eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
385 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب خیابان۲۰۴ (روایت یک فاجعه) 🔸کتاب در چهار بخش را شرح می دهد. از زبان شاهدین که روز آن حادثه را از نزدیک لمس و تجربه کرده اند؛ از زبان همسفرها که همراه با عزیزانشان به این سفر رفته و تنها به خانه شان بازگشته اند؛ از زبان گروه تفحص شهدا که از اولین لحظات حادثه مشغول امدادرسانی بوده و تا آخرین فرصت به دنبال شهدا مشغول جست و جو بوده اند و در پایان از زبان خانواده شهدا، که در ایران حوادث بعد از این فاجعه را روایت می کنند. 🔸هر کدام از روایت های موجود، بخشی از پازل بزرگی هستند که در نهایت همه سوال های ممکن را تا حدی در رابطه با این اتفاق شرح می دهند. 💢 نویسنده برای تکمیل کار خود تنها به خانواده شهدا بسنده نکرده و برای اولین‌بار پای صحبت در نیز نشسته است؛ روایتی دسته اول از اولین شاهدان ماجرا که به گفته نویسنده در آن روزها با صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای مواجه شده‌اند و حتی بعضی از آنها، تا مدت‌ها برای کاهش فشارهای عصبی از قرص استفاده کرده‌اند. ✍نویسنده: زهرا کاردانی 📖تعداد صفحات: ۲۴۸صفحه ▪️ناشر: سوره مهر 💰قیمت: ۳۵،۰۰۰تومان ................................... 🛍خرید آنلاین از سایت باسلام 👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/1090852?ref=830y 📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا 👇 @Milad_m25 🆔@sn_shop
✂️برشی از کتاب خیابان۲۰۴: محمدرضا بهبودی فر دقیق‌ترین آدمی است که توی زندگی‌ام دیده‌ام. توی صوت‌هایی که از مجید مرزانی گرفته بودم، یک جا می‌گوید: «من ساعت هفت و هشت دقیقه رمی‌اَم را انجام دادم.» حساب ساعت و دقیقه و باقی کارهایش در همین اندازه باریک و ظریف است. شغل او این‌طور ایجاب می‌کند یا شخصیت خودش از ابتدا این‌گونه بوده نمی‌دانم. مصاحبه با او از این جهت که عضوی از گروه شهدا بوده اهمیت دارد. اما مهمتر از آن، او کسی است که را از بین مجروحان  پیدا کرده. آخرین نفری که او را دیده. از پله‌های زیرگذر که آمدم پایین، پلیس را با یک دیوار انسانی بسته بود. یک گروه پنجاه نفره از خدمه‌های بنگالی که لباس زرد به تن داشتند؛ برانکارد توی دستشان بود. پلیس آن‌ها را راه داد داخل اما مرا راه نداد. کنار خیابان یک تابلوی تبلیغاتی بزرگ بود که رویش  را کشیده بود. از پشت پایه‌اش راه بود. یک فاصله سی چهل سانتی متری که زائرها از آنجا خارج می‌شدند. از آن پشت رد شدم و رفتم توی 204. تا آتش نشانی وسط خیابان رفتم. پلیس یک دیوار هم آنجا کشیده بود و کسی را راه نمی‌داد. از پشت سر پلیس‌ها خدمه‌های بنگالی برانکاردهاشان را بیرون می‌آوردند. حالشان زار و نزار بود. کارت شناسایی‌شان را نگاه کردم. از هر دو نفر، یک نفر ایرانی بود. از استان یزد و آذربایجان غربی. تنها کاری که می‌کردند همین بود که زخمی‌ها را بردارند، بگذراند روی برانکارد و بیارند عقب و رها کنند کنار ایستگاه آتش نشانی. اما کسی نبود آنجا برای مصدومین کاری بکند. حتی آب هم نبود که بشود بهشان داد. قبل از هر چیز زنگ زدم به مافوقم و خبر دادم شایعه حقیقت دارد. بعد دوربین گوشی‌ام را روشن کردم و از چهره و کارت شناسایی‌شان عکس گرفتم. قبلاً توی سازمان دوره مستندسازی دیده بودم. می‌دانستم این به زودی گم خواهند شد. تنها همین کار از دستم برمی‌آمد و اینکه هرکس حالت تهوع داشت، سرش را به طرفین برمی‌گرداندم تا خفه نشود. داشتم از چهره و کارت‌های شناسایی عکس می‌گرفتم که …. 🌐www.eitaa.com/sn_shop