eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.7هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️حفظ دین در زمان غیبت♨️ 💫عن يمان التمار قال كنا عند أبي عبد الله عليه السلام جلوسا فقال لنا إن لصاحب هذا الأمر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ثم قال هكذا بيده فأيكم يمسك شوك القتاد بده ثم أطرق مليا ثم قال إن لصاحب هذا الأمر غيبة فليتق الله عبد و ليتمسك بدينه💫 🔻 يمان تمار گوید: 👈🏻خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودیم، به ما فرمود: "همانا صاحب الامر عليه السلام را غیبتی است، هر که در آن زمان را نگه دارد مانند کسی است که با دست شاخه را از خار صاف گرداند" 👈🏻 سپس در حالی که با دست مبارك اشاره می نمود فرمود: "كداميك از شما میتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد،" 👈🏻سپس اندکی سر به زیر انداخت و باز فرمود: "همانا صاحب الامر عليه السلام را غیبتی است، هر بنده ای باید از خدا کند، و به خود بچسبد." [قتاد: نام درخت بزرگ خارداری است که خارهای آن مانند سوزن تیزاست] 📖 اثباة الهدة،ج۳ 📖الكافي، ج1، ص: 336 📖بحار الأنوار ج52، ص112 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
✍آیت الله بهجت(ره) ❤️در بین مستحبات دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آن ها نمی رسد 💠نماز شب 💠گریه بر امام حسین(ع) بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_بیست_و_هشتم ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﻟﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ، ﻣﻌ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺘﻦ شبﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﺳﯿﺪ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩ، ﻫﻢ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺫﻭﻕ ﺩﺍﺷﺘﻢ و ﻫﻢ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎﻧﻤﻮ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻥ؟ یعنی ﺳﯿﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻣﺸﺐ؟؟ ﺍﮔﻪ ﻧﺸﻪ ﭼﯽ؟ ﻭ ﮐﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ. ﺍﺻﻼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﺮ ﺷﺐ ﺑﺸﻪ، ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﻥ، ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ؟؟ ﻭﺿﻌﺸﻮﻥ ﭼﻄﻮﺭﯾﻪ؟ ﻭ ﮐﻠﯽ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻫﺮﭼﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ. ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﺭﺩ … ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﺍﻭﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﻪ ﮐﺎﻭﺭ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﭼﺮﺥ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻪ . ﺑﻌﺪ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺭﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺍﺧﻞ. ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﯿﺪ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺷﮏ ﺫﻭﻕ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺁﯾﻨﺪﺕ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ ! ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺳﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﭘﻠﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﺷﻤﺎ ﺭﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ؟ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ؟ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺍﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﯾﮕﻪ … - ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﻟﺤﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ. ﭼﻮﻥ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺩﻗﯿﻖ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﺧﯿﻤﻮﻥ ﭼﯿﻪ … ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻭ ﺍﻥ ﺷﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺍﯾﻨﺪﻩ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﻫﺴﺘﻦ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﯾﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﻭ ﻟﺐ ﺳﯿﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ؟؟ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺳﺘﻪ ﯼ ﮔﻞ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﯿﺪﻩ… ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻧﺶ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ، ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﻣﻌﻠﻮﻟﺖ ﭘﺎ ﺷﺪﯼ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﺪ ﺁﻗﺎ !… ﺯﻫﺮﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﺟﻠﻮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ. ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻣﺎ ﺭﻓﻊ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﮐﻨﯿﻢ - ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯿﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺩﻡ ﻟﻘﻤﻪ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺭﻭ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ … ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺍﺭ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ … ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺳﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ. ﺩﻟﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ … ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺳﯿﺪ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻻﯼ ﺩﺭ، ﺑﻐﻀﻤﻮ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﮔﻔﺘﻢ … ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﯼ، . ﺑﺮﻭ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﺖ . ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻬﻢ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺷﺪ. ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ... : 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🚫🚫 زنی فتنهگر شیفته و دلباخته نوجوانی از انصار گردید، ولی هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست، از این رو در صدد انتقامجویی بر آمده و تخم مرغی را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را متهم کرده او را نزد عمر برد و گفت: ای خلیفه! این مرد مرا رسوا نموده است. عمر تصمیم گرفت جوان انصاری را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد میکرد که هرگز مرتکب فحشایی نشده است و از عمر میخواست تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیهالسلام رو کرده و گفت: یا علی! نظر شما در این قضیه چیست؟ آن حضرت به سفیدی جامه زن به دقت نظر افکنده وی را متهم نموده و فرمود: آبی بسیار داغ روی آن بریزند و چون ریختند سفیدی جامه بسته شد، پس امام علیهالسلام برای فهماندن حاضران اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس به زن رو کرده، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت، مرد انصاری از عقوبت عمر رها گردید. و نیز زنی با سفیده تخم مرغ رختخواب هووی خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبی با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمر مطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: آبی بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقداری روی آن سفیدی بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود: این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است. آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهای آن زنت میباشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاری کنند. [1] . پی نوشت ها: [1] مناقب سروی، قضایاه علیهالسلام فی عهد الثانی.
💕 تَعْريـفِ مَـنْ اَزْ عِشْــــق هَماٰن بودْ كِه گُفْتَمْ: 💕 ‌دَرْ بَندِ كسی باٰش كِه دَر بَندِ حُسِــين اسٺ #شبتون_حسینی بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
دوازده سیزده چهارده . . عددها را روی ساعت اضافه می‌کنم تا روزها طولانی‌تر شوند، یک روز انتقام تو را از همه عقربه‌ها می‌گیرم سلام حضرت دوازده ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📌 ⁉️ چرا امام زمان«عج»را نمی بینیم؟ 🔸روزی از عارفی سؤال شد: چرا ما امام زمان را نمی ‌بینیم؟ 🔹عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید ... شاگرد این کار را انجام داد، آیا الان می ‌توانید مرا ببینید؟ 🔸شاگرد عرض کرد خیر، نمیتوانم ببینم ... 🔹عارف فرمود: چرا نمی توانی من را ببینی؟ 🔸شاگرد گفت: چون پشت من به شماست! 🔹عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان عجل الله فرجه را بینید 🔺چون شما پشتتان به امام زمان عج الله است ... 🔺با گناهان و نافرمانی ها به امام زمان (عج) پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
یک تیر سه شعبه با خودش شر آورد سقـای حسیـن را ز پـا در آورد در حیرتم این تیـر که سقا را کشت حالا چه بلایی سر علی..اصغرآورد بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💫 اگر مردم مى دانستند در #زيارت مزار #امام_حسين_عليه_السلام چه فضيلتى است از شوق آن مى مردند 🌷 #امام_باقر_علیه_السلام 📗 ثواب الاعمال، ص319 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳😳 ♨️دیده شدن موجودی غول پیکر در حرم امام حسین(ع)😯😯 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯