eitaa logo
"پاتوق کتاب آسمان"
494 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
119 ویدیو
7 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹چاپارکتاب/ ارسال‌به‌سراسرایران https://zil.ink/asemanbook ادمین: @aseman_book آدرس: خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب #نشر_ماهی #ادبیات_معاصر_جهان @skybo
. نگهبان فرانسوی برجی که من و شوهرم در آن آپارتمانی اجاره کردیم گفت گلوریا را می‌فرستد تا خانه را تر و تمیز کند. کار او تمیز کردن راه پله‌ها و آسانسور ساختمان است و خودش هـم در طبقه‌ی چهارم زندگی می‌کند که مخصوص کارگرهاست. بدین ترتیب گلوریا بـه خـانه‌ی ما آمد، دختری هجده ساله و خوش بر و رو. زیبایی و زندگی از پوست سفیدش می‌بارید و آفتاب لابه‌لای موهای طلایی‌اش می‌رقصید. آرام بود، دوست داشتنی و خونگرم. بر خلاف بیشتر زنهای فرانسوی، در برخورد اول دیرجوش نبود و خیلی زود با من گرم گرفت. کم کم من را یاد گرمای دخترم انداخت. اول شیفته‌ی خانه‌ی بی اثاثیه‌ام شد. وقتی از آن بالا چشم انداز زیبای پاریس را دید، انگشت به دهان ماند. انگار اولین بار بود چشمش به پاریس و برج ایفل می‌افتاد، چشم اندازی قد برافراشته در قاب پنجره‌های بزرگ خانه‌ی مـن. انگار همه‌ی دیوارهای خانه‌ام شیشه‌ای هستند: وقتی آسمان پاریس بارانی است، خانه به یک کشتی هوایی بدل می شود، شناور در فضایی آبی. شهر، تن شسته در نور پریده رنگ زمستان، زیر این کشتی آرام و مهربان می‌نماید... 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. جان من و شوهرم از اندوه به لب رسیده بود، نه به سبب زندگی در پاریس که زیباترین تبعیدگاه جهان است، بلکه از آنچه در لبنان می‌گذشت. قصه‌ی ما با جنگ لبنان سری دراز دارد. شوهرم از این زندان به آن زندان می‌افتاد، زندان دوستانش. بخشی از دارایی‌اش را به پای این دوستان ریخت. در جنگ داخلی هم به آزادی اندیشه باور داشت. جنگ که تمام شد، از بیروت زدیم بیرون، چون ما هم با جنگ تمام شده بودیم. شوهرم بخت بلندی داشت که دخلش را نیاوردند و تنها به شکنجه‌اش بسنده کردند. اما دختر یکی یک دانه‌مان کشته شد، آن هم با گلوله‌ای که یکی از آنها به نشانه‌ی شادی پایان جنگ شلیک کرد... 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. چشمی که به دیدن در نگاه اول خو گرفته، یا در حقیقت به چشم‌انداز قدیمیِ خودش و دیگران خو گرفته، با دیدن چشم اندازی تازه فرو می‌افتد. چنین چشمی به بازشناختن عادت دارد، نه به شناختن. 📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه @skybook
. فهرست کتاب "آخرین اغواگری زمین" @skybook
. در یکی از مدارس، معلم زبان عربی شدم. داوطلبانه به بچه‌های خانواده‌های عرب مهاجر زبان عربی یاد می‌دادم. وقتی از سر کار بر می‌گشتم، می‌دیدم شوهرم دارد زودتر از من به جامه‌ی ارواح در می‌آید. و چنین بود که یک روز پیکر مادی‌اش را رها کرد. مبلغ هنگفتی پرداختم و او را در گردشگاه پرلاشز به خاک سپردم. پس از مرگش خیلی تنها نماندم. او هم مثل دخترمان پیشم ماند. هنوز هم که هنوز است، گاهی در اتاقش را میزنم و میروم تو، درست مثل روزهایی که زنده بود. گاه که از سر کار برمی‌گردم، با بوی عطر آرامیسش که در اتاق خوابم می‌پیچد به پیشوازم می‌آید یا برایم گل طاووسی زرد و کوچکی می‌چیند و روی میز تحریرم می‌گذارد. گاهی با خودم فکر می‌کنم نکند گلهای روی میز را باد به آنجا آورده است، اما می‌دانم که کار اوست. مدام تشویقم میکرد که داستان بنویسم و آنها را چاپ کنم، شاید چون از زندگی درونی‌ام آگاه بود و می‌دانست داستان نویسی در واقع یعنی زندگی با ارواحی که صدایشان می‌زنیم با ارواحی که خودمان آنها را می‌آفرینیم یا آنهایی که خوب می‌شناسیمشان. 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. جوان گفت: «ای والاوجود، امیدم آن است که بر من خشم نگیری. نیت من مشاجره و ستیزه جویی در کلام با تو نبود. راست گفتی که آرای آدمیان را ارجی نیست. اما بگذار این را نیز بگویم. لحظه‌ای نیز در حقیقت گفتار تو تردید نکردم. ذره‌ای شک روا نداشتم در این که تو بودایی و به منزل مقصود رسیده‌ای، آن جا که هزاران برهمن و برهمن زاده در طلب آن سالکند. تو به راز رهایی از مرگ راه یافته‌ای. آری، به آن راه یافته‌ای. با جست و جوی خویش و در راه خاص خویش و از طریق مکاشفه. و بصیرت یافته‌ای و حقیقت بر تو نمایان شده است. این راز از راه تعليم بر تو گشوده نشده است، اندیشه‌ی من، ای وجود والا، این است: هیچ کس از راه تعلیم به رهایی دست نمی‌یابد. تو، ای سزاوار ستایش، نمی‌توانی به کسی با کلام و تعلیم بازنمایی و بگویی در ساعت تجلی ہر تو چه گذشته است، آیین بودای روشن روان یک جهان آموختنی در بر دارد. می‌آموزد که چگونه می‌توان نیکو زیست و از کژی پرهیخت. اما در مشربی چنین روشن و ارجمند یک چیز یافتنی نیست و آن راز حالی است که نصیب آن والاروان شده است، تنها نصيب او، میان صدها هزار. این چیزی است که من، چون سخنان آن والاروان را شنیدم، اندیشیدم و دریافتم، و هم این دلیل آن است که راه خود را پی می‌گیرم، اما نه در طلب آیینی بهتر -یقین دارم که آیین بهتری در کار نیست- بلکه فقط بدان سبب که از همه‌ی مکاتب و معلمان روی بگردانم و تنها به مقصود برسم یا بمیرم. (۶) 📚 سیدراتها/ ترجمه: @skybook
. از ابتدای قرن هجدهم تا پایان قرن نوزدهم، غرور همه توانی در وجود بشر بیشتر می‌شد. حتی مارکسیسم با اینکه بحران اروپا را مطرح کرده بود، به شدت یافتن این غرور مدد می‌رساند. در آغاز قرن بیستم زمزمه بحران اروپا درگرفت، اما قدرت تجدد چیزی نبود که بحران‌های عادی فکری و اقتصادی آن را متزلزل سازد. اکنون قضیه دارد صورت تازه‌ای پیدا می‌کند. آیا این جهان با همه عظمتی که دارد، از عهده یک ویروس برنمی‌آید و مگر قرار نبود در تجدد شهر صلح و سلامت و آزادی و بی مرگی ساخته شود؟ اگر کرونا بتواند ما را از غروری که داریم، آزاد کند و اندکی به تفکر وادارد و بینیم با خود و خانه خود چه کرده‌ایم و ما را چه شده است که از زمین نیز دل کنده و خانه خود را در فضای مجازی و در ابرهای اوهام بنا می‌کنیم، شاید اثر خوبی هم بتوان به آن نسبت داد... 📚 کرونا بلایی طبیعی یا تاریخی @skybook
. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها می‌کشاند؟ 🔹 ادبیات، تجربه، آزادی @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و
. چند سالی می‌شود که رمان های داستایفسکی را می خوانم و پیشنهاد می کنم به دوستان و آشنایان که بخوانند در هر شرایطی و حال و احوال و فکری که هستند... و همیشه با این مسئله مواجه می‌شوم که به من می‌گویند: چرا بخوانیم؟ موضوعش چیست؟ چه چیزی در آن هست که پیشنهاد می‌کنی؟ و من همیشه در برابر این سوال شوکه می‌شوم و هول برم می‌دارد؛ که چه بگویم؟ خودم هم باورم نمی‌شود که من تا قبل از این سوال هزار جواب و حرف و توضیح و تفسیر و رحجان برای آن داشته‌ام و در دلم آماده بودم تا کسی از من بپرسد، در دم شروع کنم آنچه که با داستایفسکی از سرگذرانده بودم را بازگو کنم. ولی آخر بگویم چه؟ چرا این رمان و این نویسنده را پیشنهاد داده‌ام و با اضطراب جواب هایی می‌دهم که تقریبا در تمام موارد با خود میگویم: نه، نشد. این هم دلیلش نبود. این هم حرفی نبود که بتواند کمکی به مخاطب بکند. هیچ دفاعی ندارم یعنی هیچ دفاعی نمی‌توانم بکنم. فکر میکنم به کسی که این پیشنهاد را می‌کنم او هم از لابلای حرفهایم چیزی دستگیرش نمی‌شود. به نظرم حال و روزم و حرارتی که از پی تلاشی که می‌کنم تا حرفی بزنم در درونم ایجاد می‌شود، مخاطب را به تصمیم می‌رساند و این همان چیزی است که در همه آثار داستایفسکی پیدا و پنهان است. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها می‌کشاند؟ جز احساس رهایی و آزادی که انسان می‌تواند در انس با طبیعت تجربه کند؟ پرواز و رهایی و آزادی را باید تجربه کرد و در آن قرار گرفت تا بتوان طعم آن را چشید. شاید بتوانم بگویم عالم داستایفسکی عالم آزادی و رهایی است؛ در دنیایی که حتی تجربه و خیال انسان‌ها نیز دست خوش وَهم شده است. 🔹 ادبیات، تجربه، آزادی @skybook