eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴یاران امام زمان -عجل الله فرجه- در دوران غیبت: ⬅️ماجرای عجیب شدن غلامرضا کسائى" 🗞از روایات و کلام علما استفاده میشود که ۳۰ تن از یاران حضرت مهدی -عجل الله فرجه- هستند که همواره در خدمت ایشان به سر میبرند. هر یک از آنان که از دنیا برود فرد شایسته دیگری جانشین او می شود. اینها ناشناس هستند و دستورات امام را انجام میدن شاید بعضی ها را بعد مرگشون مردم بفهمن که با امام در ارتباط بوده ⬅️این خواص را " " و یا " الغیب" می گویند. ☀️امام صادق -عليه السلام- فرمودند: 🗞"ﻻبد لصاحب هذا اﻷمر من غيبة؛ و ﻻبد له في غيبته من عزلة؛ و نعم المنزل طيبة؛ و ما بثﻻثين من وحشة: 🔺به ناچار صاحب این امر، غیبت می کند؛و به ناچار در زمان غیبتش گوشه گیری می کند؛و چه خوب جایگاهی است مدینه؛ (گویا حضرت غالبا در مدینه و اطراف آن می باشند.)و با سی (نفر) نخواهد بود." 📙 اصول کافی، كتاب الحجة، باب فى الغيبة، حديث۱۶ ⬅️ 👇 🌹آیت الله بهجت و آیت الله وحید خراسانی تعریف کردند: ⬅️شخصی به نام "شیخ غلامرضا کسائى" خادم مدرسه ای علمیه بود در ، و دارای اخلاقی بسیار نیک نسبت به طلاب بود. انسان وارسته ای بود و خدمتگزاری صادق برای سربازان امام عصر -عجل الله فرجه- . 🔺یکی از طلبه ها می گوید: از اتاق بیرون آمدم، دیدم اتاق کوچک این خادم، نوری دارد که روشنایی آن، غیر از نور مدرسه است. رفتم جلو، فهمیدم که با کسی صحبت می کند؛ صدای خادم را شنیدم ولی صدای طرف مقابل را نشنیدم تا این که تمام شد. در زدم، پرسید: "چه کار داری؟" گفتم: چه کسی این جا بود؟ گفت: "هیچ کس." گفتم: ⬅️یا بگو یا این که می زنم و همه طلبه ها را جمع می کنم. کمی فکر کرد و با این که کم حرف بود، گفت: "باشد می گویم ولی قول بده که تا روز به کسی نگویی." قول دادم و او هم جریان را گفت؛ به این مضمون که: "یکی از أبدال روز جمعه میرد و ایشان (حضرت یا واسطه ایشان) به من گفت: می خواهیم تو را به جای او قرار دهیم، روز جمعه حاضر باش." 🔺این طلبه می گوید:(آن شب) شب بود. روز چهارشنبه دیدم خیلی عادی رفتار کرد، روز پنجشنبه هم همین طور تا این که روز جمعه رسید. از فجر جمعه بودم، دیدم کارهایش معمولی است؛ مثلا ساعت ده، لباس ها و کفش هایش را شست، بعد رفت وضو گرفت تا این که نزدیک ظهر، دفعتاً غیب شد! من ناگهان داد زدم، همه آمدند؛ گفتم: فلانی کو؟ گفتند: حتما رفته بیرون و بر می گردد؛ گفتم: نه، که رفت! و سپس ماجرا را تعریف کردم. 📙حدیث وصال صفحه ۱۲۰/ فصلنامه انتظار جلد۲ صفحه۶۴ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯