🌱#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔰رهبر معظم انقلاب:
🔺من از اينكه چه زمانى به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اينكه در آينده زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب كنم، از اوّل براى خود من و براى خانوادهام معلوم بود. همه مىدانستند كه من بناست #طلبه و روحانى شوم. اين چيزى بود كه پدرم مىخواست و مادرم به شدّت دوست مىداشت. خود من هم علاقهمند بودم؛ يعنى هيچ بىعلاقه به اين مسئله نبودم.
🔻اما اينكه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كارى كه #رضاخان پهلوى كرده بود، مخالف بود از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس و دوست نمىداشت همان لباسى را كه رضا خان به زور مىگويد، بپوشيم... پدرم اين را دوست نمىداشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه #لباس_طلبگى بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مىخواست، هم مادرم مىخواست، خود من هم مىخواستم. من دوست مىداشتم و از كلاس #پنجم_دبستان، عملًا درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم.
🔺معلّمى داشتيم كه خودش طلبه بود و سالهاى پنجم يا ششم دبستان به نظرم هر دو سال معلم كلاس ما بود. او پيشنهاد كرد كه به ما درس « #جامع_المقدّمات» بدهد. مىديد كه من و يكى، دو نفر از بچهها علاقهمنديم و استعدادمان هم خوب بود؛ فكر كرد كه به ما درس بدهد، ما هم قبول كرديم. «جامع المقدّمات» اوّلين كتابى است كه طلبهها مىخواندند، هنوز هم معمول است و مجموعهاى از جزوات، يعنى چند كتاب كوچك است. من چند تا از آن كتابهاى كوچك را در دبستان خواندم؛ بعد هم كه بيرون آمدم، به شدّت و با جدّيت و علاقه دنبال كردم.
🔻من بعد از دبستان به دبيرستان نرفتم؛ يعنى دوره دبيرستان را به طور داوطلبانه و به صورت #شبانه، خودم مىخواندم. درس معمولى من طلبگى بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگى رفتم يعنى از #دوازدهسالگى به بعد بنابراين از همان وقتها ديگر من به فكر آينده به اين معنا بودم؛ يعنى معلوم بود كه ديگر بناست طلبه شوم.
🔺البته طلبگى و لباس طلبگى، بههيچوجه مانع از #كارهاى_كودكانه آن زمان نبود؛ يعنى هم #عمامه سرمان مىگذاشتيم، هم وقتى مىخواستيم بازى كنيم، عمامه را در خانه مىگذاشتيم، به كوچه مىآمديم و با همان #قبا مىدويديم و بازى مىكرديم . كارهايى كه بچهها مىكنند وقتى مىخواستيم با پدرمان به مسجد برويم، باز عمامه را سرمان مىگذاشتيم و #عبا را به دوش مىانداختيم و با همان وضع و حال و چهره كودكانه به مدرسه مىرفتيم و مىآمديم.
💠گفت و شنود صميمانه رهبر معظم انقلاب اسلامى با گروهى از جوانان و نوجوانان (14/ 11/ 1376)
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر (ایتا و بله)
🆔@soada313
هدایت شده از سیره علما
وقتی قضیه ۱۵ خرداد پیش آمد ساواکی ها در به در دنبالش بودند. دوازده روز خانه به خانه، جا عوض می کرد.
شب اول در خانه اول، با آقایان اعتماد زاده، شجونی و مروارید #استخاره می گیرند، برای رفتن خوب می آید.
برای اینکه شناسایی نشوند، می روند چهار دست #لباس_شخصی می آورند. اکثر همراهان می پوشند؛ اما فضل الله زیر بار نمی رود.
می گوید آمدیم زد و من #شهید شدم. دلم نمی آید با لباس عاریتی شهید شوم. اصلا شهادت را با همین لباس خودم دوست دارم.
وقتی هم که #زندان_قزل_قلعه بود یکی از چیزهایی که مجاز بودیم ببریم، #لباس_روحانیت بود. یک دست #عبا و #عمامه تمیز برایش می بردم.
#شهید_فضل_الله_محلاتی
#سیره_حوزوی_شهدای_روحانیت
#تقید_به_لباس_روحانیت
راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۲-۲۱ و ۲۸ .
🔺لباس روحانیت!
💠وقتی قضیه ۱۵ خرداد پیش آمد ساواکی ها در به در دنبال فضل الله بودند. دوازده روز خانه به خانه، جا عوض می کرد.
⚡️شب اول در خانه اول، با آقایان اعتماد زاده، شجونی و مروارید #استخاره می گیرند، برای رفتن خوب می آید.
🌱برای اینکه شناسایی نشوند، می روند چهار دست لباس شخصی می آورند. اکثر همراهان می پوشند؛ اما فضل الله زیر بار نمی رود.
🌀می گوید آمدیم زد و من شهید شدم. دلم نمی آید با لباس عاریتی شهید شوم. اصلا شهادت را با همین لباس خودم دوست دارم.
🔸وقتی هم که زندان قزل_قلعه بود، یکی از چیزهایی که مجاز بودیم ببریم، #لباس_روحانیت بود. یک دست #عبا و #عمامه تمیز برایش می بردم.
#شهید_فضل_الله_محلاتی
#سیره_حوزوی_شهدای_روحانیت
#تقید_به_لباس_روحانیت
▫️راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید؛ صفحه ۲۲-۲۱ و ۲۸ .
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313