آسمانِ "هنر و اندیشه"
. #کافه_نوول 🔺 بحث و گفتگو درباره کتاب؛ 📚 ماجرای جوانی یک استاد.../ اثر: اشتفان تسوایگ . ⏱زمان: #چها
.
.
طبیعت که همیشه میخواهد استعدادهای خالقه به دنیا تقدیم دارد برای انجام منظور خود نقشههائی اسرارآمیز دارد منجمله اینکه روحیه پسران را طوری خلق می کند که از افکار پدرانشان متنفر باشند و بر معتقدات فرتوت آنان بخندند. او هرگز مایل نیست پسران وارث بلامانع افكار پدران گردند، به عبارت دیگر نمی خواهد افکار و عقاید يك نسل سالم و دست نخورده، تحویل نسل دیگر شود.
طبیعت که مربی بزرگ فرزندان آدم است به دست خود بذر اختلاف عقیده را در مغزهای مستعد کودکان می کارد و فقط هنگامی به آنان اجازه تعقیب رد پای پدرانشان را میدهد که مدتی از بیراهه مفید و انقلابی حرکت کرده باشند.
از این رو همین قدر کافی بود پدرم مردی طرفدار علم و دانش باشد تا من فی الفور معتقد شوم که آن چیزی که او علم می نامد به حقیقت نوعی چشم بندی ماهرانه با محسوسات است.
📚ماجرای جوانی یک استاد/ 🖊اشتفان تسوایگ
#کافه_نوول
@skybook_soha
.
مرا عفو کن! خودم میدانم که تو فطرتا خوب آفریده شدهای و از صمیم قلب مایلی به دیگران کمک کنی. این اندازه میدانم که درباره هیچکس از بذل مساعدت دريغ نداری و حتی کسانی را که هیچ گونه آشنایی قبلی باتو نداشتهاند از کمکهای بیدریغت محروم نمیکنی. اما خصیصه نیکوکاری تو وضعی خاص دارد. نوعی احساس همدردی است که گرچه به روی همگان باز است، بهره مند شدن از آن قيود و شرایطی دارد.
مخزن مهر و عاطفه ات وسیع است و بینهایت هم وسیع است. اما..... محبوب من، مرا ببخش که در این باره باید کمی صریح و بی پرده صحبت کنم اما، این مهربانی و کمکی که به نیازمندان میکنی، عطیهای است که فقط در مقابل التماس و خواهش صریح آنها عطا می شود. برای اینکه کسی از مخزن مهر و عاطفه ات بهره مند شود، باید التماس بکند، باید خود را به نحوی در تیررس نگاهت قرار بدهد، باید کاری بکند که تو متوجه نیازش گردی. تو برای کمک کردن به دیگران آمادهای، اما کی و چگونه؟
فقط موقعی که ناله مستمندی را که به کمکت احتیاج پیدا کرده آشکارا از نزديك بشنوی. این نوع کمک، کمکی است ناشی از ضعف و خجلت انسان. اما کمکی نیست که از روی میل و مسرت انجام گیرد. بگذار این قسمت از ویژگی اخلاقی ترا کمی صریحتر بیان کنم: در نظرت بی نیاز محترم تر است تا نیازمند. تو مردمانی را که نیازمند کمک هستند، یا درد و غصه ای دارند که محتاج همدردی است، هرگز به اندازه کسانی که بی نیازند و در غنا و خوشبختی بسر می برند، دوست نداری. در نتیجه، کسانی که غرور و مناعت فطری دارند، کمتر حاضرند دست حاجت به سوی اشخاصی دراز کنند که چنین روحیه ای دارند.
📚نامه از زنی ناشناس.../ 🖊 اشتفان تسوایک
#کافه_نوول
@skybook_soha
🔺شاهکار پس از مرگ...
اشتفان تسوایک و همسر دوم او روز بیست و سوم فوریه ۱۹۴۲ در برزیل خودکشی کردند. و آخرین رمان این نویسنده به نام شطرنج باز، سال بعد در استکهلم به زبان اصلی چاپ و منتشر شد.
در رمان شطرنج باز می بینیم که آقای ب، بعد از آن که کتاب خودآموز شطرنج را می رباید و برای کاستن از زجر و عذاب تنهایی و سکوت در سلول انفرادی، به شطرنج پناه می برد و زیر و بم و ریزه کاریهای آن را فرا می گیرد، چنان مفتون و مجذوب این بازی شاهانه می شود که احساس می کند در سرزمین دیگری که برای او ناشناخته است قدم گذاشته.
و این نکته بین خودمان بماند که شطرنج بازی عجیبی است؛ شاید تنها بازی در سراسر جهان باشد که شانس و تقلب و تصادف در آن راه ندارد. اما هدف نهایی این بازی به نظر مسخره میآید باید از تمام قدرت فکری و هوشمندی خود کمک بگیرید بتوانیم شاه را که یک مهره چوبی بیش نیست، در گوشه ای از صفحه شطرنج چنان گیر بیندازیم که از حرکت باز بماند و راهی برای گریز نداشته باشد. اشتفان تسوایک نیز در آن روزگار احساس می کرد در چنین تلهای افتاده و همه راه ها به روی او بسته شده است.
#کتاب_بیست_و_دوم
#کافه_نوول
@skybook_soha
.
♦️در سال ۱۹۱۴ و در آغاز نخستین جنگ جهانی، #رومن_رولان میگفت که نویسنده باید با اسلحه قلم خود در برابر زورگویان و جنگ طلبان بایستد و بجنگد و اشتفان تسوایک در دهه سوم و چهارم قرن بیستم که دنیا در آستانه فاجعه بزرگی قرار گرفته بود، گمان می کرد که دیگر نخواهند گذاشت آزادانه فکر کند و بنویسد، و پیش از مرگ رمان شطرنج باز را که در نوع خود شاهکاری به شمار می رود، نوشته بود و آن را در کشوی میز خود پنهان کرده بود و هرگز گمان نمیکرد که این رمان بعد از مرگ او چاپ خواهد شد و در کنار آثار ارزشمند و برجسته ادبیات اروپایی قرار خواهد گرفت.
#کتاب_بیست_و_دوم
#کافه_نوول
@skybook_soha
آسمانِ "هنر و اندیشه"
. #کافه_نوول 🔺 بحث و گفتگو درباره کتاب؛ 📚 حومه.../ اثر: ویلیام فاکنر . ⏱زمان: #پنجشنبه ۱۶ آبان ماه،
.
«نیت تو درسته. فقط مشکل اینه که خودت رو با قوانین و مقررات خفه کردی. مشکل ما همینه. اون قدر واسه خودمون الفبا و قانون و دستورالعمل اختراع کردیم که نمی تونیم هیچ چیز دیگه رو ببینیم. اگه اون چیزی که می بینیم با یه الفبا و قانون جور در نیاد، خودمون رو گم می کنیم. شدیم عین جونورایی که دکترا تو آزمایشگاه ها می سازن، موجوداتی که یاد گرفتن چه طوری استخونا و دل وروده شون رو جدا کنن و باز زنده بمونن؛ هنوز بشه زنده نگهشون داشت، تا یه مدت نامحدود یا واسه همیشه. شاید حتا بدون این که بدونن استخونا و دل و رودهشون رو از دست دادن.
ما ستون فقرات مون رو از دست دادیم. به این نتیجه رسیدیم که آدما دیگه ستون فقرات لازم ندارن؛ داشتنش دیگه از مد افتاده، اما جای ستون فقرات هنوز وجود داره...
📚 حومه/ 🖊 ویلیام فاکنر
#کافه_نوول
@skybook_soha
آسمانِ "هنر و اندیشه"
. #کافه_نوول 🔺 بحث و گفتگو درباره کتاب؛ 📚 سنتائور.../ اثر: جان آپدایک . ⏱زمان: #پنجشنبه ۱۹دی ماه، سا
.
#جـان_آپدایـک، یکی از پنج نویسنده سرشناس آمــریکایی در 18 مارس 1932 در پنسیلوانیا به دنیا آمد. او با وجود آن که زندگی اش ریشه در فقر داشته اما توانست به نویسنده ای مطرح تبدیل شود.
آپدایک به خاطر دو رمان (خرگوش پولدار است و خرگوش در خواب) موفق به دریافت جایزه پولیتزر شد. ماجراهای اغلب آثار او در شهرهای کوچک آمریکا و حول زندگی طبقه متوسط شکل میگیرد. جان آپدایک تاکنون ۲۱رمان، تعداد زیادی داستان کوتاه، چند کتاب برای کودکان و تعداد زیادی شعر و مقاله منتشر کرده است.
او از مخالفان جدی جنگ #ویتنام و از مدافعان جنبش زنان و حقوق بشر بود.
آپدایك در كنار یكسری از نویسندگان آمریكایی مانند: بارت، سلینجر و میلر طنز تراژیك و كمیك آمریكا را در آثارشان مطرح كردند، كه درواقع، نقد ارزشهای جامعهی #بورژوازی آمریكاست.
او در پنج دهه فعالیت ادبی، بیش از ۵۰ كتاب نوشت و دو جایزهی #پولیتزر و همچنین دو جایزهی ملی كتاب آمریكا را بهدست آورد.
#کافه_نوول
@skybook_soha
.
#کافه_نوول
🔺 بحث و گفتگو درباره کتاب؛
📚 از مزرعه.../ اثر: جان آپدایک
.
⏱زمان: #پنجشنبه ۱ اسفند ماه، ساعت ۱۳
📍مکان: #سها /"آسمان هنر و اندیشه"
#رمان_خوان_شوید
#کتاب_بیست_و_ششم
@skybook_soha
.
در آن هوای سرد مادرم را بوسیدم و احساس کردم که صورتش مثل تبزدهها غرق آتش است. پاییز، که در خشکیهای دور از ساحل زودتر آغاز میشود، بیش از آنکه در بوی میوههای افتاده از درخت باغ مشهود باشد، در بوی استوقدوس در فضای گرگ و میش غروب حس میشد، احساس مرگ و رسیدن به پایان راه رشتهای از مه بر سینه مرغزار دوخته شده بود، و جایی در آن بین، جویباری کوچک، شاید چیزی در حد یک نهر، یکسره غرق علفهای هرز و شاهیهای آبی، آهسته آهسته در جریان بود و نفس میکشید.
در میان حجم بنفش و غشامانندِ میان نوک درختان، خفاشی مثل لکه درد به این سو و آن سو میپرید. مادرم خیلی سریع دستی به سر و روی پگی کشیده بود و بعد دستانش، پنداری در پی چیزی متضاد و متباین، لرزلرزان روی من فرو آمد - یک دست بر ساعدم و دست دیگرش روی شانه ام. پرسید: «چقدر خسته ای؟» و منظورش این بود که خسته به نظر می آیم.
📚 از مرزعه.../ #جان_آپدایک
#کافه_نوول
@skybook_soha
.
گپ و گفت- در کل سالهای رشدم، به نظر میرسید که این گپ و گفتها هیچ پایانی ندارند.
حرف زدن برای ما همه چیز بود- غذا و عشق، پول و نکبت، بهشت و دوزخ، اعتراف، فلسفه و کار.
با این که جملات پدربزرگم با آن وقفه های سنجیده و تراش خورده، که با سرفههای دقیق و حرکات دستان خشک و چروکیدهاش به سوی آسمان، به آنها وقار و اهمیتی دوچندان میبخشید، دیگر به پایان رسیده بودند، و با این که نالههای پرجست و خیز و طنز آمیز پدرم هم برای همیشه خاموش شده بود، صدای پرافت و خیز مادرم، برآمده با بازدمی آه مانند، در حسرت تولدی دوباره گنگ و مبهم مثل نجوای طبیعت، با افتی متعاقب و ناگهانی و طنینی حق به جانب، به رغم تورم قلب و ریه هایش، هنوز میتوانست فوران صوتی قدرتمندی را که من در دل امواجش غرق و بزرگ شده بودم، تقریبا بدون وقفه و سکته حفظ کند.
📚 از مزرعه.../ #جان_آپدایک
#کافه_نوول
@skybook_soha