eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
45.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #پادکست سخنرانی حجت الاسلام احمد پناهیان 🚩با خون قاسم سلیمانی تب ظهور داغ شد در عالم اسلام 📋با زیرنویس انگلیسی #یوم_الله ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انقلاب اسلامی وظهور 🎥این کلیپ حاوی فاش شدن پیش بینی ها و اسرار مگو از بعضی #عارفان و #علما، در مورد انقلاب اسلامی ایران و ظهور امام زمان(عج) است. ➖➖➖➖➖ ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💔🍃 شیطونه کنار گوشت زمزمه‌میکنه تاجوونی از زندگیت لذت‌ببر هرجورکه میشه خوش‌بگذرون اما تو حواست باشه نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ‌شکستنِ‌دل امام زمانت باشه ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
توبه نصوح : نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد. روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد. روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند. 🔹نشر_صدقه_جاریست🔹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
5_1104292789665307512.mp3
2.53M
#سخنرانی استاد شجاعی موضوع: کسی که قلبش، آماده پیوستن به امامش نیست؛ عاشقانه، به یاری اش نمی شتابد... ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
✅نفرت عمومی در میان خلق 🍃وجود مشکلات فراوان در آخرالزمان، باعث می‌شود مردم اوضاع خوبی نداشته باشند. اطمینان و آرامش خاطر در بین مردم کم می‌شود و برخوردهای مردم، خالی از مهر و محبت است. در میان خویشاوندان و همسایگان و همچنین امور اداری و دولتی، در معاملات و در کوچه و خیابان و بازار، مردم با صحنه های آزار دهنده مواجه می‌شوند. از امام حسن مجتبی نقل است که فرمودند: «وضعیت مردم قبل از ظهور به گونه ای می‌شود که اغلب مردم از یکدیگر بیزاری می‌جویند. بعضی، بعضی دیگر را لعن می‌کنند و دشنام می‌دهند و برخی در صورت برخی دیگر آب دهان می‌اندازند و حتی برخی شهادت به کفر بعضی دیگر می دهند.» 🔺 شخصی پرسید: چه خیری در این هست؟ امام فرمودند: «همه خیر در این است؛ در این زمان است که قائم ما بر می‌خیزد و تمام این نفرت را از میان می برد.» 📚 بحارالانوار، جلد ۵٢، ص ٢١١ ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور لازمه‌ی رسیدن به امام زمان(عج) چیست؟ ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای عجیب شیخ بهائی ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🎈🍃 حق الناس یعنے⁉️ گناه من وتو ڪه ِظهور آقا را بهِ تأخیر انداخته و عاشقان ِآن حضرت نمی تونند روے ِماھـ ِیوسف ِزهرا راببیننـد ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
☀️ ❗️آمادگی مردم جهان برای قیام و برقراری حکومت نظام حق عادلانه❗️ 🔰آیت‌الله مصباح یزدی در دیدار مردم خراسان رضوی ؛ 👈وظیفه ما این است که تا آنجا که می‌توانیم این حقائق را به دیگرانی که اطلاع ندارند برسانیم. 🔸بعد از اینکه کسانی آماده شدند، در این فعالیت‌های شرکت کنیم و این حرکت را گسترش دهیم تا جایی که مسلمانان مناطق دیگر جهان نیز در این مسیر وارد شوند. 🔸بنده با تجربه‌های خاصی که در طول چهل سال با سفر به کشورهای مختلف دنیا دارم و در دانشگاه‌ها، کلیساها و معابدشان حضور داشتم، آمادگی زیادی برای پذیرش ، پذیرش دعوت امام و قیام برای برقراری یک عادلانه روی زمین🌎 حس کردم. ✴️ امیدوارم این گرایش هر روز روی زمین بیشتر شود و ما هم از وجود این نعمت‌ها بهتر آگاه شویم و تلاشمان را در راه توسعه این نعمت‌ها انجام دهیم.🤲 ۹۸/۱۱/۳۰ ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
حکایت شیخ جعفر امین وگناه زبان در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند. آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند. شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود . آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند. از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد. فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم) مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند. آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود. و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد. منبع؛ کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم صفحه ی ۲۴۷تا ۲۵۵ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ استاد عالی این کار را انجام دهید تا در زمان ظهور به دنیا رجعت کنید. ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯