پاتوق کتاب آسمان
#عشق_در_برابر_عشق #امید_کوره_چی #کتابستان @skybook
در چشم به هم زدنی مسجد پر شد از جمعیت سوگواری که دسته دسته همه جا را پر کرده بودند؛درست مثل جزیره های بهم چسبیده .هرمز این تربیت عشیره نشینی عرب را خوب می شناخت که هرکس فقط با قبیله و عشیره خودش می نشیند برای همین خودش را قاتی هیچ دسته ای نکرد و کنار ستونی ایستاد که ناگهان دوباره مرد را دید.خودش بود،با قامتی بلند،چهره ای به روشنی ماه و اندامی ورزیده وارد مسجد شد و به سمت منبر رفت.همه مردم ساکت شدند.مرد ایستاد روی پله منبر و گفت:ای مردم در چنین شبی قرآن نازل شد و در چنین شبی عیسی بن مریم را به آسمان بردند و در چنین شبی یوشع بن نون کشته شدو در این شب پدرم امیرالمومنین علی از این جهان رحلت کرد . های های گریه های مردم بلند شد . مرد دوباره گفت:به خدا سوگند هیچ یک از اوصیابر پدرم علی در رفتن به بهشت پیشی نجسته اند و نه کسی پس از او تواند،و این گونه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را در هر ماموریت جنگی که می فرستاد جبرئیل در سمت راست او و میکائیل در سمت چپ او می جنگیدند و هیچ درهم و دیناری پس خود به جای نگذارد جز هفتصد درهم نقره که از جیره بیت المال او زاید و اضافه آمده.
مردم همین طور های های می گریستند و بر سر و صورت می زدند.مرد سکوت کرد.اندوه روشنی به چهره اش دویده بود...و ناگهان مرد هم گریست.همه جمعیت با دین اشک مرد به گریه و ضجه اقتادند.بغض غریبی گلوی هرمز را گرفت،انگار غم دنیا نشسته بود به حلقش تا خفه اش کند و هرمز هم بی هوا به گریه افتاد و ناباورانه گریست.از روزی که خودش را شناخته بود این طور گریه نکرده بود،اما حالا نمی دانست چرا دلش این طور می لرزد و این اشک از کجا می آید!انگار آسمان هم گریه می کرد.
#عشق_در_برابر_عشق
#امید_کوره_چی
#کتابستان
@skybook
.
.
🔻انتظار علاقهمندان مجموعه #هفت_جن به پایان رسید و #صخور همزمان با نمایشگاه کتاب توزیع می شود.
🔹#امید_کوره_چی این بار در #صخور حرف های جدیدی دارد که حتما غافلگیر می شوید و بسرعت برق و باد مطالعه این جلد را تمام می کنید.
حرف هایی که اگرچه جنس شان ماورایی ست و بازهم ممکن است شما را بترساند اما ریشه در واقعیت های عالمی پوشیده از نظر دارد.
🔹 #به_زودی در پاتوق کتاب آسمان
.
.
@skybook