق بحار، ج۶، ص۱۶۱
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #114رمان سجاده صبر بدون خداحافظی از دفتر وکالت خارج شد. آقای نامی که مشخص بود ناراضیه گوشی رو
قسمت #115رمان سجاده صبر
سهیل ساکت شد و چیزی نگفت، دلش گواهی بدی میداد، اما به روی خودش نیاورد
فاطمه که از ماشین پیاده شد نمی دونست سهیل یک ضبط صوت کوچیک توی کیفش جاسازی کرده تا بتونه
حرفهای محسن و فاطمه رو بشنوه، با فرض اینکه حرفهای محسن در مورد کاره، وارد دفتر مدیریت شد و بعد از
سالم کردن روی مبل نشست، محسن هم از پشت میزش بیرون اومد و رو به روی فاطمه نشست. فاطمه استرس بدی
توی وجودش احساس میکرد، خودش هم نمیدونست چرا، اما وقتی محسن شروع کرد به صحبت فهمید حس
شیشمش بهش دروغ نگفته.
-خانم شاه حسینی، میخوام یک حقیقتی رو بهتون بگم
فاطمه متعجب گفت: بفرمایید
-من از آقای نامی خواسته بودم وکالت شما رو بر عهده بگیرند
تمام تن فاطمه یخ کرد، بی روح گفت: و حتما نامه ای که توش بود رو هم شما نوشته بودید؟
-بله، البته میخواستم اعتمادتون رو جلب کنم ... که ... نشد.
فاطمه از جاش بلند شد که محسن سریع گفت: اجازه بدید حرفم رو بزنم، من در مورد شوهر شما همه چیز رو
میدونم.
فاطمه نگاه غضبناکی بهش انداخت و گفت: زندگی من به شما ربطی نداره، شوهر من هر چیزی که باشه شوهرمه.
بعد هم به سمت در اتاق حرکت کرد که محسن فورا جلوی در ایستاد و نذاشت فاطمه بیرون بره و گفت: صبر کن ...
من عاشقت بودم و به خاطر تو و عشقت حاضر بودم از همه چیزم بگذرم، اما بهم جواب رد دادی و حاال داری با
مردی زندگی میکنی که حتی به خودت هم وفادار نیست...
فاطمه داد زد: به تو مربوط نیست، برو کنار ...
محسن هم صداش رو باال برد و گفت: به من مربوطه چون من عاشق بودم فاطمه ... من عاشقت بودم.
کشیده ای که توی گوش محسن خورده بود ساکتش کرد، دستش رو روی لبش فشار داد، فاطمه تهدید کنان دستش
رو باال آورد و گفت: از سر راه من برو کنار و دیگه به من و زندگیم کاری نداشته باش.
محسن برگشت و نگاه آزرده ای به فاطمه انداخت و آروم گفت: اون مرد ارزش این همه فداکاری تو رو نداره، اون
مرد حتی لیاقت تو رو نداره ....
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #115رمان سجاده صبر سهیل ساکت شد و چیزی نگفت، دلش گواهی بدی میداد، اما به روی خودش نیاورد فاط
قسمت #116رمان سجاده صبر
بعد از سر راهش کنار رفت، فاطمه عصبانی در رو باز کرد و بیرون رفت، محسن هم بیرون اومد و گفت: من حاضرم
همه زندگیمو به خاطر تو بدم ... حاضرم نجاتت بدم ... فاطمه ...
اما فاطمه بدون اینکه حتی لحظه ای برگرده به سمت ماشینش میدوید، اشکهاش امانش رو بریده بودند، شروع کرد
به خوندن : اعوذ باهلل من الشیطان الرجیم ... اعوذ باهلل من الشیطان الرجیم.... اعوذ باهلل من الشیطان الرجیم
+++
-کامران، آدرس یک آدمی رو میخواستم، محسن خانی
-خانی؟ رئیس سها؟
-آره
-چرا؟
-کاری نداشته باش، آدرسش رو میخوام
-باشه، ببینم چیکار میتونم بکنم
خداحافظی که کرد دوباره ضبط رو روشن کرد و از اول تا آخر گوش داد، " به من مربوطه چون من عاشق بودم
فاطمه ... من عاشقت بودم."، "اون مرد ارزش این همه فداکاری تو رو نداره ..." ، " من حاضرم همه زندگیمو به خاطر
تو بدم "
ضبط رو خاموش کرد و نگاهی به عکس عروسیشون که روی دیوار اتاق نصب کرده بودند انداخت، هردوشون جوون
ترو شادتر بودند ... اما االن ... چقدر احساس بدبختی میکرد، نه کاری داشت، نه در آمدی، هر لحظه تهدید میشد، از
خونه نمیتونست بره بیرون، زندگیش داشت از هم میپاشید... شاید فاطمش هم داشت از دست میرفت... و ... هیچ
کاری نمیتونست بکنه... منتظر بود دوستش پیام که توی یکی از شهرهای شمالی زندگی میکرد بهش خبر بده که
میتونه براش کاری دست و پا کنه، اگر میتونست دست فاطمه و بچه ها رو میگرفت و از این شهر کثافت دور میشد،
از این شهر که توش به عنوان یک جانی روانی شناخته شده بود، از این شهر پر از تهدید و اضطراب، ... همش تقصیر
خودش بود، خودش هم میدونست، میدونست داره تقاص چی رو پس میده... تقاص یک عمر بی تعهدی، تقاص
هرزگی هاش ...
توی رخت خواب غلطی زد و با خودش گفت: اگر با شیدا ازدواج کرده بودم هم این همه بدبختی داشتم؟ ... نه ... اما
بدبختی های بدتری داشتم ... کابوس روانی بازی های شیدا ... هر لحظه چشم گفتن به اون ... برده حلقه به گوشش
بودن ... کابوس شکست از یک زن ... احساس کرد چقدر از زنها بدش میاد ... فاطمه هم یکی مثل همه اونهاتنها
هدایت شده از خبر آنلاین 📢
⭕️فراخوان #دعوت_به_همکاری
✅مرکز نیکوکاری امام رضا علیه السلام به منظور تکمیل کادر نیروی افتخاری ، در هر استان یک نیرو (به عنوان نماینده مرکز نیکوکاری) میپذیرد.
📌مرکز نیکوکاری امام رضا علیه السلام قصد دارد افرادی را در استان های کشور به عنوان نماینده آن استان انتخاب کند تا در امور مختلف همکاری لازم صورت گیرد.🌺
🔹جهت ثبت نام مشخصات زیر
نام و نام خانوادگی ، تاریخ تولد ، شغل ، مدرک تحصیلی ، آدرس سکونت و تلفن تماس را به آیدی زیر ارسال نمایید.👇
@mahdisadgi4
#نشر_دهید
http://eitaa.com/joinchat/1966014474Cffd9d8e440
1_64803550.mp3
6.43M
🎧پادكست هاي صوتی0⃣1⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُم
مراياد کنید تا من نیز شما را یاد کنم.
📖 #قران کریم| بقره|۱۵۲
✅ مقام عُلما در زمان غیبت
✍امام هادی فرمودند: اگر در زمان غیبت قائم شما، علمایی که مردم را به سوی او دعوت می کنند، و به سوی او راهنمایی می کنند، و بندگان ضعیف خداوند را از تورهای شیطان و یارانش و دام های ناصبی ها نجات میدهند، نبودند، هیچکس بر روی زمین باقی نمیماند مگر اینکه از دین خدا برمیگشت. ولی این عُلما افسار دل مومنان را به دست می گیرند همان طور که ناخدا، سُکّان کشتی را به دست می گیرد. این ها در نزد خداوند بزرگ، برترین ها هستند.
📚 معجم اَحادیث الامام المهدی؛ ج۶
⏰
4_6019173460188594399.mp3
4.04M
🔉صوت استاد #رائفی_پور
📝 مقام بالای منتظران ظهور
🔺به عظمت ۷۰ شهید جنگ بدر و جایش در بهشت خواهد بود‼️
🔺مقامی که قابل دسترسی است.
🍃🌹🍃🌹
[😔]
من مثل تو و تو مثل من، چشم به راه
ما #چشم_به_راه مردی از کوچه ی ماه...
بگذار دوباره #جمعه را صرف کنیم:
ندبه، گریه، عهد، فرج... باز #گناه...!
🍁تعجیل در فرج گناه نکنیم.
🌺 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌺
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
🌹﷽🌹
#حدیث_عشق
صبر در برابر دردِ اندوهها، موجب دست يافتن به فرصتها مىشود...
"امام علی(ع)"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
💫کلیپ بسیار زیبا
بارالها!✨
به قلب هجران کشیده یعقوب پیامبر، به هجران یوسف زهرا سلام الله علیها پایان بخش🌹
طرح جهانی🌍
اللهم عجل لولیک الفرج
منتشرکنید به نیت فرج امام زمان(عج)
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #116رمان سجاده صبر بعد از سر راهش کنار رفت، فاطمه عصبانی در رو باز کرد و بیرون رفت، محسن هم ب
قسمت #117رمان سجاده صبر🌸🍃
تفاوتش توی این بود که این یکی ناتوانتر از بقیه بود ... از کجا معلوم اگه فاطمه هم امکانات شیدا رو داشت بدتر از
اون نمیشد...
در خونه که به صدا در اومد ضبط رو توی کیفش قایم کرد و خودش رو به خواب زد، فاطمه وارد اتاق شد و با دیدن
سهیل که خوابیده بود، رفت باال سرش و آروم تکونش داد:
-سهیل، هنوز خوابی؟ ساعت 5 ها! پاشو
اما سهیل چشماش رو باز نکرد
فاطمه از اتفاقات امروز صبح خسته بود، بعدش هم که اومد خونه و سهیلی که جز چند کلمه کوتاه باهاش حرفی نزده
بود، دوباره مجبور شده بود برای خرید خونه تنها بره بیرون و حاالم که خسته و کوفته اومده بود،باز هم سهیل خواب
بود ... به سمت کمد رفت و مشغول عوض کردن لباسهاش شد، بعد هم اومد و دوباره کنار سهیل نشست، سهیل
چشماش بسته بود و چیزی نمیدید اما میتونست حضور فاطمه رو احساس کنه، فاطمه دلش گرفته بود، خیلی زیاد ...
دلش میخواست از ته دل فریاد بزنه، اما نمیتونست، لبه تخت کنار سهیل نشسته بود و بهش نگاه میکرد ... یاد
حرفهای محسن که می افتاد تمام تنش میلرزید ... اون سهیل رو دوست داشت ... هرچی که بود ... عاشقش بود،
عاشق مهربونی هاش، عاشق خنده هاش، عاشق حرف زدناش، عاشق دل نگرونی هاش، سهیل اون بی وفا نبود، بهش
قول داده بود و سر قولش مونده بود... آروم سرش رو روی بازوی لخت سهیل گذاشت و شروع کرد به گریه کردن
... از اینکه چه کاری کرده که محسن به خودش اجازه داده در مورد سهیلش این طور حرف بزنه کالفه بود ... قطرات
اشکش که روی زیرپوش سهیل میریخت مثل آب یخی بود که روی تمام افکار سهیل ریخته میشد، نه فاطمه چیزی
میگفت و نه سهیل میخواست بگه که بیداره و گریه فاطمه رو میفهمه، فاطمه سرش رو باال آورد و لبخندی زد و آروم
زمزمه کرد:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
بعد هم بازوی سهیل رو بوسید و از اتاق خارج شد ... سهیل چشماش رو باز کرد ... جای اشکهای فاطمه روی لباسش
رو دست زد ... نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست... احساس کرد بدون هیچ اختیاری داره توی دلش گریه
میکنه، احساس کرد بار سنگینی روی قلبشه ... فاطمه رو دوست داشت ... فاطمه مال اون بود .... فاطمه ....
زنگ در خونه رو که زد چند لحظه منتظر موند، با اون لباس مبدلی که پوشیده بود تا وقتی از خونه میاد بیرون
نشناسنش حسابی خنده دار شده بود، صدای مردی بلند شد:
-بله؟
-آقای خانی؟
✅مژده ای برای مردم آخرالزمان
✍ از امام صادق (ع) نقل شده است که
پیامبر به حضرت علی (ع) فرمودند :
«یا علی بدان که استوارترین ایمان ها از آن مردمی است که در آخر الزمان هستند چون آنها به پیامبر ملحق نشدند و در زمان او نبودند و در واقع خیلی از حقیقت ها را که در زمان پیامبر رخ داد آنها نبودند که ببینند و بر آنها حجت بود ولی آن مردم این حجت ها را ندیدند و تنها به نوشته هایی که در سفیدی کاغذ ها نوشته شده ایمان می پذیرند با این حال ایمان آنها به مراتب قوی تر از ایمان مردم زمان پیامبر است»
📚 بحارالانوار جلد 125
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 حجتالاسلام #دارستانی
✅ #سرنوشت_دو_برادری که یکی عابد بود
و دیگری لات اما لات خوب !
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
4_6012725571815998036.mp3
3.65M
#صوت_مهدوی
🎤 حجت الاسلام #دارستانی
🔰 موضوع ✅
🌀درعصر غیبت امام زمان باهم (رفیق)باشیم...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#ولایت_پذیری_شرط_اجرای_عدالت
🔹نقل شده؛ امام #علی (ع) شخصی را با نام #ابومریم در کوفه ملاقات می کند و دلیل آمدنش را به کوفه میپرسد.
🔸ابومریم می گوید: به خاطر عهدم با تو آمدم که گفتی؛ اگر بر سر کار بیایم چه و چه خواهم کرد!!
🔹امام فرمودند:
" من بر عهد خود ایستادهام اما مبتلای به خبیثترین مردمان روی زمین شدهام که هیچ به سخن من گوش نمیدهند. "
📚 تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص ۲۳۲
پ. ن: رهبر جامعه امام معصوم هم باشه ولی مردم و مسئولین به حرفش گوش ندن، نمی تونه کاری رو پیش ببره‼️
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
😳مداحی سوزناک میثم مطیعی با سبک عجیب و تند برای شام غریبان در حضور رهبر
تماشای کلیپ 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3559915533C742f3b075d
http://eitaa.com/joinchat/3559915533C742f3b075d
⭕️واقعا دیدنیست👆👆
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌾🌸🌾🌺🌾🌸🌾🌺
🌺🌾🌸🌾🌺
🌾🌸🌾
🌺🌾
#دلنوشته
🔴 زیبائیهای ظهور....
👌 حتی یک ظلم هم
در دوران ظهور نیست
مفضل از امام صادق سلام الله علیه روایت می کند:
✨وَ لَا يَكُونُ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مُؤْذٍ، وَ لَا شَرٌّ، وَ لَا إِثْمٌ ، وَ لَا فَسَادٌ أَصْلًا، لِأَنَّ الدَّعْوَةَ سَمَاوِيَّةٌ، لَيْسَتْ بِأَرَضِيَّةٍ،
هنگامی که قائم روحی فداه قیام کند ...
👈 روی زمین، هیچ آزاردهنده ای ، هیچ شری، هیچ گناهی،و هیچ فسادی اصلا وجود نخواهد داشت.
زیرا دعوت، آسمانی است نه زمینی.
📚دلایل الامامه ص 463
✔️خدایا،توفیق درکِ حکومتِ
امام زمانمان ر ابه ماعنایت بفرما
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🌹✨
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✅ عشق ما به امام عشق نیست بازی است!!...
🔶استاد #علی_صفایی_حائری :
آنچه ما با نام عشق امام، با آن مأنوس شدهايم و به آن دل بستهايم، عشق نيست و اين نيازِ ادامه يافتن و حركت كردن نيست، كه نياز به سرگرم شدن و تنوع داشتن است.
آنچه ما در برابر امام داريم هنوز تا اين عشق فاصله دارد. ما از امام نه خودش و نه خودمان، كه خانه و زندگى را مىخواهيم و از او به جاى مغازه و بيل و كلنگ استفاده مىكنيم. ما بيشترها را فداى كمترها كردهايم. و اين است كه عشق نيست، بازى است. مثل بازى بچههايى است كه متكاها را زير پايشان مىگذارند، تا به عروسكهايشان برسند و همين كه رسيدند، فرار مىكنند.
سوداگرى است، مثل سوداگرىِ آن رند كه مىگفت حيف است كه انسان از غير امام چيزى بخواهد؛ در حالى كه 👈 حيف است از امام، غير از امام، چيزى بخواهيم.
ما از امام، امامت را مىخواهيم و اين عشق ماست و از او وسيله راه يافتن و جهت گرفتن مىسازيم و اين توسل ماست. جز اين عشق و توسل، ظلم است، جفاست.
امام وسيله است، براى چه؟ براى نان و آب و زن و فرزند؟! اينها كه وسيلههايى ديگر دارند.
او وسيله رسيدن است، جهت يافتن است، حركت كردن است. پس توسل به او، به كار گرفتن او در جايى است كه جايگاه اوست و در خور اوست. از او بايد حركت، جهت و هدايت گرفت. او را براى اين كارها گذاشتهاند.
📚 #تومی_آيى، ص 86
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
4_721038705925555168.mp3
3.42M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #حسینی قمی
🔖 نور مومنان در قیامت 🔖
🌹🍃🌹🍃
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اگر ظهور را نزدیک ندانیم ...
➕پاسخ به یک شبهه در مورد امیدواری به نزدیک بودن ظهور
#تصویری
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #117رمان سجاده صبر🌸🍃 تفاوتش توی این بود که این یکی ناتوانتر از بقیه بود ... از کجا معلوم اگه ف
قسمت #118رمان سجاده صبر
خودم هستم بفرمایید
-میتونم چند لحظه در خدمتتون باشم، باهاتون حرف دارم
-شما؟
-نادی هستم، سهیل نادی
محسن خشکش زده بود، نمیدونست باید راهش بده یا نه، چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: بفرمایید
دکمه آیفون رو که زد چند لحظه همون جا ایستاد و با خودش فکر کرد... این اینجا چیکار میکنه؟ ... حتما فهمیده من
می خوام به زنش کمک کنم ... نکنه اومده بالیی سر من بیاره؟ ... جراتش رو نداره ... حاال که خودش با پاهای
خودش اومده می دونم چجوری به حسابش برسم.
در رو که باز کرد با دیدن مردی توی یک لباس کهنه متعجب شد، سهیل که تعجب رو از چشماش خونده بود گفت:
تعجب نکنید، خودمم، فقط لباسم عوض شده.
بعد هم کالهش رو از سرش برداشت. محسن نگاهی به صورتش انداخت وخیلی خشک دعوتش کرد تو.
سهیل وقتی قدم به خونه محسن گذاشت کل خونه رو سرسرکی نگاهی کرد که ... ایستاد .... تمام تفکراتش ایستاد ...
همه چیز ... حتی قلبش ... اومده بود با محسن دعوا کنه ... اومده بود بزنه تو دهنش که چرا میخواد زندگیش رو
خراب کنه ... اومده بود بگه که مزاحم فاطمه نشه چون فاطمه اونو دوست داشت ... اومده بود بگه در موردش اشتباه
فکر میکنه و خودش هم عاشق فاطمه ست ... اما ... اون تابلو فرش ... منظره غروب ... تابلویی که هر روز فاطمه با
عشق مشغول بافتنش میشد ... روی دیوار خونه محسن ... فاطمه میگفت برای یک آدم خاصه ... پس محسن از نظر
فاطمه خاصه ... اشتباه کردم .....
بدون حرفی برگشت به سمت در و در خونه رو باز کرد، محسن که از رفتار سهیل تعجب کرده بود گفت: وایستا!
مگه نمی خواستی حرف بزنی
اما سهیل بدون هیچ حرفی کفشش رو پوشید و رفت.
محسن نگاهی به راه پله خالی کرد، در رو بست و به نقطه ای که سهیل خیره شده بود نگاه کرد، تابلو فرش فاطمه
بود ...حتما سهیل هم اونو دیده بود... نکنه فکر بدی در مورد فاطمه کنه... نکنه االن بره خونه و بالیی سرش بیاره ...
ترسیده بود ... موبایلش رو برداشت و شماره فاطمه رو گرفت ... اما فاطمه که شماره محسن رو دید گوشیش رو
خاموش کرد و پرتش کرد یک گوشه ...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
Panahian-Clip-AsleEmtehaneMa.mp3
1.58M
🎵 پیامبر(ص)، اصل امتحان ما
#کلیپ_صوتی