eitaa logo
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
976 دنبال‌کننده
127 عکس
28 ویدیو
6 فایل
ادب و هنر ولایی به روایت سیدمهدی حسینی نقد و تحلیل شعر ولایی نقد و تحلیل اجرای هنری شعر معرفی جلسات @smahdihoseinir :جهت ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر‌خوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم تنها اگر ماندم ندارم غم، علی دارم حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم شکر خدا که پرچمم در دست عباس است از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم آری عصای دست دارم، قامتم روزی از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم زن‌ها نمی‌مانند بی‌محرم، علی دارم دور و برم کم‌کم شد از اصحاب هم خالی اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد حالا به روی خاک یک عالم علی دارم @ShereHeyat
(٩) زیباتر از علی، کسی از اهل‌بیت وحی جان در ره امام زمانش نمی‌دهد...
(١٠) از میان تمام اهل جهان، عرشِ پایینِ پا نصیب تو شد عشق می‌داند و ادب که چقدر شوق پابوسی پدر داری
(١١) وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای خوش به‌حال لب اصغر که تو سقا شده‌ای!
(١٢) ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت سر می‌‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏... زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت بر تربت تو بود نشان و علامت: آب! @ShereHeyat
شعر‌خوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم بین غم آسمان و حسرت صحرا ماه دمیده‌ست و رود، غرق تماشا جنگلی از نیزه را شکافته تا رود بیرقی از خون رسانده تا به ثریا حال خوشی دست داده است به هر موج شانه به مویش کشیده پنجۀ سقا آنچه که از دست ماه در کف شط ریخت بارش باران نریخته‌ست به هرجا آن سخنی را که مشک گفت به امواج حضرت طوفان نگفته است به دریا! بیشتر از هر کسی شبیه علی بود سوخته دشمن از این شباهت زیبا قلب کمان تیر می‌کشید ز یک سوی سوی دگر تیغ، آستین زده بالا نیزه و سنگ و عمود بود و حرامی پیکر عباس بود و یک‌تنه غوغا... ماه گر از روی زین به خاک بیفتد می‌شکند پشت آفتاب، خدایا گفت: که بنشین درون چشم من ای تیر چشم بپوش از گلوی مشک من اما ذره‌ای از داغ خویش داد به خورشید جرعه‌ای از خون خود سپرد به دنیا وه چه مراعات بی‌نظیری از او ماند: دست و علم، مشک و تیر، پیکر و صحرا...
شعر‌خوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم ای بزرگ خاندان آب‌ها آشنای مهربان آب‌ها در مقام شامخ سقایی‌ات بند می‌آید زبان آب‌ها... بر ضریح دست تو پیچیده‌اند التماس گیسوان آب‌ها می‌رسید از دور بر اهل حرم جملۀ «سقّا بمانِ» آب‌ها... بعد لب‌های تبسم‌ریز تو گریه افتاده به جان آب‌ها از وداع تو حکایت می‌کند دست‌های پرتکانِ آب‌ها...
(١٣) علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2958@ShereHeyat
شعرخوب‌به‌هم‌هدیه‌دهیم می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا، دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5696@ShereHeyat
باحضور شاعران‌ولایی‌تهران‌و‌قم جلسه۲۲۰ سه شنبه ۱۰مرداد۱۴۰۲ ساعت ۱۷ تهران، خیابان وحدت اسلامی کوچه خندان حسينيه سادات 🔸حلقه‌شعر‌ولایی‌فرات
جلسه ۲۲۱ حلقه‌ی ادبی فرات آخرین جلسه قبل از اربعین حسینی با حضور شاعران‌ ولایی‌سرا زمان: دوشنبه ۲۳مرداد۱۴۰۲ ساعت ۱۷ مکان: تهران، خیابان وحدت اسلامی کوچه خندان حسينيه سادات
از عطر دل‌انگیر خدا پُر شد باغ از لاله‌ی تازه‌اش بگیرید سراغ یک‌بار دگر شهید،... یعنی باز است یک باب بهشت از درِ شاهچراغ
✍️ روایت‌نویسی جای خودش را باید پیدا کند چقدر روایت! چقدر عالی! چقدر خوب و صمیمی! چقدر زوایای مختلف و متفاوت! دم همه بچه های حسینیه هنر کشور گرم! ببینید بچه های حسینیه هنر شیراز با سرعت خوب، چه تعداد روایتهای متنوع و نابی از حادثه دیشب تولید و منتشر کردن: @hafezeh_shz کاش برای همه حوادث ریز و درشت همین قدر راوی فعال داشتیم... روایتها را ببینید و منتشر کنید. @HOWZAVIAN @de_rang
💠 کارگاه شعر آئینی 🗣️باحضور: سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی 📌با موضوع: تخیل، تصویر و ایماژ در شعر آئینی 🗓️ زمان: چهارشنبه ۲۵ مردادماه. ساعت ۱۷ 🏛️ مکان: خیابان استانداری، گذر سعدی، عمارت تاریخی سعدی 🔰شبکه اطلاع رسانی حوزه هنری اصفهان ℹ️Instagram.com/artesfahan.ir 🌐www.artesfahan.ir 🔘eitaa.com/art_esfahanble.ir/artesfahan حوزه هنری قلب تپنده فرهنگ و هنر نصف جهان
🔹شهید باش🔹 یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش حتی اگر تمام جهان غرق تیرگی‌ست چون ماه در سراسر شب روسفید باش.. یک لحظه از امید دلت را تهی مکن اما ز هرچه غیر خدا ناامید باش چون سرو، سرفراز میان ستمگران در خلوت و نماز ولی مثل بید باش.. بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش.. در ماتم حسین علی گریه کن ولی در فکر محو این همه شمر و یزید باش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4831@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شبیه مادر...🔹 با سر رسیده‌ای! بگو از پیکری كه نیست از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاست دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟ باید برای شستن گل‌زخم‌های تو باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست قاری تشنه! تشت طلا و تنور نه! شایسته بود شأن تو را منبری که نیست آزاد شد شریعه همان عصر واقعه یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت: حالا شدی شبیه همان مادری که نیست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1596@ShereHeyat
هدایت شده از الی الحبیب
🔰مگه اونا واسه شمر و یزید میخونن! 🔸آقای بهمن عظیمی از نوحه سرایان اهلبیت علیهم‌السلام در پستی که در صفحه خودشان منتشر کردند، نکته مهمی را در موضوع تعامل شاعر با مداح اشاره کرده‌اند که از مسائل این روزهای ستایشگران می باشد. 🔹خطاب به کربلایی نریمان پناهی: قریب به 15 سال نوکری‌کردن در کنار شما باعث شده نگاهم به مقوله‌ی نوکری بالکل عوض بشه! 🔺دوستان جان! اگر دوست داشتید چند دقیقه‌ای وقت بگذارید و مطلب زیر را بخوانید: ▫️رفقایی که بنده رو از نزدیک می‌شناسند می دونند که من معمولا اشعار و نوحه‌هایی رو که مینویسم را بلافاصله در کانالم منتشر میکنم. 🔺از اونجایی که اکثر این کارها رو آقا نریمان میخونن، یادمه یه سالی دم دمای محرم یکی از رفقای قابل اعتمادم بهم گفت: 🔸دیشب فلان مداح توو فلان جا در جمع چند تا مداح و شاعر گفته که نریمان سبک‌هاش رو از رو من میخونه!!! ❓حالا موضوع چی بوده؟ موضوع این بوده که فلان مداح ظاهرا اشعار و سبک‌ها رو از داخل کانال برمیداشته و زودتر میخونده و معمولا فردای همون شبی که ایشون کار رو میخونده آقا نریمان هم کار رو میخونده (چون در ایام محرم مراسم هیأت آقا نریمان به روز هست و مثل دیگر هیئات شب نیست) این بوده که بعضی از اطرافیان اون بنده خدا باورشون شده که بله، دقیقاً کارهایی که ایشون شب میخونه بلافاصله فرداش آقا نریمان همون کار رو میخونه!! 🔺من وقتی این ماجرا رو شنیدم پیش خودم گفتم شاید من دارم کار اشتباهی انجام میدم که کارها رو زودتر منتشر میکنم و این کارم باعث شده کسی بتونه همچین ادعایی بکنه، لذا همون روز وقتی رفتم هیأت خدمت ایشون، بهشون عرض کردم که آقا! میخواستم یه مطلبی رو بگم خدمتتون: ✳️راستشو بخواهید من اشعار و سبک‌هایی که توو این ایام مینویسم رو قبل از اینکه شما بخونید توو کانالام منتشر میکنم و این باعث شده که یه بنده خدایی بگه که نریمان پناهی کارهاش رو از رو من میخونه! ⚠️به محض اینکه من این حرف رو به ایشون زدم یه دفعه دیدم حالت چهره شون کاملا برآشفته و عصبانی شد! ❇️پیش خودم گفتم آخ آخ، الانه که بگه تو بیخود میکنی فلان و فلان اما به یکباره دیدم که با همون حالت ناراحت و عصبی گفت: بهمن جان، دیگه این حرف رو نزنی‌ها! مگه اونا واسه شمر و یزید میخونن! 🔘اصلا از این به بعد شعرها رو ببر بده دویست نفر بخونن بعد بیار بده من! 🔻پی نوشت: یادمه یک سال قبل از این اتفاق به فلان مداح به ظاهر معروف گفتیم یه واحد برای دهه محرم نوشتیم که ان شاءالله آقا نریمان و جنابعالی بخونید: ایشونم گفت: نریمان بخونه من نمیخونم!!! 🆔 @elalhabib_ir
🔹امین‌الله🔹 همه از هر کجا باشند از این راه می‌آیند به سویت ای امین‌الله خلق‌الله می‌آیند صف جن و ملک با زائرانت هم‌قدم هستند به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه می‌آیند زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد زمین و آسمان با زائرانت راه می‌آیند ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا به شوق دیدن تو پابه‌پا، همراه می‌آیند گروهی غرق توصیف‌اند و مستِ مدح چشمانت گروهی روضه‌خوان، با سیل اشک و آه می‌آیند به شهرت می‌رسند و حال و روز شهر بارانی است پر از بغض‌اند و نم‌نم تا دم درگاه می‌آیند مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه می‌آیند قیامت کرده‌ای، انگار تصویری‌ست از محشر که دوشادوشِ هم نزدت گدا و شاه می‌آیند نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم می‌گیرند به لطف گوشه‌چشمت آخرش کوتاه می‌آیند 📝 @ShereHeyat
بسم ربّ الحسین رشته‌ای برگردنم افکنده دوست می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست «هزار راه نرفته»... این عبارت سه کلمه‌ای، در ذهن من تعابیر متفاوت، متنوع و عمیقی را تداعی می‌کند. از چهل روز پیش از اربعین، مسیرها و برنامه‌های متفاوتی برای سفر اربعین در ذهنم تداعی می‌شد و در برابر چشمم رژه می‌رفت. اولین پیشنهاد، پیاده‌روی خانوادگی بود و موضوع بحث روز در میان اهل منزل. اما من مطمئن بودم مثل سال‌های قبل برنامه‌های دیگری ذهن مرا احاطه و نهایتاً تسخیر خواهد کرد. پیشنهاد برگزاری کلاس برای نوجوانان نویسنده و آموزش سفرنامه‌نویسی، مسیر دوم بود که پیش پای من سبز شد. دکتر ماجد منابی، با آب و تاب و با شکوه غیر قابل وصفی، از برنامه‌های آموزش و پرورش در سفر اربعین می‌گفت؛ که البته با تجربه‌های تلخی که همه از این دستگاه عریض و طویل، بی‌نظم و بی برنامه، سراغ داریم تحقق برنامه‌های دکتر ماجد، دور از ذهن، فراتر از انتظار و حتی غیر قابل باور بود! دکتر می‌گفت: قرار است عده‌ای از دانش‌آموزان صاحب رتبه‌های برتر در نویسندگی، ابتدا آموزش ببینند سپس در قالب یک کاروان چند نفره با نظارت مربیان آموزش و پرورش، برای برنامه پیاده‌روی و گزارش‌نویسی در طریق‌الحسین حضور یابند. حدس من درست بود؛ برنامه‌شان این بود کلاس آموزش سفرنامه‌نویسی را بر عهده من بگذارند و چنین شد. دو جلسه آموزش، کارگاه و تمرین برگزار شد. همین برگزاری کارگاه، کمی تحقق وعده‌های دکتر منابی را باورپذیر می‌نمود. با این اطمینان حاصل شده، گزینه دوم برای سفر اربعین و حرکت در طریق‌الحسین هم مشخص شد؛ اما تا چشم به هم زدم، گزینه سوم هم پیش روی من جلوه گری کرد! خدمت در موکب دانشگاه امام صادق( علیه‌السلام) در جوار عمود هفتصد. «هزار راه نرفته»... تعبیری که بعد از این سه گزینه به ذهنم رسید؛ درست مثل سال قبل که سه گزینه متفاوت پیش رویم بود: - سفر با سفرنامه‌نویسان(طلاب جوان مدرسه علمیه رشد)، - سفر با سفرنامه‌نویسان از طریق یکی از نهادهای فرهنگی، و یا - دل به دریا زدن و با جواد کریمی (دوست نازنین و همکار هم‌مدرسه‌ای‌ام)، دل به جاده زدن، گزینه سوم، بهترین بود‌ و نتایج دلچسبی داشت: رهایی از همه دغدغه‌ها، فرار از بروکراسی‌های اداری، دست از پا درازتر و آویزان نماندن و به تعبیر نسل امروزی‌ها: ایستگاه نشدن! ادامه دارد...
بخش دوم تصمیم گیری بسیار دشوار بود؛ از یک‌سو، سفر اربعین به همراه خانواده ارزش معنوی و تربیتی داشت؛ از سوی دیگر، همراهی با دانش‌آموزان صاحب قلم، برنامه‌ای تربیتی، معنوی و فرهنگی بسیار والا و ارزشمندی به شمار می‌رفت‌‌. خدمت در موکب، همراه دانشجویانی که اکثراً در دوره ارشد یا دکترا مشغول تحصیلند، می‌توانست سوژه‌های فراوانی برای گزارش و تحلیل و روشنگری، پیش روی من بگذارد و من نمی‌توانستم از برکات این برنامه «اردومحور» بگذرم. من به سفر اربعین از زاویه‌های متعدد و از چشم‌اندازهای مختلفی همواره نگریسته‌ام. حرکت در طریق‌الحسین، در چشم من همواره، جلوه‌های فراوان فرهنگی و تربیتی داشته است. چند روز قبل از سفر و برای خلاصی از سردرگمی‌ها و انتخاب یکی از سه گزینه، تدبیری اندیشیدم و با دکتر ماجد صحبت کردم. طرح این پیشنهاد، در حکم «تیر در تاریکی» بود. اگر، اگر، اگر می‌شد که به همراه کاروان دانش‌آموزان همسر و دخترم را هم می‌بردم، دیگر «نور علی نور» می‌شد... ماجد عزیز پیشنهاد را پذیرفت و پی‌گیر امور شد‌؛ نوع ماشین، تعداد صندلی و بررسی تعداد نفرات و همه جزئیات دیگر را در نظر گرفت تا شرایط برای حضور من و خانواده‌ام فراهم شود... اکنون که به آن لحظات گفت‌وگو می‌اندیشم، سخت به این صرافت افتاده‌ام تا تازیانه‌ای بیابم و روح و اندیشه‌ام را تنبیه کنم( اسمش را بگذارید تازیانه سلوک!) تا دیگر برای این سفر معنوی، مسیر و تدبیر و گزینه‌ای را این‌چنین به دیگران دیکته نکنند! بعد از سفر اربعین، هنوز ماجد را ندیده‌ام اما یکی از ابهامات بزرگ من این است که باید با چه رویی با او مواجه شوم و چگونه از خجالت او در بیایم؟ این روحانی صمیمی، ساده و فاضل در حق من، دوستی و محبت را سال‌ها پیش در سفر زیارتی عتبات، به کمال رسانده بود و امسال بیش از همیشه، مرا شرمنده لطف و فضل و کرامت خود نمود. هر کسی جای من باشد در این لحظات، وجدان خود را به عنوان قاضی می‌پذیرد و در برابر او به این سؤال پاسخ‌گوست که: اگر دیگران (مثلاً همان دکتر ماجد) چنین برخوردی با تو داشت، چه عکس‌العملی نشان می‌دادی؟ پاسخ به این سؤال هم آسانِ آسان است، هم دشوارِ دشوار. ادامه دارد...
بخش سوم با دکتر ابوالحسن درباره نحوه حضورم در موکب و ضرورت آن، جلسه و گفت‌وگویی داشتم، با شناختی که از تجربه فراوان و هوش سرشار دکتر داشتم، تلاش می‌کردم سردرگمی و نگرانی‌هایم را از چشم او پنهان کنم؛ نمی‌دانم چقدر در این کار موفق بودم؟ دکتر با هوشیاری فراوان و بسادگی، با بستن راه‌ها بر روی من، مرا به سمت انتخاب گزینه سوم هدایت کرد! تصورش ساده، اما تبیینش دشوار است؛ چیزی شبیه «یدرک و لا یوصف»... من در تلاش بودم که به گونه‌ای از خجالت دکتر در بیایم و عذر همکاری بخواهم و با دانش‌آموزان سفرنامه‌نویس همراه شوم؛ آن هم به احترام دکتر ماجد و دانش آموزان و از آن مهم‌تر، اشتیاق اهل خانه برای پیاده‌روی اربعین و شوق فراوان دختر هفت‌ساله‌ام که «سفر اولی» بود و دوست داشت با پدرش در این مسیر گام بردارد... یقیتاً هر کسی جای من بود، همین تصمیم را می‌گرفت. به همین جهت، به دکتر ابوالحسن پیام دادم و از او خواهش کردم که عذر حضور مرا بپذیرد و بلیط را کنسل یا اینکه آن را به نام دیگری صادر کند. پاسخ دکتر، خیلی صریح، قاطع و کوتاه بود: «خیر! امکانش نیست!» چاره‌ای نداشتم و باید می‌پذیرفتم. «هزارراه نرفته»... در این مسیر، سه راه مهم پیش رویم بود که با همه گستردگی و عظمت آن به چشم من بن‌بست می‌آمد! تقریباً از همراهی با اهل خانه، ناامید شده بودم و باید تبعات قبل و بعد آن را می‌پذیرفتم. همچنین باید به گونه‌ای دکتر ماجد را از تصمیم خود با خبر می‌ساختم. تصمیم گرفتم، صادقانه فایل‌های صوتی گفت‌وگوی خود و دکتر را برایش ارسال کنم؛ این تدبیر، خوشبختانه، نتیجه‌بخش بود و برای اینکه خود را رفیق نیمه‌راه جلوه ندهم، به او پیشنهاد کردم که به گزینه‌های دیگری جز من فکر کند. مفهوم سخن من این بود که: با وجود شیوع پدیده «قحط‌الرجال» در امور فرهنگی، نویسنده و مربی نویسندگی قحط نیست! سید مهدی موسوی و حسن بیاتانی را به او پیشنهاد کردم که مطمئنم دیدگاه و قلمشان از من، بسیار بهتر است. هنوز دکتر ماجد را بعد از اربعین ندیده‌ام و نمی‌دانم حسن بیاتانی- که ظاهراً قول مساعد به او داده بود- توانست با آنان همراه شود یا خیر؟ این روزها حسن بیاتانی، سفرنامه‌اش را در کانال «تلک‌الایام» دارد بارگذاری می‌کند و شواهد نشان می‌دهد که او هم با خانواده به طریق‌الحسین راهی شده و احتمالاً دکتر ماجد مانده است و تیم سفرنامه‌نویسش... باید تحقیق کنم ببینم برنامه‌های فرهنگی او - که انصافاً ارزش‌مند و قابل دفاع بود- در این سفر، چقدر تحقق یافته است؟ ادامه دارد...
بخش چهارم همراهی با کاروان دانش‌آموزان سفرنامه‌نویس - حتی اگر دکتر ابوالحسن موافقت می‌کرد - در هاله‌ای از ابهام بود و مشکلاتی اداری به همراه داشت. طبق برنامه‌ریزی و مسئولیتی که داشتم، باید تا روز چهارشنبه نهم شهریورماه در دبیرستان می‌ماندم و آزمون‌های شهریور ماه را برگزار می‌کردم. مراجعه دانش‌آموزان برای ثبت نام سال بعد و حساسیت‌های لازم مزید بر علت بود و نمی‌گذاشت بتوانم قبل از نهم شهریورماه برای سفر، برنامه‌ریزی داشته باشم‌؛ در حالی که دکتر ماجد قرار بود از روز شنبه یا یکشنبه چهارم یا پنجم شهریورماه، بانگ «الرحیل» بزند. آقا ماجد به جهت مسئولیتی که در آموزش و پرورش دارد، همه مسائل را حل‌شده می‌دید و برای رفع هر ابهامی گزینه‌ای مطرح می‌کرد و پیشنهادی می‌داد‌، می‌خواست کسی را جایگزین من قرار دهد تا هم امتحانات را برگزار کند و هم ثبت نام‌ها را پیگیر باشد؛ اما من نمی‌توانستم به پیشنهادهای او فکر کنم و بپذیرم. این موانع اداری در کنار قاطعیت دکتر ابوالحسن، باعث شد مسیر تصمیم‌گیری برای من هموار شود. از میان هزار راه نرفته و گزینه‌های پیش رو، امسال هم گزینه سوم، مثل سال قبل تقدیر من بود اما به شکلی دیگر: خدمت در موکب در میانه راه و مسیر زائران در طریق‌الحسین‌؛ عمود ٧٠٠ ادامه دارد...
بخش پنجم امروز جمعه ١٧ شهریور است و دو روز است که از سفر اربعین بازگشته‌ام؛ اما هنوز در تحیّر و این ابهام به سر می‌برم که میان این سه گزینه، چرا و چگونه گزینه سوم را برگزیده‌ام؟ که بظاهر سهل‌ترین و ساده‌ترینِ آنهاست. سفر با سفرنامه‌نویسان، دشواری‌های خاص خود را داشت و اگر با اهل و عیال و خانواده به طریق‌الحسین می‌رفتم، الزامات و تمهیدات خاصی را می‌طلبید؛ اما در این سفر بظاهر، من آزاد آزاد بودم و بار مسئولیتی بر دوشم نبود! از دیگر وجوه تمایزش، هوایی‌بودن سفر بود که هر انسان تنبلی را وسوسه می‌کرد تا دست به چنین انتخابی بزند. مخلص کلام این‌که، هرکس از دور این نوع انتخاب را رصد کند، احتمالاً قضاوتش این است که من براحتی با یک شطرنج‌بازی ساده، همه را کیش و مات کرده‌ام و به عبارت امروزی‌تر، همه را پیچانده‌ام و یک سفر ساده و آسان را انتخاب نموده‌ام! اما وقتی به عبارت سه کلمه‌ای «هزار راه نرفته» بیندیشید و ابعاد آن را در سفر بررسی کنید، قطعاً دیدگاه و قضاوت دیگری خواهید یافت؛ همان‌گونه که من اکنون اندکی از ابعاد پنهان آن را یافته‌ام و با همه تنبلی پنهان و گرفتاری‌های ذهنی و اداری، وادار شده‌ام به نوشتن و تبیین ابعاد آن. ادامه دارد...
علیه‌السلام 🔹امیر صف‌شکن🔹 بی تو می‌ماند فقط رنج عبادت‌هایشان بی‌اطاعت از تو بیهوده‌ست طاعت‌هایشان حرف‌ها در سینه داری و نداری محرمی مردها در سینه می‌ماند شکایت‌هایشان.. سکه‌ها، سردار‌ها را چون غلامی می‌خرند وه در آن بازار، پایین بود قیمت‌هایشان خون دل از سرزنش‌ها می‌خوری و می‌خورد بر دل آیینه‌ات سنگ ملامت‌هایشان ای امیر صف‌شکن! صفین به خود لرزیده است پیش شمشیر تو پوشالی‌ست هیبت‌هایشان بر تن دشمن به جز پیراهن نیرنگ نیست نیستی یک لحظه غافل از سیاست‌هایشان شانه‌هایت کم نیاوردند زیر بار درد خم نخواهد کرد پشتت را خیانت‌هایشان خار‌ها رفته‌ست در چشم حقیقت‌بینِ تو کوچه‌ها شرمنده از دست جسارت‌هایشان انتظار تیز تیغ ما به پایان می‌رسد تازه آن دم هست آغاز مصیبت‌هایشان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5754@ShereHeyat
(١۴) (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) بزرگان گِرد او هستند و می‌چرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر، به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را محمدحسین ملکیان