🩸پرده سوم: من الاذن
#پنج_پرده_از_تحیر_حسین
آروم بخونید... #روضه در همین کلمه هاست امام حسین در عصر عاشورا تمام یارانش رو از دست داده بود و غریبانه منتظر کشته شدن یکدفه صدای فرزند شیش ماهه اش رو شنید که از شدت تشنگي و گرسنگی میگریست. آب که نبود، سینه مادر هم خشکیده بود.
امام اصغر رو دید عین ماه تاریخ نوشته طفل تلظی میکرد. یه مرحله بعد گریه و قبل از مرگ... دیگه نای گریه نداری و سلولهای بدن آبشون رو از دست دادند. تلظی در عربی به حالتی میگن که ماهی بیرون آب نومیدانه دهان باز و بسته میکنه تا بمیره امام ناچار و متحیر قنداقه اصغر را در دست گرفت و سوي دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود: اي مردم اگه به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم .کنید نمی بینید چطوری تلظی می کنه؟؟ برخی میگن امام فقط اصغر رو برای وداع یا
اتمام حجت در آغوش گرفت و تقاضای آب نکرد
حرمله يهو... ای حرمله
دومین تیر سه شعبه خود را بر گلو نشانه گرفت. در تیراندازی بینظیر بود ماموریتش همون سه تیر بود و بس سه شعبه برخلاف برداشتها و چیزی که در مختار دیدید، سه پیکانی نیست.
از سه زاویه تیز شده و کامل گوشت را می درد
زد.
تیر که مث گلوله صدا نداره يكدفعه بيصدا غافلگیر میشی و فقط اثرشو میبینی حسین نازنین پس از ثانیه ای با فوران خون نوزاد تشنه و گرسنهاش مواجه شد گلو انقدر کوچک بود که تیر نمیتونست بشینه کامل ذبح کرد و برخی نوشتن ذبح کرد و رد شد.من الاذن الی الاذن یعنی از گوش تاگوش گلوی نوزادتو ببین کلا چند سانته امام دستاشو از خون علی پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علي... يعنى تحمل این مصیبت بر من آسانه چرا که خدا
آن را ميبيند» چی میگی آقا؟ آسونه؟؟ خدا قربانی امام رو قبول کرد خون برنگشت. رفت آسمان. خون رو بردند که مایه مباهت خدا به فرشته هاش باشه. در همین حال حصین تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام رو به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوي تو شکایت میکنم از کاری که با من و برادر و فرزندان و خویشانم میکنن» تحير سوم امام اینجا بود دوباره قلت حيلتي...
امام حیران ما که نمیدونست چگونه این طفل گلو بریده رو به مادر تحویل بده همینطور که از دهانش به شدت خون میومد
باشمشیر قبر کوچکی درست کرد و وداع چه وداعی سخته تصور لحظه ای که حسین بادست علی رو گذاشت و رفت و سخت تر اون ثانیه چشم در چشم شدن حسین و رباب. نمیدونم
چه حکمتیه علی هم در آغوش حسین شهید شد،مث علی
اکبر، مثل عباس. حسین برگشت رباب دستپاچه منتظر طفل بود. امیدوار به اینکه على سیراب شده و تلظی نمیکنه نگاه بدست حسین کرد. خالی
بود...
ــــــــــــــــــــــ
🍃 روزنوشتهای دکتر علی صدر
@siyasatbrotoush