eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
9هزار ویدیو
90 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐سالروز فتح خیبر به دست قدرتمند و توانای مبارک.❣ بعد از آنکه ابوبکر و عمر (علیه ما علیه...) از فتح خیبر فرار کردند 🌺امیرالمؤمنین صلوات الله علیه 🌺 پرچم را به دوش گرفتند وقلعه خیبر را فتح کردند✌️💪 و آبروی اسلام را حفظ کردند در حالی که دوروز قبل از آن، توسط ... و... 🙈 آبروی اسلام به خطر افتاده بود 🌙شبی در محفلی ذکر علی بود 🌸شنیدم عاقلی فرزانه فرمود: 🔥اگر دوزخ به زیر پوست داری 🤍نسوزی گر علی را دوست داری 💖اگر مهر علی در سینه ات نیست 🔥بسوزی گر هزاران پوست داری » @sobhbekheyrshabbekheyr
🔴 رسول الله صلی الله علیه و آله: 🔵 أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة 🌕 من و علی (علیه‌السلام) دو پدر این امت هستیم @sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙متن دعای هر روز 🌓یا من ارجوه لکل خیر ... @sobhbekheyrshabbekheyr
یک‌روزمی‌آیدکھ‌ تمام‌زندگیت‌ازجلوي چشمانت‌میگذرد..؛!! پس‌ڪاری‌کن‌کہ‌ ارزش‌دیدن‌داشتہ‌باشد..:)⛓🌿🪻
اول هفته ات به شادی 😍 همراه با بارانی از عشق و شادی💖 تعطیلات خوش بگذره حسابی😎 شادی و لبخندت جاودانی🌹 ☀️ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗  قسمت 15 سوالي نگاهش کردم که ادامه داد: شما دوتا توي جشنواره ي نامه اي به امام زمان شرکت کرديد؟ لب هام رو تر کردم و گفتم: بله، درسته. خنده اي کرد و گفت: اين برگه، صبح از اداره آموزش و پرورش اومد و اسامي کس هايي که نامه شون بهتر و قشنگ تر بود، قرار شده که بهشون جايزه بديم. حرف هاش تموم نشده بود که الهام جيغ کشيد: گوشي ميدين؟ یا خدا میدونستم ... خانوم صادقي با تعجب نگاهش کرد و با لبخند گفت: نه جانم، جايزه ش خيلي با ارزش تره. يکي از چشم هاش رو بست، با خوشحالي بشکني زد و گفت: نه کنه لپ تاپ؟ خانوم خنده ي بلندي کرد و گفت: نه عزيزجان! کمک هزينه سفر به مشهد. هجوم خون و داغي رو روي صورتم حس کردم. نفسم بالا نيومد، سرم داشت گيج مي رفت و چشم هام تار مي ديدن. صداهاي نا مفهمومي رو مي شنيدم و تصوير نا واضحي از الهام و خانوم صادقي مي ديدم. نميدونم چي شد که چشم هام بسته شدن و همه چي سياه شد. با حس خيس شدن صورتم و صداي الهام که داشت صدام مي کرد، چشم هام رو آروم باز کردم. - سوگل! به هوش اومدي؟ بي توجه به حرف الهام، دور و اطرافم رو نگاه کردم و صاف روي صندلي نشستم. اين جا توي اتاق پرورشي چي کار ميکردم؟ خانوم صادقي چادرش رو روي سرش مرتب کرد، کنارم نشست و گفت: خوبي عزيزم؟ يک چيز هايي توي سرم تکرار ميشد: جايزه... کمک هزينه... مشهد... آره، مشهد! تازه يادم اومد اسم من روي کاغذ جايزه ي کمک هزينه س، ولي نمي تونستم باور کنم. اگه خواب باشه چي؟ نگاهم رو به خانوم صادقي دوختم و لبم رو چند بار از هم حرکت دادم، ولي صدايي نيومد که الهام ليوان آب رو جلوي لب هام گرفت و با حرص گفت: ها؟ بخور دختر جون بکن ببينم چي ميخواي بگي؟ خانوم صادقي اخمي به الهام کرد و گفت: با دوستت درست صحبت کن! - بله، چشم ببخشید.. آخ خیلی صمیمی ایم.... ميون حرفش رفتم و بدون تعلل پرسيدم: خانوم! گفتين جايزه ي نامه اي که نوشتم چي بود؟ به گوش هام شک داشتم، براي همين ميخواستم دوباره تکرار کنه. لبخندي زد، دستم رو گرفت چند بار آروم با دست هاش نوازشم کرد و گفت: عزيزدلم! کمک هزينه براي سفر به مشهد. ناباور و با خوشحالي تموم پرسيدم: واقعا؟ يع... يعني من مشهد ميرم؟ - آره عزيزم همون لحظه يکي از بچه ها اومد و خانوم رو صدا کرد و باهم بيرون رفتن. ديگه مطمئن شدم و نگاه پر از اشکم رو به الهام دوختم که کفري، ليواني پر از آب و قند که يک قاشق داخلش بود رو نشونم داد. گفت: به خود امام رضا قسم! گريه کني، همين ليوان رو روي سرت خورد مي کنم! دختر دیونه.... خنده اي کردم و بلند شدم که محکم هلم داد روي صندلي و گفت: اين رو کوفت کن تو کلاس غش نکنی بعد ميريم.... لبخند از رو لبم پاک نميشد. ليوان رو ازش گرفتم که ياد گوشيش افتادم. - گوشيت کو؟ پوزخندي زد و گفت: دمش گرم! خانوم صادقي گرفت و گفت آخر زنگ بيا بگير. ليوان رو به لب هام نزديک کردم و چند قلوپ خوردم. گفتم: دستش درد نکنه. فکري کرد و گفت: ولي عجب شانسي داري! هي گفتي مشهد، مشهد، بيا! قسمتت شد...