1⃣
📌 ″شهید اوهانی″ تا اذن دخول #امام_رضا را نگرفت، وارد حرم نشد..
🔹 سال ۶۲ بود که در محضرشان مشرف شدیم محضر آقاجانمان حضرت علی بن موسی الرضا آلاف تحیة و الثناء...
◇ وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشتند و نرفتند داخل...
◇ توی راه که برمی گشتیم مسجد، (بله اون زمان هتل و ... نمی ماندیم بلکه در مساجد و پایگاه ها اسکان می یافتیم)
◇ گفتم: آقا رحمت چرا نرفتیم داخل حرم؟!
فرمود: عرض می کنم و تمام...
◇ شب، قبل از نماز باز دوباره راهی حرم شدیم و خواندن اذن دخول و دوباره برگشتند، ولی خیلی گرفته بودند.
◇ کم کم عصبانی میشدم
دیگه سؤال نکردم.
◇ صبح حدود ساعت دو و نیم راهی حرم شدیم، ولی یا صاحب الزمان(عج)، وقتی اذن دخول را میخواندند_که شاید نیم ساعت طول کشید_ شانه هایش از شدت گریه به لرزش در آمده بود ، مثل ابر بهاری میبارید.
◇ رفتیم داخل حرم و زیارت و مناجات و نماز و امین الله و ....
حدود ساعت هشت صبح از حرم خارج شدیم, به صرف صبحانه ( املت ) میهمانم کرد و خیلی هم خوشحال بود.
◇ بعد از صبحانه عرض کردم دفعه سوم چرا داخل شدیم و دفعات قبل نه؟
◇ لبخندی زد و فرمود:
گریه از ته دل به هنگام خوندن اذن دخول، یعنی اجازه صادر شد؛ میتونیم وارد بشیم ..
#شهید_رحمتالله_اوهانی
#ادب_و_احترام
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
3⃣
📌 کوتاه ترین سخنرانی
🔹 «بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ یَرَیٰ
والسلام علیکم
شهیدرحمت الله اوهانی..»
🩸شهید رحمتالله اوهانی زنوز در سال ۱۳۳۵ در مرند به دنیا آمد. برادر او، #شهید_نعمتالله_اوهانیزنوز نیز در۱۰ آبان ماه سال ۱۳۳۹ دیده به جهان گشود.
◇ عمليات مسلم بن عقيل،( اين زمانی است كه برادرش از اسـارت حزب دمكرات آزاد می گردد.) هر دو برادر به اتفاق هم در عمليات شركت می كنند ، و نعمت الله در همین عملیات، ۱۴ مهر ماه سال ۱۳۶۱ در جبهه سومار به شهـادت می رسد. با شهادت برادر، رحمت الله می گويد:
◇ «الحمدلله نعمت ، به آرزوی ديرينهاش كه همانا شهادت در راه خدا بود رسيد ، چون خودش گفته بود كه من نبايد در دست اشرار حزب دمكرات بميرم.»
◇ شهید رحمتالله اوهانی، فرمانده محور عملیاتی لشکر مکانیزه ۳۱ عاشورا بود که در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۴ و در منطقه خرمشهر(شلمچه) به شهادت رسید. از او یک فرزند دختر با نام «وحیده» به یادگار مانده است.
✍ فرازی از وصیت نامه شهید
◇ به نام او که همه چیزم از اوست، سلام بر تو ای روح خدا و سلام بر شما عزیزانی که درس شهادت را در دانشگاه کربلا آموختید و بی پروا چون کبوترهای آزادی از دشت های خون و آتش با فریاد الله اکبر به سوی معشوق پر کشیدید.
◇ وصیت بنده فقط این جمله زیرمی باشد، تنها آرزویم این است که درموقع ظهور امام زمان در رکاب وی با دشمنان و کفار بجنگم به این مسئله خودم، امیدوار هستم.
#شهید_رحمتالله_اوهانی
#فرماندهمحورعملیاتیلشکر۳۱عاشورا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
1⃣
📌 ″شهید اوهانی″ تا اذن دخول #امام_رضا را نگرفت، وارد حرم نشد..
🔹 سال ۶۲ بود که در محضرشان مشرف شدیم محضر آقاجانمان حضرت علی بن موسی الرضا آلاف تحیة و الثناء...
◇ وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشتند و نرفتند داخل...
◇ توی راه که برمی گشتیم مسجد، (بله اون زمان هتل و ... نمی ماندیم بلکه در مساجد و پایگاه ها اسکان می یافتیم)
◇ گفتم: آقا رحمت چرا نرفتیم داخل حرم؟!
فرمود: عرض می کنم و تمام...
◇ شب، قبل از نماز باز دوباره راهی حرم شدیم و خواندن اذن دخول و دوباره برگشتند، ولی خیلی گرفته بودند.
◇ کم کم عصبانی میشدم
دیگه سؤال نکردم.
◇ صبح حدود ساعت دو و نیم راهی حرم شدیم، ولی یا صاحب الزمان(عج)، وقتی اذن دخول را میخواندند_که شاید نیم ساعت طول کشید_ شانه هایش از شدت گریه به لرزش در آمده بود ، مثل ابر بهاری میبارید.
◇ رفتیم داخل حرم و زیارت و مناجات و نماز و امین الله و ....
حدود ساعت هشت صبح از حرم خارج شدیم, به صرف صبحانه ( املت ) میهمانم کرد و خیلی هم خوشحال بود.
◇ بعد از صبحانه عرض کردم دفعه سوم چرا داخل شدیم و دفعات قبل نه؟
◇ لبخندی زد و فرمود:
گریه از ته دل به هنگام خوندن اذن دخول، یعنی اجازه صادر شد؛ میتونیم وارد بشیم ..
#شهید_رحمتالله_اوهانی
#ادب_و_احترام
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada