eitaa logo
پاتوق کتاب آسمان
503 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
139 ویدیو
19 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹ارسال‌به‌سراسرایران آلبوم کتاب‌ها: @skybook_album ادمین: @aseman_book آدرس:خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. جدید ترین اثر ؛ 📚 حضور جاپ جدید "سه دیدار" و "سه دقیقه در قیامت" هم دوباره @skybook
. علی موذنی روایت زندگی شهید یونس زنگی آبادی را از زندگی خود شروع کرده و با پروایی نزدیک به ترس و دلهره می‌گوید: "اگر نبود تجربه کردن، چه بسا بشر هنوز همچنان به همان صورت ابتدایی خود زندگی می‌کرد و از این همه اختراع و اکتشاف که حاصل ضرب کنجکاوی و تجربه و خطر کردن است، خبری نبود..." 📚 ظهور/ / قیمت: ۳۶:۰۰۰ تومان @skybook
. ...باز بیدار شدم بی آنکه چشم باز کنم. در آن لحظه دل کندن از خانه به نظرم کاری بس سخت آمد و پیش از آنکه دوباره به خواب روم، فکر کردم بی‌خیال جبهه، کی حال رفتنش را دارد. و باز از سنگینی حضور کسی بیدار شدم که پدر بود. این را از خس خس سینه‌اش فهمیدم. الکی غلتیدم و رویم را کردم آن ور. نمی‌دانم چرا می‌لرزیدم. بوی سیگار با بوی ادوکلنی که فقط رایحه‌اش را از پدر شنیده‌ام، به مشام میرسید و فکر رفتن از خانه را سخت‌تر می‌کرد. صدای اذان که بلند شد، فکر کردم که بله، دل کندن سخت است، اما ماندن سخت‌تر است، و این تجربه‌ای بود که دیگر نمی‌خواستم تکرار شود. 📚 نه آبی نه خاکی @skybook
. دفعه پیش که عملیات بود، از هر ترفندی استفاده کردند تا مرا از رفتن به جبهه منصرف کنند. حتی حمید از آمریکا زنگ زد و گفت که پدر و مادر و مژده را به تو میسپارم، سعید. گفتم: «پدر و مادر و مژده را به خدا بسپار، حمید جان» گفت: «حداقل حالا که من کنارشان نیستم تو باش» خندیدم. گفتم: «آنها مرا می‌خواهند چه کار؟» گفت: «تو که می‌روی، اعصابشان به هم می‌ریزد.» گفتم: «برای اینکه به خدا توکل نمی‌کنند.» گفت: «تو دانشجویی زنده‌ات برای این آب و خاک بیشتر ارزش دارد.» گفتم: «مثل اقتصاددانهای آمریکایی حرف می‌زنی.» گفت: «دروغ می‌گویم؟» گفتم: «کم لطفی می‌کنی.» گفت: «من نمی‌توانم زیاد حرف بزنم. ولی خواهش می‌کنم نرو.» گفتم: «اگر من از تو خواهش کنم برگردی به ایران، برمی‌گردی؟» گفت: «مغلطه نکن.» گفتم: «حرف دلم بود.» عصبانی گفت: «حق نداری بروی. من برادر بزرگ‌ترت هستم، می‌گویم نرو.» گفتم: «خدا از تو بزرگ‌تر است.» گفت: «تو اصلا حرف حساب سرت نمی‌شود.» گفتم: «تو که حرف حساب سرت می‌شود، چرا چهار سال است نیامده‌ای به پدر و مادرت سر بزنی؟ دوری تو آزارشان نمی‌دهد؟» گفت: «اما من اینجا در امن و امانم.» 📚 نه آبی نه خاکی @skybook
. نباید بگذارم کسی در کار نوشتنم دخالت کند. باید هر طور دلم میخواهد بنویسم با قیدی که برای نوشتن پیدا کرده‌ام و بعد از رسالتی که بچه‌ها بر دوشم گذاشته‌اند احساس می‌کنم در اتاقی هستم که یکی از دیوارهایش برداشته شده و در معرض دید دیگرانم. برای همین هیچ کارم طبیعی نیست. خیلی حرف‌ها هست که دلم می‌خواهد بنویسم اما ترس از اینکه خوانده شود مانع می‌شود. مثلا الان دلم می‌خواهد از آن چشم‌ها بنویسم. از آن چشم‌هایی که از میان آن چادر مشکی درخشیدند و من ناگهان به آنها خیره شدم و در آن یک جور آشنایی احساس کردم که قدیمی بود. نه اینکه صاحبش را از قبل بشناسم، شناختنی که انگار از ازل بود که انگار او به نام من آفریده شده است که من با او قرار است حریم هم باشیم که من و او را به نام هم بشناسند که از ما به جمعیت جهان یکی دو تای دیگر اضافه شود... 📚 نه آبی نه خاکی @skybook