eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.6هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بسوے ظهور
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی اکبر رائفی پور 📋امام زمان(عج)چگونه مى کند 🌸🍃 👇 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۱ شهریور ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ شهریور ۱۳۹۷
#شب_جمعه🌸🍃 نام حـــسین آمد و از خــود بدر شدم گویی ازاین جهان به جهان دگر شدم نام حـسین آمد و چشمم وضو گرفت آب از سرم گذشت و دلم آبـرو گرفت ♡السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین♡ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۱ شهریور ۱۳۹۷
. 🌺"اَلسَّلامُ عَلَے المُحامے بِلا مـــــُعین" 🌺سـَــــلام بَر تو ڪہ مانند جَــدت یاوَر همہ اے؛ 💔وَلـے یارے نَدارے ❣اللـهم عجل لولیڪ الفرج❣ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
#سامیجینا چهارمین شیطان #تسخیر_شده_توسط_حضرت_سلیمان #بهترینهادرکانال👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
#سامیجینا چهارمین شیطان #تسخیر_شده_توسط_حضرت_سلیمان #بهترینهادرکانال👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Be
👌 👿سامیجینا👿 علامت اصلی این جن و یا شیطان آن است که در مقابل انسانها به صورت الاغ و یا اسب ظاهر می شود. این شیطان صدای بسیار خشنی داشته و ۳۰ ارتش و لشکر از شیاطین را رهبری میکند. او شعبده بازی و سحر و طلسم را به انسانها می آموزد. ⁉️ به علاوه ان که قادر است با مردگان سخن بگوید فقط انهایی که گناه کار از این دنیا رفته اند. این شیطان یکی از همان شیاطینی هست که شائبه و شک وجود موجودات فضایی را در میان انسانها شایع کرده است. ⁉️ در واقع اگر مکتوبات ساحران و جادوگران را مورد بررسی قرار دهیم متوجه خواهیم شد که هیچ شیطانی به اندازه این شیطان یا جن در فریب دادن انسان ها تبحر ندارد. ⁉️ این شیطان در مقابل بسیاری از عابدان و صوفی گران و … ظاهر شده ✨ ادامه در پستهای بعدی...👿مارباس👿 👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_چهارم توی مسیر بودیم و منم در حال
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 بالاخره رسیدیم به جاییکه اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم و رسیدیم دم غذاخوری خانم ها. آقا سید همونطوریکه سرش پایین بود صدا زد زهرا خانم یه دقیقه لطف میکنید؟! یه خانم چادری که روسریش هم با چفیه بود جلو اومد و آقا سید بهش گفت:براتون یه مسافر جدید آوردم. _بله بله همون خانمی که جامونده بود بفرمایین خانمم😊 نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول از زهرا بدم اومده بود شاید بخاطر این بود که آقا سید ایشونو به اسم کوچکی صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد. محیط خیلی برام غریبه بود.همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه.دلم میخواست به آقا سید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا. بعد از شام تو ماشین نشستم که دیدم جام جلوی اتوبوس وپیش یه دختر محجبه ریزه میزست اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت گوشیمو در آوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پیام هام. حوصله جواب دادن به هیچکدومو نداشتم دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت. با تعجب به صورتش نگاه کردم که دیدم داره بهم لبخند میزنه 😊از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد. _خانم اسمت چیه؟ _کوچیک شما سمانه _به به چه اسم قشنگی هم داری. _اسم شما چیه گلم؟ _بزرگ شما ریحانه. _خیلی خوشحالم از اینکه باهات همسفرم. _اما من ناراحتم. _خدا نکنه چرا عزیزم؟؟ _آخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.مسجد نشستی مگه؟ _خب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها. _یا خدا عجب غلطی کردیم پس همون تسبیحتو بزن شما. _حالا چه ذکری میگفتی؟؟ _داشتم الحمدالله میگفتم. _همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟! _آره _خب چرا چند بار میگی؟اگه یبار بگی خدا نمیشنوه؟؟ _ چرا عزیزم نگفته هم خدا میشنوه اینکه چند بار میگم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره. _آهان نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود. و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگی بسیجه و یک سالم از من کوچیکتره ولی خیلی خوش برخورد و خوب بود. نصف شبی صدای خندمون یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون. _چتونه دخترها؟!خانم های دیگه خوابن یه ذره آرومتر. نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌼 🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
۲ شهریور ۱۳۹۷
هدایت شده از لیست داروهام
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مجموعه مستند 🔥 🔸قسمت چهاردهم: 💥 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
💠 حضرت مهدی ع بعد از ظهورکجاست⁉️ 💠 رواياتی است که شهر و با عظمت آن را با موضوعات مربوط به حضرت مهدی عج به‌ويژه حوادث پس از ظهور پيوند زده است. برخی روايات تصريح دارد که شهر کوفه مرکز حکومت امام مهدی (عج) است. 📌 مفضل بن عمرو گويد از امام صادق عليه السلام درباره محل حکومت حضرت مهدی (عج) سؤال کردم؛ فرمود: مقر حکومتش، و مجلس حکم فرمايی اش آن است. ۱ 📝 از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است: مهدی (عج) پس از ظهور، به‌سوی کوفه حرکت می‌کند و منزل و محل سکونت او آن‌جا خواهد بود و همان‌جا حکومت عدالت گسترش را بنيان می‌نهد. ۲ 🍃 در روايات ديگری مفضل بن عمرو گويد: شنيدم از امام صادق عليه السلام: که فرمود: آن حضرت (مهدی عج) در پشت مسجد کوفه، مسجدی بنا می‌کند که برای آن هزار در است، تا آن‌جا که خانه‌های کوفه به شهر کربلا متصل می‌شود. ۳ 📚منابع ۱. بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۱ ۲. همان، ج ۵۲، ص ۲۲۴ ۳. غيبت طوسی، ص ۴ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
💠آیت‌الله بهجت(ره): 🌀ما باید از همه بخواهیم که متوسل شوند و دعا کنند و تضرّع نمایند تا بلکه فرجی حاصل شود🌀 🔷 دعای فرج اگر موجب فرج عمومی نشود برای دعا کننده موجب فرج خواهد بود🔷 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
۲ شهریور ۱۳۹۷
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸 🌼 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_پنجم بالاخره رسیدیم به جاییکه اتو
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 چتونه دخترها؟!خانم های دیگه خوابن یه ذره آرومتر... من یه چشم غره بهش زدم سمانه هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود. بعد از اینکه رفت پرسیدم: _این زهرا خانمتون اصلا چی کاره هست؟ _ایشون مسئول بسیج خواهرانه دیگه😊 _خب به سلامتی. و تو دلم گفتم خب بخاطر اینه که آقا سید به اسم صداش میکنه و کم کم چشامو بستم تا یکم بخوابم. بالاخره رسیدیم مشهد. اسکان ما توی حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم آقای فرمانده شروع کرد به صحبت کردن برامون. _خب عزیزان اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هر کی میخواد میتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و آدرس هم خوب یاد بگیرین. برگشتم سمت سمانه و گفتم: _سمانه؟! _جانم؟! _همین؟! _چی همین؟ _اینجا باید بمونیم ما؟! _آره دیگه حسینیه هست دیگه. _خسته نباشید واقعا آخه اینم شد جا؟! این همه هتل. _دیگه خواهر با ما اومدی باید بسیجی باشی دیگه. _باشه. زمان اولین زیارتمون رسید.دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد. _این چیه سمی؟! _واااا خو چادره. _خب چکارش کنم من؟! _بخورش خب باید بزاری سرت. _برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟ _خب حرم میریم بدون چادر نمیشه که. _آها خب همونجا میزارم دیگه. _حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟ چادر رو گرفتم و رفتم سمت آینه یکم شالمم جلو آوردم و چادرمو گذاشتم و تو آینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم: _خودمونیما خوشگل شدم. _آره عزیزم خیلی خانم شدی. _مگه قبلش آقا بودم؟! ولی سمی میگم با همین بریم؟! برای تفریح هم بد نیست یه بار گذاشتنش. _امان از دست تو بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیفته. _ولی خوب زرنگیا چادر خوبه رو برای خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما... _نه به جان تو اصلا بیا عوض کنیم. _شوخی میکنم خوشگله جدی نگیر. _منم شوخی کردم والله چادر خوبمو به کسی نمیدم که. حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم آقا سید منو ببینه هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فکر نکنه ما بلد نیستیم.ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد. نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
۲ شهریور ۱۳۹۷