#سیره_شهید
خیلی ساده زیست بود، لباسهایش که پاره می شد، خودش با نخ و سوزن اونا رو می دوخت.
یه روز بهش گفتم علی؛ تو فرمانده گردانی؛ این همه لباس هم توی انبار پشتیبانی هست، برو چند دست لباس نو برای خود بگیر.
چرا وقت خودتو با دوختن مجدد این لباسها تلف می کنی؟
در جوابم گفت: من حق و سهم خودمو گرفتم ام؛ لباسهایی هم که داخل انبارند حق رزمنده های دیگه ست؛ نه من. اجازه ندارم.
توی یکی از عملیات ها که مجروح شده بود، پاش رو گچ گرفته بودن، بعد از اینکه از بیمارستان ترخیص شده بود یه راست برگشته بود جبهه!بهش گفتن برگرد. برو مرخصی استعلاجی؛ اینجا فعلاً به شما نیازی نیست!
علی در جوابشون گفت: جبهه به من نیازی نداره، ولی منم که به جبهه نیاز دارم!!! جبهه محل عروجه... جبهه کلید جهاده...
📎فرمانده گردان ۵۰۳ شهیدبهشتی
#شهید_علی_غیوری_زاده🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۲ ، ملکشاهی ، ایلام
شهادت : ۱۳۶۷/۳/۲۹ مهران ، ایلام
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@smmdjk
#سیره_شهید
🔸اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود آقاسجاد وسایل را بمن میداد تا تحویل بدهم...
🔹یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو.
🔸کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد زنگوخانه را زد. از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکررفتم.
🔹از این کارش دو منظور به ذهنم رسید:
1.میخواست نامحرم را نبیند
2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد.
🔸 دلیل دوم بذهنم قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد. خیلی حواسش به همه چیز بود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
#سالروز_ولادت