5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صداوسیما از پیکر چند شهید از جمله کودک و مادر در یک ساختمان مسکونی در خیابان فرحزادی خبر داد
#شهید
#وعده_صادق
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتم
🍀راوےحسین🍀
روز تاسوعا...
قرار بود یه #عملیات تو سوریه انجام بشه.. ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی:
#شهیدشدن.. #بی_پدر شدن.. یه گروهی از بچه های #ایران #افغانستان #لبنان #پاکستان و...
داشتم زینب رو میبردم هیئت..
_زینب بریم؟!
_بله من حاضرم.. بریم..
نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲زنگ خورد از #یگان....
_سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه #یگانم..😢
زینب:داداشی چیشده؟!!😢چرا گریه میکنی؟!
_چندتا از بچه های یگان #شهید شدن باید برم یگان😭
زینب:وای😧😱
_تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت
زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش😢
_نه عزیزم😊
وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود😭😭
#یازده شهید از ایران🇮🇷...
تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از #یگان_ویژه_صابرین بود..
1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری
2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان
3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا
4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی
5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی
6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی
7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده
8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی
9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری
🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی
1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم
پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند..
برای مراسمات...
زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق #حضرت_عباس بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😣
#اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود😞
یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت.
وارد اتاق زینب شدم..
_زینبم.. چته عزیزبرادر؟
پشتشو بهم کرد و گفت:
_توهم میخوای شهیدبشی؟😢
_زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا #شهادت بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی..
دومی سختتره عزیزدلم..
عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب #اسیر.. اسارت سخته جانبازی هم همینطور..
#جانبازی میدونی یعنی چی؟
یعنی یه جوون صحیح و سالم میره #ناقص میشه.. وبقیه عمرشم که چقدر باید #حرف بشنوه....
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #یازدهم
نامه📩رو بازکردم..
باهمون خط اول اشکم دراومد😭
✍بسم رب الشہدا والصدیقین
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
وتماشاےتو زیباس اگربگذارند
من از اظهار نظرهاے دݪم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل سرگشته من!این همه بیهوده مگر
خانه دوست همینجاست اگر بگذارند..
سندعقل مشاء است همه میدانند
غضب آلود نگاهم نکنید ای مردم!
دل من مال شماست اگر بگذارند..
سلام زینب قشنگم..
این نامه رو درحالی مینویسم ڪه یکی دوساعت.. به #عملیات مونده و تو اورا زمانی میخوانی که #اسیر یا #شهید شدم.. وامیوارم #دومے باشد چرا که امتحان #اسارت امتحانی سخت است ومن ترس مردودی و شرمندگی دارم.
زینب عزیزتراز جانم..
حرف های مفصل را در نامه ای که خانم رضایی به دستت میرسانند..
امادراین نامه میخواهم در مورد این #بانوی_محترم بگویم.
این خواهر گرامی بانوی صبور است همان سنگ صبور تو
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #چهارده
🍀راوے توسڪا🍀
تومسیر مدرسه تا خونه فقط به حرفای خانم مقری فکر میکردم🤔
مامان: توسکا بیاا ناهار
_نمیخورم😕
نشستم روی تخت.
🙁مگه خانم مقری نمیگه شماها زنده اید؟
اگه واقعا زنده اید یه #نشونه یا #واقعه نشونم بدین😢
تنها کسی که میدونستم به شهدا خیلی ارادت داره زینبه☺️
گوشیمو برداشتم پروفایلای زینیو باز کردم.
🌺اولیش با حسین بود تو یک دریاچه مصنوعی
نوشته بود👇
"بعد از تو با خاطراتمان چه کنم برادرم
🌺بعدش یک عکس آقایی بودزیرش نوشته بود👇
#ابراهیم_هادے مراقب عزیزمن باش تو سوریه جامونده
زوم کردم رو عکسش:مگه نمیگن زنده ای بهم نشون بده..😢
توهمین فکرا بود خوابیدم..😴
تویه بیابون ماسه ای بودم.. یه آقا اومد گفت:
🕊_این #چادر همون نشانه آشکار
_اسمتون چیه؟؟😟
🕊_ سلام علےابراهیم.
ازخواب پریدم😰
فقط جیییییغ زدم😵😭 که با سیلی بابا بیهوش شدم.
دیگه هیچی نفهمیدم....
چند ساعت بعد که چشمامو باز کردم دیدم بیمارستانم🏥.
🍀راوے خانم رضایے🍀
نیمه های شب بود...
که یک دختر نوجوان آوردن بیمارستان میگفتن به اونم شوک عصبی واردشده
پرستار وقتی داشت بهش سرم میزد میگفت:
_نمیدونم والا چرا این دهه هفتادیا اینقدر عجیبن.. شوک عصبی تواین سن یه مقداری عجیبه😐
در حالیکه موهای زینب رو ناز میکردم گفتم :
_اون دختر رو نمیدونم ولی زینب من برادرش رو گم کرده😊
_کجا گم کرده؟؟😕
_برادرش توسوریه #شهید شده پیکرشم هنونجا مونده😒
_وای طفلک😢
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
.
#شهیدانه 🕊
معتقد بود کسی که از نظر علمی بالاتر باشد، میتواند موثرتر باشد.
میگفت: اگر جنگ تمام شود و #شهید نشوم، اولین کاری که میکنم #ادامهتحصیل است...
#شهید_مهدی_زینالدین🍃
#حديث_روایت
💎 اولين نعمت خداوند به شهید
🔻رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
لِلشّهید سبعُ خصالٍ مِن الله اوّلُ قطرهٍ من دَمِه مغفورُ له کلُّ ذنبٍ.
🌷 به #شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا میشود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهان اوست بواسطه اولین قطره خونش.
📚 وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۹
•┈┈••✾••┈┈•
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای حیدر شهسوار وقت مدد است
😭😭😭💔💔💔💔🥀🥀
ای صاحب ذوالفقار وقت مدداست
#وعده_صادق
#شهید
#شهدای_اقتدار
هوالمحبوب
🕊رمان #هادے_دلہا
قسمت #هفتادوسوم
🍀راوے محسن🍀
حس و حالم با هر مأموریت فرق داشت..
دلم خبر از #رفتن میداد ولی بی نهایت نگران زینب بودم😢
تا سوار ماشین شدم شماره حسن برادر کوچکترم رو گرفتم
_الو سلام حسن جان کجایی داداش؟
حسن: سلام داداش من مغازه ام
_اوکی پس من میام مغازه تا یه ربع دیگه اونجام
( من متولد شصت و نه بودم
حسن هفتادی بود باید قبل رفتنم یه سری حرف ها با هم بزنیم. حسن مغازه مکانیکی داشت)
تا وارد مغازه شدم به شاگردش گفت :
یاسر جان لطفا برو اون روغن ترمز هارو از حاجی بگیر
حسن: سلام چه عجب اخوی از اینورا
_ سلام حسن آقای گل نه که ما شما رو میبینیم
دارم میرم مأموریت😊
حسن: خب به سلامتی
_ این بار به نظرم فرق میکنه
حسن حرفم رو رک میزنم
حس میکنم این رفت برگشتی نداره
دلم میخواد مثل یه برادر پشت زینب باشی😊
حسن: این چه حرفیه ان شاءالله میری صحیح و سالم برمیگردی
من غلام زن داداش و بچه اش هستم
_ سلامت باشی داداش
من دارم میرم خونه با مامان کار دارم
میای بریم؟
حسن: اره بریم
وارد خونه که شدم مامان خیلی ناراحت بود که تنهام وقتی کل ماجرا رو بهش گفتم ناراحت شد ولی باید کار رو تموم میکردم :
مادرم اگه اتفاقی برام افتاد دلم نمیخواد حتی یک ثانیه حسین رو از زینب جدا کنید یا مجبورش کنید ازدواج کنه☹️
اگه هم خواست ازدواج کنه پشتش باشید😊
مهریه زینب 14 سکه است که گردن منه
پرداختش میکنم
مادرم ببین اگه #شهید شدم دلم نمیخواد آب تو دل زینب تکون بخوره
زینب همش هجده سالشه
باید مواظبش باشی
مادر: این حرف ها چیه میزنی دلم رو میلرزونی😢😔
ان شاءالله صحیح و سالم بر میگردی
نگران زینب نباش برو خدا به همرات
_ من باید برم پیش خانم رضایی
یادت باشه کارت تو کمدم فقط مال زینبه
مادر: چشم
کی میری
_ فردا
حلال کن پسرت رو، خیلی اذیتت کردم😔
مادر : تو مایه افتخار منی
برو خدا به همراهت😍😊
بعد از خونه مادر رفتم پیش خانم رضایی
وصیت نامه و کلید کمدم رو دادم
بهشون
از کارت بانکی و نامه به زینب که تو کمدمه بهش دادم
بالاخره هفت فروردین شد ما به سراوان اعزام شدیم....
ادامه دارد...
نام نویسنده؛بانومینودری
.
بعد از سہ روز جسم عزیزش #كفن نداشٺ
یوسفترین #شهید خدا پیرهن نداشٺ
آنقدر عاشقانہ بہ معراج رفتہ بود
آنقدر عاشقانہ كه سر در بدن نداشت
🖤 سالروز دفن پیکر شهدا توسط
#قبلیه_بنی_اسد
@sobhbekheyrshabbekheyr
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین سخنان دخترک محتضر غزه
یا بابا!
من حوض کوثر و دو قصر خیلی بزرگ شبیه خانه میبینم.
#غزه
#دختر
#شهید
#قصر
#کوثر
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#شهادت_یا_رحلت؟
روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم در جمع اصحاب فرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ إِذَا أَنَا اسْتُشْهِدْتُ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ( ای مردم، آنگاه که من به شهادت رسیدم، #علی علیهالسلام از خودتان بر شما سزاوارتر است )
پس علی بن ابی.طالب علیهماالسلام از جای خود برخواست و درحالی که میگریست، گفت: پدر و مادرم فدای شما ای پیامبر خدا، آیا شما کشته میشوید؟!
حضرت فرمود: نَعَمْ أَهْلِكُ شَهِيداً بِالسَّمِّ؛ آری به وسیلۀ سمّ #شهید خواهم شد!
📕 كتاب سليم بن قيس الهلالی
اسرار آل محمد (صلوات الله علیه)
@sobhbekheyrshabbekheyr