خاطره ای که دارم مال هفته پیشه که سم ترین روز دانشگاه بود برام
کلاس دومیمون بود و با دوستام تصمیم گرفتیم به بقیه بچه های کلاسمون که دور هم گوشه دانشگاه حلقه تشکیل دادن بپیوندیم ... بعد از چند دقیقه همشون سیگار در اوردن کشیدن و بهمون تعارف هم کردن 😐💔 بعد از اینکه حسابی کرک و پرمون ریخت بیخیال اون جمع مسموم شدیم و رفتیم سر کلاس ...
استادی که باهاش کلاس داشتیم حدودا ۴۰ سالشونه و خیلی از دخترا روی ایشون کراشن ، وسطای کلاس استادمون گفت که یه دختر ۳ ساله داره و همونجا شما میتونستید پنچر شدن خیلی از دخترا رو به چشم ببینید 🤣 و سومین سم همون روز مال وقتی بود که کلاس رو اشتباه رفتم و وارد کلاسی شدم که جمیعا آقایون بودن وقتی سر بلند کردم دیدم وسط کلاس ایستادم و فقط نگاه ها:
من :😐💔
استادشون : 😑😐😡
پسرا : 😍🤩
چهارمین سم هم مربوط به یکی از دوستامه که اسم دوست پسرشون یونس بود و به تازگی کات کردن ... همون ساعت بهم گفت دیگه به هیچ عنوان نمیخام بهش فکر کنم ... دقیقا وسط کلاس استاد میخواستن موضوعی رو توضیح بدن که با این مثال شروع کردن و با صدای بلند گفتن (( نهنگ یونس را خورد )) ما همه به دوستم که خودشم هنگ کرده بود نگاه کردیمو زدیم زیر خنده 😂
#ارسالی_مخاطب
#قشر_کافر
در خوابگاه رو بستم و دیگه دارم میرم خونه.
از بس وسایلام سنگین بود که فقط میخواستم یه شوهر پیدا شه این وسایل رو بیاره 🤦♀😂
هی روزگار👩🦯
#قشر_کافر
#نیومدی_خودم_مرد_روزهای_سخت_شدم