📒کتاب تنها در باغ زیتون
🔸کتاب #تنها_در_باغ_زیتون به خاطرات #شهید_مدافع_حرم_علی_سعد میپردازد
🔹سرهنگ پاسدار شهید علی سعد در دیماه سال ۹۴ برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) پیرو امو مستشاری به سوریه رفت و یک ماه بعد یعنی در بهمن ماه همان سال، در منطقه #خانطومان در شهر #حلب سوریه در جریان مبارزه با گروهکهای #تروریستی تکفیری به شهادت رسید.
✂️گزیده ای از کتاب تنها در باغ زیتون:
آخرین پیامکی که علی برای من فرستاد ، این بود که : « مادران شهدا همیشه دست گل به آب می دهند، گاهی به نیل، گاهی به علقمه، گاهی به اروند و گاهی هم به کارون.»
و علی سعد دسته گل مادرش بود که آن را به حضزت زینب سلام الله علیها تقدیم کرد.
✍نویسنده: صادق عباسی ولدی
📖تعداد صفحات: ۱۱۲صفحه
▪️ناشر: شهید کاظمی
💰قیمت: ۲۵،۰۰۰ تومان
🛍خرید از طریق سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/2256299?ref=830y
📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا 👇
@Milad_m25
🆔@sn_shop
📚کتاب از چیزی نمی ترسیدم
"زندگی نامه خودنوشت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی"
کتاب از چیزی نمی ترسیدم که مزین به یادداشت رهبر معظم انقلاب شده است نخستین اثر چاپ شده توسط انتشارات «#مکتب_حاج_قاسم» محسوب میشود و شامل #دست_نوشتههای_شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهی مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.
در یادداشت حضرت آیتالله خامنهای که پیش از مطالعه کتاب نگاشته شده، اینگونه آمده است:
بسمهتعالی
هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است.
یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفهئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخواندهام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.
رزقناالله ما رزقه من فضله
سیّدعلی خامنهای ۹۹/۱۰/۷
۱۳۶ صفحه| ۲۲۰۰۰ تومان
🛍 خرید از طریق سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/960557?ref=830y
📲 سفارش و خرید از طریق ایتا👇
@Milad_m25
بهترین کتابها را از ما بخواهید👇
@sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم»؛ روایت رفاقت چهلساله، توسط انتشارات خط مقدم چاپ شده است
این کتاب توسط سعید علامیان در۱۶۸ صفحه نوشته شده است.
سال ۶۱ در حمدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاجقاسم به دلش نشست. فروردین ۶۵ دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاجقاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علیشیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۹۰ به خواست سردار سلیمانی، علیشیرازی مسئول نمایندگی ولیفقیه در نیروی قدس شد و هشتسال از پرفراز و نشیبترین روزهای جبهه مقاومت را با حاجقاسم همراه ماند. حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من میشناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاجقاسم سلیمانی را بازگو کرده است.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«از بیت رهبری میآمدیم بیرون. به سردار سلیمانی گفتم «بیا کاندیدای ریاستجمهوری بشو.». گفت «این را که میگویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادتام؛ کاندیدای گلولهام؛ نه کاندیدای ریاستجمهوری.».!
۱۶۸ صفحه| ۳۰۰۰۰ تومان
قیمت با ۱۵ درصد تخفیف: ۲۵۵۰۰ تومان
خرید از طریق سایت باسلام👇👇👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/3094586?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇👇👇
@milad_m25
.......................
@sn_shop
فروشگاه کتاب جان
کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم»؛ روایت رفاقت چهلساله، توسط انتشارات خط مقدم چاپ شده است این کتاب
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | روایت بغضآلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش از کتاب «حاج قاسمی که من می شناسم»
@sn_shop
#برشی_از_کتاب
#سلام_بر_ابراهیم
همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان
و سنگرهاي اطرافش عبور میكرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سختتر بود. يك تيربار عراقی
از داخل يك سنگر شليك میكرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها
نمیداد. ما هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتونی تيربار را بزنيم.
ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد
و گفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توی سنگره!
بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينهخيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت.
من هم به دنبال او راه افتادم.
در يكي از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه میكردم. او
موقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد. اما اتفاق
عجيبي افتاد! در آن سنگر يك بسيجي كمسن و سال، حالت مو جگرفتگي
پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش را روی سينه ابراهيم گذاشت و مرتب
داد میزد: میكُشمت عراقی!
ابراهيم همينطور كه نشسته بود دستهايش را بالا گرفت. هيچ حرفي
نمیزد. نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعاً نمیدانستيم چه كار كنيم!
چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نمیشد....
.
@sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📚کتاب از چیزی نمی ترسیدم "زندگی نامه خودنوشت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی" کتاب از چیزی نمی ترسیدم که م
✂️ برشی از کتاب " از چیزی نمی ترسیدم "
«زندگی نامه خودنوشت سردار سلیمانی»
🖍 دختر #جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود.
🖍 در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او #جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به #برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود.
🖍 به سرعت با دوستم از پلههای هتل پایین آمدم. آنقدر عصبانی بودم که #عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفتوگو با هم شدند. برقآسا به آنها رسیدم. با چند ضربهی کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینیهایش #فوران زد!
🖍 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک #شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همهجا را گشتند، اما نتوانستند مرا پیدا کنند.
🖍 بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانهمان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی #نمیترسیدم.
@sn_shop