🔰ذکری از #حضرت_علی_اصغر (ع)
🔺حسین بن علی علیه السلام در #روز_عاشورا گویی رنگآمیزی میکند؛ اما رنگآمیزی با خون، برای اینکه رنگی که از هر رنگ دیگر در تاریخ ثابتتر است همین رنگ است. تاریخِ خودش را با خون مینویسد. ... امام حسین علیه السلام پیام خود را نه روی سنگی نوشت و نه حجّاری کرد. آنچه او گفت، در هوای لرزان و در گوش افراد طنین انداخت؛ اما در دلها ثبت شد به طوری که از دلها گرفتنی نیست. و خودش کاملاً به این حقیقت آگاه بود؛ #آینده را درست میدید که بعد از این، حسین کشته شدنی نیست و هرگز کشته نخواهد شد. شما ببینید آیا اینها میتواند تصادف باشد؟
🔻ابا عبدالله در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استنصار میکرد، باز هم یاور میخواست، یاورهایی که بیایند #کشته_بشوند نه یاورهایی که بیایند نجاتش بدهند. امام حسین، دیگر بعد از کشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شک نمیخواهد زنده بماند؛ ولی یاور میخواست که باز هم بیاید کشته بشود. این است که حضرت «هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُنی» میفرمود. صدایشان به خیمهها رسید. زنها گریستند، فریاد گریهشان بلند شد.
🔺امام حسین علیه السلام برادرشان حضرت ابوالفضل و یک نفر دیگر از اهل بیت را فرستادند، فرمودند: بروید زنها را ساکت کنید. آنها آمدند و ساکت کردند. بعد خودشان برگشتند به خیام حرم. اینجاست که #طفل_شیرخواره شان را به دست ایشان میدهند. این طفل در بغل عمهاش زینب، خواهر مقدس اباعبدالله است. حضرت این طفل را در بغل میگیرد. اباعبدالله نفرمود خواهر جان! چرا در میان این بلوا، در فضایی که هیچ امنیتی ندارد و از آن طرف تیر پرتاب میشود و دشمن کمین کرده، این طفل را آوردی، بلکه او را در بغل گرفت و در همین حال تیری از سوی دشمن میآید و به گلوی طفل مقدس اصابت میکند.
اباعبدالله چه میکند؟
🔺ببینید #رنگ_آمیزی چگونه است؟ تا این طفل این چنین شهید میشود، دست میبرد و #یک_مشت_خون پر میکند و به طرف آسمان میپاشد که ای آسمان، ببین و شاهد باش!
در آن لحظات آخر که ضربات زیادی بر بدن مقدس ابا عبدالله وارد شده بود که دیگر روی زمین افتاده بود و بر روی زانوهایش حرکت میکرد و بعد از مقداری حرکت میافتاد و دوباره برمیخاست، ضربتی به گلوی ایشان اصابت میکند.
نوشتهاند باز دست مبارکش را پر از خون کرد و به سر و صورتش مالید و گفت: من میخواهم به ملاقات پروردگار خود بروم. اینها صحنههای تکان دهنده صحرای کربلاست، قضایایی است که #پیام_امام_حسین را برای همیشه در دنیا جاوید و ثابت و باقی ماندنی میکند.
#کتاب_حماسه_حسینی صفحه 351-350.
#شهید_مرتضی_مطهری
#روضه_های_شهید_مطهری
🔰روضه حضرت علی اکبر (ع)
🔺از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله دربارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که میگفت گویی پیغمبر است که سخن میگوید. آن قدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت میدانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر میشدیم، به این جوان نگاه میکردیم. آیینه تمام نمای پیغمبر بود.
🔻این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیاری از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت میآمدند، حضرت به نحوی تعلّل میکرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید) ولی وقتی که علی اکبر میآید و اجازه میدان میخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین میاندازند. جوان روانه میدان شد.
🔺نوشتهاند اباعبدالله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه میکند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد، چند قدمی هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها میرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است. جملهای هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طوری که عمر سعد فهمید: «یابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللهُ رَحِمَک» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی... .
🔻این طور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با #شهامت و از جان گذشتگی بینظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء #معمای_تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟
🔺گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگی دارد مرا میکشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، اگر جرعهای آب به کام من برسد نیرو میگیرم و باز حمله میکنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش میزند، میگوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولی من به تو وعده میدهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان میرود به میدان و باز مبارزه میکند.
🔺مردی است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است، مثل یک #خبرنگار در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. میگوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله میکرد، همه از جلوی او فرار میکردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت: قسم میخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.
🔻من به او گفتم: تو چه کار داری، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر.
🔻علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با #نیزه محکمی آن چنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمیتوانست #تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّی رَسولُ الله» پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل میبینم و شربت آب مینوشم.
🔺اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که درواقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبی نوشتهاند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الی عَسْکرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» .
و لا حول و لا قوّة الّا بالله
#کتاب_حماسه_حسینی ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 326-325.
#شهید_مرتضی_مطهری
#روضه_های_شهید_مطهری
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله)
🆔@soada313
🔺مطالعات تاریخی!
▫️محمدتقی مطهری:
🔹#شهید_مرتضی_مطهری در سن ده سالگی تحصیلات قدیمه را شروع کرد . در سال 1312 یا 1313 به اتفاق برادر بزرگترمان دو سال در مدرسه ابدال خان مشهد درس طلبگی خواند.
🌀 در زمان رضاخان که مدارس را بستند , ایشان به فریمان برگشت . اغلب کتاب دستش بود و به پشت دراز می کشید و کتاب می خواند .
⚡️دو سال در فریمان بیکار بود و فقط مطالعه می کرد . بعدها در قم می گفت :«من هر چه مایه مطالعات تاریخی دارم , مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمان برگشتم».
#سالگرد_شهادت
📚کتاب پاره ای از خورشید، صحفه ۷۶-۷۵.
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313