eitaa logo
🇮🇷صبح بخیر شب بخیر
14.3هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
20.1هزار ویدیو
138 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی برای مخاطبین حلال با ذکر صلوات برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین ستوده | کانال بروزمداحی جز حسین هیچکی نبود.mp3
زمان: حجم: 12.25M
به دلم گفتم اینو نمی‌شه دیگه بهت دوباره فرصت بدم بشکنه دستم اگه به کسی به جز حسین دست رفاقت بدم @sobhbekheyrshabbekheyr
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
737.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید زیباترین تعریف دلتنگی همین باشه.😢🥲 💔 @sobhbekheyrshabbekheyr
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ششمين سحر رمضان، سحر جمعه هست، بیشتر از همیشه یاد قدیما کردم،ياد خاطره ها😢 یاد خونه های کاهگلی، باغچه های نقلی و حوض های ماهی گلی، سفره های بزرگ پهن شده افطاری و سحری، دورهمی ها، اصلا میدونین چیه، یاد آدم قدیمیا کردم، خیلی دلم تنگشونه، تنگ صفا و محبت مهربونیشون😢 خدایا حال دلمون خوب کن🙏 @sobhbekheyrshabbekheyr
بریم باز خاطره بازی گفتم که امروز حال دلم خیلی عجیب و بارونیه مهمون کنم نگاهتون به کلیپی که مصداق این حرف، که همیشه میگیم قدیما یه چی دیگه بود، 🤧 بوش، هواش، مردمش... @sobhbekheyrshabbekheyr
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝باز هم مرغ سحر بر سر منبر گل .... 🎥نماهنگی که مطمئنا خیلیا با دیدنش،متأثر میشن و به حال خوب اون روزا غبطه میخورن... 🌙دم دمای اذونه و دیدنش حالتون رو عوض میکنه ... 🎙نوای ماندگار حسین زاهد @sobhbekheyrshabbekheyr
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شده دردی به دلت ریشه کند آب شوی؟ همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟ @sobhbekheyrshabbekheyr
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت عطیه ناهار درست کردما میخوری یایه ساندویچ درست کنم ببریم؟ عطیه:وای قووررمه سبزی نه بخوریم بریم😁 _خخخ شکموی کی بودی؟😄 داشتیم ازخونه بیرون میرفتیم که گوشیم زنگ خورد _عه از معراج الشهداست عطیه: خب حالا جواب بده :الو سلام خانم عطایی فرد خوب هستید؟ _الو سلام بفرمایید آقای مقدم؟ مقدم:غرض ازمزاحمت معراج الشهدای گمنام قراره اربعین میزبان ۸ شهیدگمنام بشه.. خانم رضایی گفتن زمانیکه نبودن برای پذیرایی خواهران با شماهماهنگ کنم _ان شاءالله فردا باخانم اسکندری میایم معراج الشهدا.. که ان شاءالله بریم مادرشهید قربانخانی رو دعوت کنیم مقدم:منتظرتون هستم. خانم عطایی فرد؟ _بله بفرمایید؟ مقدم: خبر دارین محسن(منظورش همون آقای لشگری بود)برای حفاظت از زایرین رفته کربلا؟ دلم میخواست ازپشت گوشی مقدموخفه کنم😤 _نخیردرجریان نبودم به منم مربوط نیست یاعلی😡 گوشی رو که قطع کردم عطیه گفت: _چته چرا قرمز شدی؟😕 _بزنمش بمیره ها،بی نزاکت برگشته میگه خبرداری محسن رفته کربلا.. 😠برای حفاظت.. به من چه اصلا عطیه:خب حالا آروم با‌ش بگو چی گفت؟ _نمیزارن که.. مهمان داریم هشت شهیدگمنام عطیه : چه عالییی با مامان وخواهر شهیدمجید قربانخانی هماهنگ کردیم بریم خونشون شهیدقربانخانی.. یابهتر است بگویم "" شهیدی که از مال وثروتش گذشت و حضرت زینب مهمانش کرد🕊 وقتی رسیدیم یافت آباد،خیلی راحت منزل شهید رو پیدا کردیم. وقتی مامان مجید رو دیدیم ازکلامش میبارید😢 مادر شهید: _منو شهید خیلی بهم وابسته بودیم تا دبیرستان بردم زمانیکه گفتم بزرگ شدی دیگه مدرسه نرفت به مامیگفت میخواد بره آلمان ولی از کاراش مشخص بود که زمینی نیست _حاج خانم اربعین ۸ شهیدگمنام داریم خوشحال میشیم تشریف بیارین☺️ حاج خانم: ان شاءالله حتما میایم عزیزم😊 وقتی ازخونه خارج شدیم گفتم: _عطیه بریم کهف امشب؟ عطیه: به شرطی که حالت بد نشه دوباره _قول ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری .
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| میگفت هرچی دلت میخواد رو از امام رضا بگیر ..😢 چون هم میتونه .. هم خوبتو میخواد پ.ن. اصن اسمشون شد رضا .. که رضایت خدارو برامون بگیرن .. و این هم شد سهم ایران ..🥺😍 خدارو شکر... تو روزای جنگ .. مدام میگفتم خداروشکر که امام رضا رو داریم اینجا .. ایرانو میسپریم دستش! و چه خوب مراقبیه .. @sobhbekheyrshabbekheyr
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه رفیق دارم بی سر و صدا .. یه رفیق دارم مشتی بی ریا .. یه رفیق دارم :)) یکی نزدیکتر ..🥺💔 @sobhbekheyrshabbekheyr