💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_اول
#دمشق_شهر_عشق
رمان دمشق شهر عشق بر اساس حوادث حقیقی
زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۸ درسوریه و با اشاره به گوشه ای
از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج
قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در
بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان
حرم حاج قاسم سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا
تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی،
خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود. روی میز شیشه-
ای اتاق پذیرایی هفت سین سادهای چیده بودم و برای
چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم می-
خواست حداقل به اینهمه خوش سلیقگیام توجه کند. باز
هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری
پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده
مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن
سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم
نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و
برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان
مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم
شکست و با خنده توبیخش کردم :»هر چی خبر خوندی،
بسه!« به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل
کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
:»شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف
نظام سوریه شدیم!« لحن محکم عربیاش وقتی در
لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که
برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا
به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی
نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :»با این می-
خوای انقالب کنی؟« و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود
که با لبخندی مرموز پاسخ داد :»میخوام با دلستر انقالب
کنم!« نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی
شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :»دلستر می-
خوری؟« میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک
سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جمالتش برایم
دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :»اون
دلستری که تو بخوای باهاش انقالب کنی، نمیخوام!«
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و
همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند
:»مجبوری بخوری!« اسم انقالب، هیاهوی سال ۹۹ را
دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍